«حالا وقتی به گذشته میاندیشم، درمییابم که بزرگترین پرسش در دورهی دیکتاتوری این بود که چگونه باید زندگی کرد. البته این پرسش آنقدرها هم مختصر نبود، با جملات پیرویی ادامه یافت که اساسا بخش اصلی همان جمله پایه بودند. وقتی اجازه نداری فکرت را به زبان بیاوری و اگر چنین کاری کنی زندانی میشوی، چگونه باید با آن زندگی کنی؟ چگونه میتوانی در لحظهای خطیر، در جلسه یا در دفتر کار یا هنگام بازجویی، نشان دهی چه فکری در سر داری بدون آنکه به زبانش بیاوری؟ چگونه میتوانی زندگی کنی که همانی که برای خویشتن هستی باقی بمانی یا همان بشوی؟ یا چطور میتوانی آنی شوی که نمیخواهی؟ یا بهعبارت دیگر، چگونه میتوانی کرامت خود را حفظ کنی؟»
خواندن تجربههای زیسته دیگران به ما این امکان را میدهد که با چشم دیگری جهان را ببینیم، حتی اگر هیچوقت در موقعیت او قرار نگرفته باشیم
خواندن تجربههای زیسته دیگران به ما این امکان را میدهد که با چشم دیگری جهان را ببینیم، حتی اگر هیچوقت در موقعیت او قرار نگرفته باشیم. درک جهان از منظر دیگری در آینهی خاطرات، روایتها و زندگینامهها مسیر گسترش همدلی با انسانها در موقعیتهای متفاوت را فراهم میکند. همچنین گاهی تجربههای زیسته دیگران، آینهای برای بازشناسی تجربههای شخصی خودمان است؛ آگاهی از تفاوتها و شباهتها شناخت مرزهای فرهنگی و فردی را آسان میکنند. درواقع مواجهه با تجربههای زیسته دیگران در کنار تازگی وشگفتی ما را به چالشهای فکری و بازبینی چارچوبهایمان دعوت میکند؛ ودر سطوح کلان میبینیم مکان، تاریخ و فرهنگ چگونه به تجربه انسانها شکل میدهند.
کتاب «فلاکت روزمره» ترجمه گزیدهی کتابی است که به مناسبت هفتادسالگی هرتا مولر منتشر شده است و شامل مجموعهای از سخنرانیها وجستارهای بیست سال گذشته اوست. این گزیده توسط ستاره نوتاج به فارسی ترجمه و در ۱۲۱ صفحه، در سال ۱۴۰۴ توسط نشر اطراف به چاپ رسیده است.
کتاب «فلاکت روزمره درباره ترس و شوخی در زمانه تاریک» تصویرهایی از مواجههی زیسته با زندگی در شرایط سرکوب و خفقان را ارائه میدهد. هرتا مولر، نویسنده و شاعر آلمانی متولد رومانی که در آثارش از تجربه شخصیاش بهره میگیرد؛ تجربهای که هم شامل رنج و سرکوب است و هم مشاهدهی راههای مقاومت و حفظ هویت، در این شش جستار و سخنرانی، نهتنها به روایت شخصیاش از دوران دیکتاتوری چائوشسکو در رومانی میپردازد، بلکه فضای روانی و فرهنگی یک جامعهی تحتفشار و ترس مزمن را بازسازی میکند.
کتاب «فلاکت روزمره درباره ترس و شوخی در زمانه تاریک» تصویرهایی از مواجههی زیسته با زندگی در شرایط سرکوب و خفقان را ارائه میدهد
کتاب در ظاهر درباره ترس و شوخی است، اما در عمق، بررسی پیچیدگی رابطه انسان با قدرت، زبان و آزادی است. ترس در این کتاب یک حادثهی گذرا نیست؛ بلکه وضعیتی مزمن، ساختاری و عمیق است که در رفتار، زبان، روابط اجتماعی و حتی لحظههای خنده نفوذ میکند. مولر نشان میدهد که چگونه زندگی در چنین وضعیتی نهتنها فرد را محدود میکند، بلکه شکل فکر کردن، ادراک و حتی ابراز خلاقیت او را نیز دچار تغییر میکند. این نگاه، ما را به این واقعیت نزدیک میکند که تجربههای زیسته دیگران، بهویژه کسانی که در شرایط استبدادی و تبعید زندگی کردهاند، میتواند دریچهای باشد برای فهم تأثیرات ساختاری قدرت بر روان و فرهنگ جامعه.
مولر شوخی و طنز سیاه را ابزار مقاومت میداند. از نظر او شوخی در شرایط ترسناک، صرفا وسیلهای برای تاب آوردن نیست؛ بلکه نوعی شورش و تلاش برای حفظ کرامت انسانی است؛ یک راهکار زیستی برای حفظ خود و معناست؛ شکل خلاقانهی مقاومت و انسانی ماندن در برابر قدرت.
از دیگرموضوعات محوری این جستارها «زبان» است. مولر نشان میدهد که چگونه زبان میتواند هم ابزار انقیاد و سانسور باشد و هم ابزار مقاومت و حفظ هویت. در شرایط استبدادی، کلمات و واژهها به شیء قدرت تبدیل میشوند؛ سانسور، تحریف و پروپاگاندا نهتنها معنا را محدود میکنند، بلکه خود تفکر را به بند میکشند. از سوی دیگر، مولر با ظرافت نشان میدهد که حتی در محدودترین شرایط، زبان میتواند راهی برای بیان حقیقت و تجربهی زیسته باقی بماند.
مولر شوخی و طنز سیاه را ابزار مقاومت میداند. از نظر او شوخی در شرایط ترسناک، صرفا وسیلهای برای تاب آوردن نیست؛ بلکه نوعی شورش و تلاش برای حفظ کرامت انسانی است؛ یک راهکار زیستی برای حفظ خود و معناست؛ شکل خلاقانهی مقاومت و انسانی ماندن در برابر قدرت
این کتاب دعوتی است به تاریکیهای جهان و دعوت به فهم دوباره انسان است. به باور او کسی که به شکوه خوگرفته است نمیتواند هیچچیز را با ذکاوت سیاسی ببینند و معتقد است سیاستورزی فقط کارهایی نیست که میکنیم بلکه کارهایی است که نمیکنیم.
در این کتاب میخوانید: «بیشتر آنچه دربارهی آزادی وکرامت آموختهام را ازسازوکارهای سرکوب یاد گرفتهام. تماشای این سازوکارها کاری است همچون رمزگشایی از وارون نگارهی آزادی، روشنترین آموختهام را میتوانم بهسادگی بیان کنم: آزادی وکرامت همواره اموری عینی هستند».
«بیجاشدگی رشتهای است در تاروپود تجربه انسانی؛ وضعیتی که از مرزهای مکان یا فردی خاص فراتر میرود. ماجرا فقط داستان فردی که که از وطنش رانده شده یا انسانی که از حق شهروندیش محروم شده نیست موضوعی است جهانی؛ دردی مشترک که در سراسر جوامع، ملتها و تاریخ طنینانداز میشود. وقتی هموطنانت مجبور به فرار میشوند، خواه از ترس حکومتی بگریزند و خواه به امید آیندهای بهتر بهجایی دیگر پناه برند، درون تو نیز چیزی بیجا وبی مکان میشود. حس تعلقت گسسته میشود، احساساتت در هم میپیچند و حتی اگر در خاک زادگاهت باشی، روحت را آواره مییابی».