حضور برخی نفرات به جان و جهان آدمها روشنی میبخشد و «بهمن صالحنیا» یکی از آنان بود.
یکی که بی آن که نقاش باشد بر بوم رویاهای آدمهای یک شهر، نقشی خیالانگیز ترسیم کرد. نقشی که آنها را به ضیافت شکوهی جمعی فرا خواند. و چنین شد که اهالی این شهر بارها و بارها شانه به شانهی هم قلبشان از شعف لبریز شد یا اندوهی مشترک را تجربه کردند.
او مردی بود به مردم شهر ساحلی انزلی انگیزهای شگفت برای با هم بودن، هدیه داد.
وی آنها را به مهمانی مستطیلی فرا خواند که رویشگه غرور جمعی مردم شهر مهآلود است. مردمی که دلخوش هستند به سردادن آوازهای دستهجمعی در حمایت از تیم فوتبالی که بهمنخان قصهی بودنش را آغاز کرد و سالیان بسیار همراهش بود تا ملوانها لبخند را بر لب شهری بنشانند که اهالیاش بوی دریا میدهند.
مردمی که پس از بُردهای ملوان صدای شادیشان روانه آسمان میشود و در شکستها سر در گریبان، قدم زدن کنار هم در درازنای خیابانهای شهر راه میروند و آه پشت آه میکشند و ابایی ندارند، بغض در گلوی خستهشان بشکند.
بندرانزلی شهریست که کودکان با رویای پوشیدن پیراهن ملوانها هر شب به خواب میروند، و کسی نیست که نداند در خاطرات پدرها و پدربزرگهاشان سیروس قایقران، عزیز اسپندار، علی نیاکانی، غفور جهانی، محمد احمدزاده و … همچنان میدوند و در هیاهوی تماشاگران لبخند میزنند. اینجا شهری است که در و دیوار دکانها و قهوهخانهها میزبان تصاویر ملوانهاست.
اینجا در قلب شهری خسته و تنها، استادیومی پیر نفس میکشد که ضربان قلبش راوی داستانهای بسیار است، داستانهایی که از سعی وی آغاز میشوند.
ملوان در زمانی به بلندای بیش از نیمقرن بخشی مهم از هویت بندر مهآلود است. و در همهی این سالها سایهی سبز او بر سر ملوانها بود. او پدر بود، پدری که تلاش بسیارش با جوانمردی، صبوری و انضباط همراه بود و همهی فراز و نشیبهای روزگار را چنان تاب آورد که نه تنها در ذهن یک شهر بلکه یک سرزمین ماندگار خواهد شد. ملوانها در کنار او بارها و بارها درخشیدند و لبخند را نه تنها بر لب مردم انزلی بلکه بر چهرهی اهالی همه شهرهایی نشاندند که پیروزی را ازساحت خویش دور میدیدند.
و باز باید گفت همه میدانیم که برخی به وقت تنگنا و شکستها، نگاههای خشمآلود خویش را به او میدوختند و باز او بود که صبور بود و خوددار و همهی تلخیها را تاب میآورد. تردیدی وجود ندارد که فوتبال با همه شیرینیهایش یک وقتهایی بیرحم میشود، اما زندهیاد صالحنیا روزهای سخت را نیز بیحاشیه و بزرگوارانه تاب آورد و تندبادها را پشت سر گذاشت.
آری، بهمن صالحنیا، معلمی راستین بود که در مسیری روشن، شهری را آوازخوان پرواز قوهای سپید کرد. و اینک او با کولهبار تجارب و خاطرات بسیارش راهی جهانی دیگر شده است، اما رد پایش بر زیست و تاریخ بندرِ بارانی تا همیشه ماناست.