در بازخوانی ایران معاصر وقتی پس از گذشت چهار دهه از حکومت محمدرضا پهلوی سری به اوج و حضیض دوران حکمرانی او بزنیم با چند سوال شاخص مواجه می شویم؛ چه شد که نیروی انقلاب بالهای شاه را شکست و چگونه رویای توسعهی اقتصادی که قرار بود پای شاه را برای دههها حکمرانی محکم کند، زیر پایش را خالی کرد؟
یرواند آبراهامیان مورخ سرشناس تاریخ معاصر در کتاب «تاریخ ایران مدرن» زمانی که با بازخوانی دورهی موسوم به «انقلاب سفید» میپردازد، دوران جدید حکومت محمدرضا پهلوی بعد از کودتای ۳۲ را مبتنی بر سه شاخص ارتش، بروکراسی و نظام پشتیبانی دربار میداند و معتقد است شاه جوان بعد از موفقیت در براندازی مصدق در راهی که پدرش آغاز کرده بود قدم گذاشت.
درست در زمانی که محمدرضا پهلوی قدرتش را در کشور فزونی میبخشید و برای خود لقب «آریامهر» را بر میگزید، رویایی را در سر میپروراند که به اعتقاد آبراهامیان با درآمدهای پنج میلیارد دلاری نفتی چندان دور از ذهن نبود. سرریز درآمد نفتی به اقتصاد گلآلود ایران دست شاه را برای تجهیز ارتش و بافتن پیلهای امن برای خود باز میکرد. او ارتش را گسترش داد و با تغییر نام وزارت دفاع به وزارت جنگ عملا به مخالفانش پیام روشنی داد که این بار جنگ با او در حکم مرگ است. اعتراضات فیضیه و وقایع سیاهکل خطراتی بودند که احتمالا شاه را به صرافت انداخت تا علاوه بر رونق اقتصاد، ارتش مجهزی نیز جمعآوری کند تا از هر تهدیدی مصون باشد.
انقلاب سفید که بر تغییرات اجتماعی نیز تاکید میکرد در واقع سدی بود که شاه در برابر انقلاب سرخ عَلَم کرد تا پیش از واقعه علاج حادثه را در کام جامعهی ایران بریزد. آبراهامیان این تصمیم شاه را گام بلندی برای تبدیل ایران به یکی از پنج قدرت برتر جهان و همچنین رواج سبک زندگی برتری از روشهای کمونیستی و سرمایهداری میداند.
همگام با اصلاحات ارزی آنچه جامعهی ایران را به سمت و سوی یک توسعهی عددی و مبتنی بر زیرساختهای تولیدی جلو میراند، تمرکز شاه بر ساماندهی راهها، حملونقل و پالایشگاههای انرژی بود. بدعتهای شاه به حوزهی تولید و صنعت نیز محدود نبود و به دنبال انقلاب سفید شمار مراکز آموزشی ایران سه برابر شد و سپاه دانش بخشی از وظیفهی سوادآموزی را بر عهده گرفت. اعطای آزادیهای اجتماعی به زنان و محدودیت مردان در استفاده از امتیازهای مردسالارانه بخش دیگری از اصلاحاتی بود که چوب پهلوی با آن حسابی غبار را از فرش هزار رنگ جامعهی ایرانی تکاند.
آبراهامیان: ثروت به لحاظ نظری به صورت قطرهای به پایین جریان مییافت اما اقتصاد در ایران همچنان به بالا چسبیده بود. در واقع ثروت همانند یخ در آب گرم در فرآیند دست به دست شدن آب میشد.
اما تمام این رخدادها که در رویای شاه حتی ذرهای هم بیفایده نبودند در نهایت گلوی خودش را گرفتند. اصلاحات ارضی موجب نارضایتی اعیانی شد که قدرت بومی خود را از دست داده بودند و به تعبیر آبراهامیان برای انقلاب سفید شاه «نوعی بمب سیاسی» به حساب میآمدند. از دیگرسو آزادیهای اجتماعی سبب رشد و گسترش جنبههای مدنی جامعهی ایران شد و این موضوع اگرچه از نظر شاه جوان دور نبود اما بدیهی بود که او دل خوشی هم از این آزادیها ندارد. بنابراین رشد پیوستهی جمعیت به دنبال رفاه اجتماعی سبب شد که کشاورزان و بومیان با مشکل کمبود زمین قابل کشت روبهرو شوند و همین عامل زمینهی مهاجرت روستاییان به شهر را مهیا میکرد. مورخان میگویند افزایش جمعیت چنان تراکمی در روستاها به وجود آورد که اکثر روستاییان ترجیح میدادند در شهرها سیگارفروشی کنند اما به کشت زمین مشغول نباشند. سرریز سیل مهاجران به شهرهای بزرگی همچون تهران چون پیش بینی نشده بود تهران را از جمعیت آکند و زمینههای ساخت حلبیآبادها و شهرکهای حاشیهای را مهیا کرد. تقابلی که جامعهی مهاجران را به خشم علیه جامعهی شهرنشین وا میداشت. زندگی شهرنشینی به لطف ارتباطات گسترده با جهان کاملا متحول شده بود. خواست مردم، سلیقهشان، پاتوقهایشان و خریدهایشان همه رنگ و بویی از زندگی در غرب داشت. زندگی شهری به لطف این تغییر بیشتر و بیشتر به زندگی خارجنشینان تبدیل شد و مشاهدهی این تعارض از سوی مهاجران در کاسهی خشم آنها، نفت حسادت و برابری ریخت. کاسهای که برای پرشدنش زمان زیادی نیاز نبود.
آبراهامیان در توصیف شرایط بعد از شکوفایی اقتصادی مینویسد: «ثروت به لحاظ نظری به صورت قطرهای به پایین جریان مییافت اما اقتصاد در ایران همچنان به بالا چسبیده بود. در واقع ثروت همانند یخ در آب گرم در فرآیند دست به دست شدن آب میشد.» با چنین تعبیری میتوان فهمید نفوذ نهادهای سلطنتی و دولتی چگونه در نظر ثروت را به پایین هُل میداد اما در عمل سهم دندانگیری از آن ثروت عظیم به طبقات پاییندست نمیرسید.
آبراهامیان وقتی از گزارش فاششدهی سازمان برنامه و بودجه مینویسد، اعلام میکند بر اساس برآوردها در سال ۵۲ نزدیک به ۳۸ درصد هزینههای کشور مربوط به دهک بالای جمعیت میشود درحالی که هزینهی دهک پایین جامعه تنها ۳/۱ درصد از بودجهی کشور بوده است. گزارشی که تصویر دقیقتری از نابرابری مستتر حاصل از انقلاب سفید به دست میدهد. با علم به این موضوعات، شاید پاسخ پرسش همیشگی «چرا انقلاب شد؟» را در این آمارها بتوان جست. آنهایی که وقوع انقلاب ۵۷ را تنها حاصل اتفاق میدانند نباید به بمبهای اجتماعی کوچکی که انقلاب سفید شاه در بن هر روستا و در پستوی هر کوچهای کاش بی توجه باشند.
گردباد انقلاب سفید که قرار بود تمام بنیانهای اجتماعی ایران را بر مدار شاه جوان تنظیم کند، عملا او را در غبار خود گم کرد. فرانسیس فیترجرالد ناهمخوانی حاصل از انقلاب سفید را ناشی از تزریق بودجهی کشور برای خرید کالاهای مصرفی به جای بهداشت عمومی و تزریق آن به سربازخانهها به جای پرداختن به آموزش میداند.
از سوی دیگر رویکرد امنیتی شاه که پس از فرونشست انقلاب سفید بیشتر بروز و ظهور کرد یکی دیگر از عواملی بود که سستی او را تشدید کرد. او وقتی حزب رستاخیز را بنیان نهاد و آن را به عنوان یگانه حزب رسمی کشور نام نهاد عملا به لانهی زنبوران دستبرد زد. آبراهامیان در کتاب تاریخ ایران مدرن معتقد است تلاش حزب رستاخیز برای همگام کردن بازاریان با خود که از دیرباز روابط حسنهای با روحانیت داشتند، بازار را تبدیل به تودهای از خشم کرد که به مرور بزرگتر شد.
آبراهامیان از زبان یکی از بازاریان در سال ۱۳۵۴ مینویسد: انگار انقلاب سفید شاه کم کم به انقلاب سرخ تبدیل شده است. در واقع آنچه که میتواند پاسخی بر سوال «چرا انقلاب شد؟» باشد مجموعهی این بی مبالاتیها است. انقلاب سفیدی که عملا با دامن زدن به اختلاف طبقاتی علیه خود ایستاد و حزب رستاخیز که به جای متحد کردن عوام با یکدیگر بر طبل تفرقه کوبید.
سه سال پایانی حکومت پهلوی درحالی طی شد که همهی قطعات پازل انقلاب از نوفللوشاتو تا اعتراضات خیابانی و از آمریکا تا نابرابری اجتماعی کنار هم چیده شدند اما دستی که خود صحنهی بازی را چید، دست محمدرضا پهلوی بود که تمام آنچه برای استحکام پایههای قدرتش کاشته بود، بدون درو کردن در دریای انقلاب ریخت.