کورسرخی نوشتهی عالیه عطایی، روایت جان و جنگ است. روایت آدمها در مواجهه و پس از جنگ است. فرقی نمیکند این جنگ در افغانستان، عراق یا ایران و یا جای دیگری باشد. گاهی کلمهای یا سطری در کتاب کورسرخی مخاطب ایرانی را تکان میدهد و این یعنی سرنوشت مشترک.
عطایی نویسنده افغانستانی ساکن ایران است. این نویسنده متولد سال ۱۳۶۰ در هرات و فارغ التحصیل هنرهای نمایشی از دانشگاه تهران است. او در «کورسرخی» که اکنون به چاپ سوم رسیده است، در خط اول کتاب نوشته است: «دو مرد بازمانده از جنگ ایستاده بودند میان زمین کشاورزی.» اما روایت وارهها که در واقع تصویری واقعی از زندگی خود نویسنده است فقط روایت زندگی مردان نیست، بلکه زنها، دخترها، پسرها، خانواده، سنتها و چیزهایی است که بخشی از آن تنها در افغانستان تجربه میشود. بخشی از دیالوگهای کتاب به زبان شیرین افغانستانی است. مخاطب ایرانی با بیشتر این لهجهها قرابت دارد. با این حال، نویسنده تا آنجا که ممکن است از عنصر لهجه دوری میکند تا گستره مخاطبان کتاب بیشتر شود. هر چند که برخی دیالوگها را در ادامه توضیح میدهد تا برای مخاطب گنگ و نامفهوم نباشد: «بشخاردم، بشخاردم، هر چه لته بود بشخاردم. دِگه فَیر نکرد» و در ادامه: «در کودکی نمیدانستم چه طور میشود لولهی تانک را با پارچه فشرد تا دیگر نتواند شلیک کند.»
عطایی تصویر جنگ ایران و عراق و تفاوت آن با کشور خودش را اینگونه به مخاطب نشان میدهد: «رقت بار است که جنگ زده باشی و در خاکی دیگر معنی جنگ را بفهمی و بعدها چنان با وحشت کمونیست، طالب و داعش سر کنی که بدانی این کشور از آن یکی جنگ بهتری داشته که لااقل قبل مردن با آژیر به آدمها خبر میدادند که شاید بمیرند و حواسشان به جان ِ آخرشان باشد.»
این کتاب ۱۳۱ صفحهای که انتشارات نشر چشمه آن را عرضه کرده است، حاوی ۹ روایت است. از مصایب حضور پدر در جنگ ایران و عراق، از مهاجرت، تبعات حضور در کشوری که کمترین حقوق انسانی در آن رعایت می شود، از دردهای مشترک خاورمیانهای. اما با این حال ممکن است جنگ فیزیکی در کشوری دیگر بهتر از جنگ در کشور خودت باشد. عطایی تصویر جنگ ایران و عراق و تفاوت آن با اوضاع افغانستان را اینگونه به مخاطب نشان میدهد: «رقت بار است که جنگ زده باشی و در خاکی دیگر معنی جنگ را بفهمی و بعدها چنان با وحشت کمونیست، طالب و داعش سر کنی که بدانی این کشور از آن یکی جنگ بهتری داشته که لااقل قبل مردن با آژیر به آدمها خبر میدادند که شاید بمیرند و حواسشان به جان ِ آخرشان باشد.»
سراسر کتاب پر است از تکرار تاریخ. از حمله کمونیستها و طالبان و داعشیها. هر بار دستهای میروند و دستهای دیگر بر خاک افغانستان سیطره مییابند. اما گویی خود این جامعه در لایههای درون خویش نیز در ستیزه است. سنتها و باورهای عرفی و حتی خرافهها اما چیزی هست که در افغانستان تمام نمیشود و آن جنگ برای زندگی است. چه تفنگهای طالبان و داعش و کمونیستها بالای سرش باشد، چه عقربهای غیربومی و ناشناخته و چه حس تحقیر و سرخوردگی ناشی از پناهندگی. اما رویای کودکان افغان تمام ناشدنی است. در جنگ چون «انار» لب شکری به کودکان محروم زبان انگلیسی میآموزند، چه وقتی عاشق میشوند و چه مهاجرت میکنند. در هر حالتی تبعات رویای خود را میپردازند.
جنگ را سیاستمداران میسازند، قانون را سیاستمداران مینویسند و آدمهای دو کشور را نه سیاستمداران که فرهنگ به هم نزدیک میکند.
در صفحه ۷۰ کتاب، عطایی به داستان یک عشق در جنگ میپردازد. پسرعمویی که اگر چه معشوقاش در نظر زن سنتی «نا زن» قلمداد میشود اما عشق و سیاست را روایتی دیگر میکند. اما حالا او مانده است با خانواده عمو که نتوانستهاند از پس غم کشته و مثله شدن پسر جوان کنار بیایند. حتی اگر چندین بار در کشورشان مهاجرت کنند. از کابل به هرات از هرات به روستاهای مرزی و … «عمویم مثل همهی مردهای افغان گیر افتاده بود در فشارهای سیاسی و حالا که بیست سال از حضور شورویچیها گذشته بود طرفدار پر و پا قرص احمدشاه مسعود شده بود و او را قهرمان ملی میخواند.»
روایت عطایی از جنگ و جان آدمهایی که در آن زندگی میکنند یا به هر دلیل ناگزیر به مهاجرت میشوند اگر چه پیش از آنکه اهمیت داستانی داشته باشد از نظر تاریخ سیاسی و اجتماعی و حتی روزنامهنگاری ارزشمند است اما مطالعه و مداقه آن برای دغدغهمندان فرهنگی بااهمیت خواهد بود. جنگ را سیاستمداران میسازند، قانون را سیاستمداران مینویسند و آدمهای دو کشور را نه سیاستمداران که فرهنگ به هم نزدیک میکند. فرهنگی که سراسر از اشتراکات فرهنگی است؛ یعنی ایران و افغانستان. در دو کشوری که در یکی جنگ فیزیکی در جریان است و در دیگری جنگی خاموش.
برخی کلمات و [بهتر] دردهای مشترک را یک ایرانی را میتواند عمیقا درک کند. «حال هر سرزمینی را باید از حال زنهایش شناخت» (ص۹۶) و «ما خانه نداریم، چون وطن نداریم. نمیشود وطن نداشت وقتی پاسپورت داریم، کارت شناسایی، دفترچه بیمه و…»
غم ِ وطن، وطنی که تو را ناگزیر میکند از آن بروی اما همچنان دلت و خانهات در آن جا مانده باشد، وطنی که آدمی نمیتواند حتی تکهای از آن را با خودش به هر جا که خواست ببرد، فرقی نمیکند ایران باشد یا افغانستان، فرقی نمیکند سیمخاردارهای مرز کجای این نقطه جغرافیایی قرار داشته باشد، بلکه به تعبیر نویسنده کورسورخی بدون اینکه کسی «مرده باد و زنده باد بگوید»، «زخمهای عمیق بیزبانی» دارد که باعث میشود «جنس ناامنیاش با قیام و جنبش شهری فرق کند».