نهادهای بالادستی مسئولانه برخورد نکردند
گفتوگو با مختار جباری، کارشناس شهری دربارهی علل ناکارآمدی شوراها
وقتی سیدمحمد خاتمی، رییس جمهور برگزیدهی سال ۷۶ تصمیم گرفت با بیرون کشیدن مصوبهی شوراها از پستوی قانون اساسی روح تازهای در دالانهای سیستم مدیریتی ایران بدمد، هیچکدام از کسانی که در آن سال به خاتمی و ایدهاش چشم دوخته بودند گمان نمیکردند که این ابتکار غوره نشده، مویز شود و عملا مانعی برای توسعهی شهرها به حساب بیاید.
بعد از گذشت ۲۴ سال، شوراهای شهر و روستا بهویژه در شهر رشت به گردبادی بدل شدهاند که تمام بذرهای توسعهی شهری را متاثر کرده است. شوراهایی که گاه به محلی برای ریشه دواندن برخی از مدیران در دل این نهاد تبدیل شدهاند و گاه چرخ و فلکی که بسیاری بخت سیاسیشان را در گردونهی آن امتحان میکنند. اکنون شورا نهادی ناکارآمد است!
به همین بهانه با مختار جباری، مشاور اسبق شهردار و کاندیدای دورهی گذشته شورای شهر رشت به گفتوگو نشستم تا او که با ساختار شورای شهر و شهرداری آشناست بگوید ریشههای این ناکارآمدی از کجا آب میخورد.
* آقای جباری چه چیزی وضعیت مدیریت شهری ما را به این وضع رسانده است؛ ما بحران مدیریت داریم یا نیروی انسانی کارآمد کم است؟
ما دو نوع مانع در نظام مدیریتی داریم؛ یکی موانع ذهنی و تاریخی و دیگری موانع عملیاتی. در ابتدا باید توجه داشت به دلیل آن که ما تکلیفمان را با موانع ذهنی و تاریخی مشخص نکردهایم، هر بار هر اقدامی که انجام دهیم هرگز به قدمی رو به جلو ختم نمیشود. یا در جا میزنیم یا به کلی به عقب باز میگردیم.
این نهادها بنا به آنچه که قانون مدیریتی تعیین کرده است نهادهای بالادستی شوراها هستند و باید بر کار شوراها ورودی مسوولانه داشته باشند. مثلا در دورهی پنجم شورای شهر رشت دیدیم که نهادهای بالادستی عملا هیچ ورود مسوولانهای به مسایل شورا نداشتند.
بنابراین باید بگویم یکی از مهمترین موانعی که پیش روی ماست، نوع مواجههی ما با «نهادهای مدرن» است؛ نهادهایی مثل شوراهای شهر و مجلس که محصول تفکر مدرناند. بر این اساس اشتباه تاریخی ما جایی بود که گمان کردیم تنها با ورود نهادهای مدرن به کشور میتوانیم از آنها بازدهی مورد انتظار را به دست آوریم درحالی که لازمهی کارآمدی نهادهای مدرن تربیت انسانهایی مدرن برای ورود به آنهاست.
بر این اساس زمانی که بدون این پیششرط نهادهای مدرن را لازمهی پیشرفت جامعه به حساب میآوریم نتیجهی کار یا یک تراژدی است یا یک کمدی؛ چراکه انسان مدرن وقتی تفکری مدرنشده ندارد، وقتی به نهادهای مدرن ورود میکند ماهیت آن را به سوی ابتذال سوق میدهد. مثال خوبی برای این ابتذال، کارکرد شوراهای شهر و روستا در نظام مدیریتی کشور است.
طبق مطالعهای که سازمان برنامه و بودجه انجام داده است شهر رشت در سال ۵۵ در میان پنج شهر برتر کشور قرار داشته است در حالی که در سال ۶۵ به رتبهی نهم سقوط کردیم؛ سال ۷۵ تا رتبهی پانزدهم پایین رفتیم و سال ۸۵ تا بیستمین شهر پیشرفتهی ایران بر اساس سه شاخصهی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی عدول کردیم. شهری که سال ۵۵ تنه به تنهی شهرهای بزرگ میزد اکنون آنقدر به تراز پایینی رسیده است که آدمهای بزرگ و مهم تمایلی برای تصدی شهرداری رشت ندارند.
مبحث دیگری که نباید به آن بیتوجه بود کارکرد عنوان و کارکرد این نهادهاست؛ مثلا ما «شوراهای شهر» داریم درحالی که حدود اختیارات و وظایفش، کارکرد این نهاد را تا «شورای سازمان شهرداری» پایین میآورد. جالب است بدانید که شوراهای شهر هیچگونه سازوکار مشخصی ندارند تا فلان مدیرکل یا بهمان مسئول دولتی را دعوت کند و از او دربارهی اقداماتی که در شهر انجام داده است، پاسخ بخواهد. نباید فراموش کرد که نهاد ناظر بر شهر فقط شهرداری نیست و بسیاری از نهادهایی که کارکرد فرهنگی و اجتماعی دارند نیز در حیات شهری دخیلند. آیا شورا میتواند به این نهادها امر و نهی کند یا سیاستگذاریهای آنها را تعیین کند؟ پاسخ طبیعتا منفی است. بنابراین ما هرگز چیزی به نام «مدیریت یکپارچهی شهری» نداریم. در همه جای دنیا شهر را به عنوان یک موجود زنده تلقی میکنند که باید تحت مدیریتی یکپارچه هدایت شود.
* چقدر ورود نهادهای حاکمیتی مثل استانداریها و فرمانداریها بر کار شوراها اثرگذار بوده است؟ آیا زمانی که این نهادها با شوراها همسو بودهاند شوراها عملکرد بهتری نداشتهاند؟
این نهادها بنا به آنچه که قانون مدیریتی تعیین کرده است نهادهای بالادستی باید بر کار شوراها ورودی مسوولانه داشته باشند. مثلا در دورهی پنجم شورای شهر رشت دیدیم که نهادهای بالادستی عملا هیچ ورود مسوولانهای به مسایل شورای رشت نداشتند.
* شما تضادی بین منافع و اهداف شوراهای شهر و نهادهای بالادستیشان میبینید؟
خیر به نظر من «تضاد منافع» توصیف خوبی برای ارتباط این نهادها نیست. نهادهای بالادستی اعم از نهادهای حاکمیتی، انتظامی، قضایی و امنیتی نسبت به مدیریت شهری احساس مسوولیت نمیکنند. اگر بنا به گفتهی شما تضاد منافع وجود داشت ارتباطی میان این دو شکل میگرفت درحالی که در این ارتباط اساسا منافعی وجود نداشته است چراکه شهر برای نهادهای بالادستی هرگز مهم نبوده است.
* شوراهای شهر و شهرداری در تقابل با یکدیگرند یا در یک مسیر گام بر میدارند؟
توجه داشته باشید که شورای اول و دوم شهر رشت، شوراهایی «در راه» بودند و تقریبا به وظایف خود را به خوبی انجام داد و وابستگی خاصی نیز به شهرداری نداشت. شورای دوم بالکل به بیراهه رفت و در نهایت به منحل شدنش منجر شد، شورای چهارم با توجه به چالشهایی که با شهرداری داشت (در دورهی حضور من در شهرداری ۶۰ درصد تمرکز من و آقای ثابتقدم به جای برنامهریزی شهری صرف این میشد که الان شورا علیه ما چه میکند و فلان عضو شورا درحال تدوین چه توطئهای است؟) به سمت گمراهی رفت درحالی که میتوانست بسیار کارآمد باشد.
اما در نهایت شورای پنجم نه به بیراهه رفت، نه گمراه شد و نه در راه بود بلکه اساسا به هیچ راهی نرفت. متاسفانه شورای شهر رشت کاری کرد که ما نه تنها شرمندهی آیندگانمان شدیم، شرمندهی گذشتنگانمان هم هستیم. لفظ «اولینها» که ما مدام در وصف رشت پُزش را میدهیم ماحصل تفکرات کسانی بوده است که درایت به خرج دادهاند.
طبق مطالعهای که سازمان برنامه و بودجه انجام داده است شهر رشت در سال ۵۵ در میان پنج شهر برتر کشور قرار داشته است در حالی که در سال ۶۵ به رتبهی نهم سقوط کردیم؛ سال ۷۵ تا رتبهی پانزدهم پایین رفتیم و سال ۸۵ تا بیستمین شهر پیشرفتهی ایران بر اساس سه شاخصهی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی عدول کردیم. شهری که سال ۵۵ تنه به تنهی شهرهای بزرگ میزد اکنون آنقدر به تراز پایینی رسیده است که آدمهای بزرگ و مهم تمایلی برای تصدی شهرداری رشت ندارند.
سازمان شهرداری یک سازمان حجیمِ ناکارآمد است. سازمانی که بیش از چهار هزار پرسنل دارد میتوانست نهایتا با یک ترکیب پانصد نفره قابل اداره است. من روزی به آقای ثابتقدم گفتم ما اگر تمام نیروهای ناکارآمد شهرداری را معاف کنیم تا به خانه بروند و سر هر ماه حقوق هم به حسابشان واریز شود، بسیار ضرر کمتری از سر کار آمدنشان دارد.
تمام کسانی که در اینجا فکر میکنند شایستهی شهرداری رشت هستند، جرات میکنند که در شهرهایی مانند تهران و تبریز و اصفهان کاندیدا شوند؟ من به یاد دارم خانم فاطمه مقیمی وقتی قرار بود شهردار رشت شود به من زنگ زد تا تجربیاتم از شهرداری را در اختیارش بگذارم و من هم گذاشتم. من امیدوار شدم که ایشان به رشت خواهند آمد اما بعد از مدتی کاملا منصرف شد و کاری کردند که انسانی در این سطح به شهرداری رشت پشت کرد. چرا؟ چون این آدم آنقدر دارا بود که چشمی به منافعش در شهرداری نداشته باشد.
* چه اتفاقی افتاد که مدیریت شهری ما از افراد متخصص، متعهد و کاربلد به دست افرادی افتاد که هیچ سابقهی درخشانی نداشتند یا به عبارت دیگر چرا مدیران توانگر ورود به این سیستم را در حد خود ندیدند؟
سازمان شهرداری یک سازمان حجیمِ ناکارآمد است. سازمانی که بیش از چهار هزار پرسنل دارد میتوانست نهایتا با یک ترکیب پانصد نفره قابل اداره است. من روزی به آقای ثابتقدم گفتم ما اگر تمام نیروهای ناکارآمد شهرداری را معاف کنیم تا به خانه بروند و سر هر ماه حقوق هم به حسابشان واریز شود، بسیار ضرر کمتری از سر کار آمدنشان دارد. بیش از چهارصد میلیارد تومان مبلغی است که شهرداری باید بابت حقوق کارکنانش پرداخت کند؛ مگر درآمد شهرداری چقدر است یا از بودجهی مصوب هزار میلیارد تومانی چقدرش قابل حصول است؟
ما سه دوره شهرداری داریم؛ نسل اول که شهرداری را صرفا نیرویی برای کارهای اجرایی میدانست، نسل دوم که علاوه بر کارکرد قبلی به باور دارد شهرداری یک نهاد اجتماعی است و نسل سوم که معتقد است موتور توسعهی شهر وابسته به کارکردهای مختلف شهرداری است؛ متاسفانه بسیاری از مدیران شهرداری رشت هنوز در همان نسل اول ماندهاند و مفاهیمی مثل کارکرد اجتماعی و موتور توسعه را کلا متوجه نمیشوند.
مسالهی بعدی گونهشناسی این پرسنل است؛ بخشی زیادی از آنها با رانتهایی که از شوراها گرفتهاند به شهرداری وارد شدهاند و عمدتا کارایی خاصی ندارند. در مقابل کسانی که با آزمون و بدون رانت به شهرداری ورود کردهاند سالمترین و کارآمدترین پرسنل هستند اما متاسفانه کاملا در اقلیت اند. بنابراین شما زمانی که بخواهید مقامهای اجرایی شهرداری را مدیریت کنید، به هیچ وجه نمیتوانید به افرادی که گماشتهی افراد خاص هستند دست زد. جالب است بدانید ما یک بار مدیری ناکارآمد را که به نظرمان توان حضور در آن منصب را نداشت عزل کردیم؛ غروب همان روز از نیروهای اصلاحطلب و اصولگرا از تهران و استان به ما زنگ زدند که فلانی را بازگردانید. یا یک بار دیگر ما یک کارشناس را انتقال دادیم. یکی از اعضای شورا به من زنگ زد و گفت یا این آقا را بر میگردانید یا من فردا میآیم توی گوش ثابتقدم میزنم.
ما سه دوره شهرداری داریم؛ نسل اول که شهرداری را صرفا نیرویی برای کارهای اجرایی میدانست، نسل دوم که علاوه بر کارکرد قبلی به باور دارد شهرداری یک نهاد اجتماعی است و نسل سوم که معتقد است موتور توسعهی شهر وابسته به کارکردهای مختلف شهرداری است؛ متاسفانه بسیاری از مدیران شهرداری رشت هنوز در همان نسل اول ماندهاند و مفاهیمی مثل کارکرد اجتماعی و موتور توسعه را کلا متوجه نمیشوند. ما زمانی که پیادهراه شهرداری را اجرا کردیم باور داشتیم که یک پروژهی عمرانی است اما پشت آن یک نظریهی اجتماعی مستتر بود؛ معاون عمرانی ما اصلا سر پروژه نرفت چراکه اصلا باور نداشت نظریهای اجتماعی هست و خود ثابتقدم به عنوان مسوول کارگاه در آن جا حاضر میشد.
* مهمترین مشکل شورای شهر رشت را چه میدانید؟
شاید بتوان مهمترین مشکل شوراها را نبود هویت کلی و وجود منافع فردی دانست. یعنی در فقدان یک هدف یا آرمان مشترک افراد نمیتوانند رفتار خود را برای رسیدن به سرانجام با یکدیگر هماهنگ کند و قائله حول بازیهای جیپ و منافع فردی کوچک میگردد. مشکل دیگر این است که شورای شهر از یک نهاد نظارتی، سیاستگذار و در خدمت منافع عمومی به یک نهاد اجرایی و بروکراتیک تبدیل شده است. اصلا دلیل به وجود آمدن پارلمانهای شهری نیز این است که عقل بروکراتیک نهادهای اجرایی را با نظارتش کنترل کند. چراکه عقل بروکراتیک فنی مینگرد و در خلال این نگاه تخصصی ممکن است منافع عمومی قربانی شوند.
شورای شهر باید از عقل متصل یعنی کارشناسان شهرداری و از عقل منفصل یعنی سمنها و کارشناسان بیرون از شهرداری استفاده کند، اما برآورد کنید که این نهاد چقدر از داخل و خارج شهرداری اثرپذیری دارد؟ در این شرایط چون اعضای شورا دید نظارتی ندارند بیعدالتی در شهر بیداد میکند. مثلا شما مبلمان شهری محلات گلسار را به محلات جماران مقایسه کنید؛ انگار دو شهر متفاوتند.
* چرا این اتفاق میافتد؟
چون شورای شهر به جای آسیبشناسی و سیاستگذاری برای شهرداری به فکر این است دست فلان شهروند را بگیرد و به اتاق شهردار ببرد تا خواستهاش را انجام دهد. همین میشود که شکاف در پراکندگی امکانات محلات مختلف اینقدر پررنگ است.
* آقای جباری پس برنامهی شما برای مشاور شهردار شدن چه بود؟ و با تمام تفاسیری که از معایب شورای شهر برشمردید، با چه هدفی برای شورای پنجم رشت کاندیدا شدید، قرار بود چگونه در این ساختار ناکارآمد نقش ایفا کنید؟
این سوالی است که اولین بار به آن پاسخ میدهم؛ من ثابتقدم را اصلا نمیشناختم و سال ۹۳ هنگامی که او درحال رایزنی با اعضای شورا بود، دوستی به من گفت ثابتقدم میخواهد شما را ببینید. گفتوگوی ما حول موضوع پیادهراه شکل گرفت و ما بعد از آن چندین جلسهی دیگر برگزار کردیم تا ببینیم آیا پیادهراه میتواند ارزش افزودهای برای شهر همراه آورد یا خیر؟ و جواب مثبت بود. من به این نتیجه رسیدم که میتوانم در این موضوع نقش داشته باشم و هدف اصلی آمدنم نیز همین بود. پیادهراه نیاز به یک نظریهی اجتماعی داشت و وظیفهی تامین این بخش بر عهدهی من قرار گرفت و تفکر اجتماعی بنده و تفکر عمرانی آقای ثابتقدم میتوانست این پروژه را اجرایی کند.
در مورد شورای شهر هم من میدانستم که نمیتوانم شقالقمر کنم. من امیدوار بودم با همکاری کسانی مثل آقای شکریه ائتلافی چهار یا پنج نفره تشکیل دهیم. من احساس کردم با شناختی که از شهرداری و روابطی که با پرسنل این سازمان دارم میتوانم کارآمد باشم.