کوچههای قدیمی، بیش از یک مسیر عبور ساده بودند. آنها قلب تپندهی زندگی شهری و محلههای ایرانی محسوب میشدند؛ محلی برای تعامل اجتماعی، همبستگی، بازی کودکان و تبادل فرهنگ. کوچه، جایی بود که نسلها با هم تنیده میشدند؛ درب همسایه کوبیده میشد، همسایهها احوال هم را میپرسیدند، و کودکان در کوچه بازیهای محلی و آموزشهای غیررسمی زندگی را یاد میگرفتند.
در این فضا، روابط انسانی عمیق و چندلایه شکل میگرفت و به نوعی خانوادهی گسترده و اجتماعی پدید میآمد. خاطرات جمعی از شادیها و غمها در کوچه ثبت میشد و این فضا یک زیستجهان اجتماعی ساخته شده بود.
با ورود معماری جدید، افزایش جمعیت شهری و سودجویی در بازار مسکن، این فرهنگ زیستی به نابودی کشانده شد. ساخت و سازهای بلندمرتبه و مجتمعهای مسکونی بسته و محدود که هر کدام دیواری بلند، میان آدمها کشیدهاند، به معنای واقعی کلمه، زندگی کوچه و محله را بلعیده است.
در این شرایط، کوچه بهعنوان فضای تعامل انسانی، به مسیر عبوری بیروح و سرد تبدیل شده است. دربهای بسته، آسانسورها و راهروهای طولانی، جایگزین فضاهای باز و نیمهعمومی شدهاند؛ جایی که حتی سلام و احوالپرسی نیز به سختی رد و بدل میشود.
از دست دادن کوچه به معنای از بین رفتن پیوندهای اجتماعی است که سلامت روان و کیفیت زندگی ساکنان را به شدت تحت تاثیر قرار داده و حس تنهایی، بیگانگی و فقدان تعلق به مکان را افزایش میدهد. انسانهایی که روزگاری در فضای مشترکی چون: کوچه، با هم آشنا و همراه بودند، حالا در فضای سرد و بیهویت شهری، منزوی و پراکندهاند.
مطالعات روانشناختی نشان دادهاند که نبود ارتباطات اجتماعی نزدیک، میتواند منجر به افزایش استرس، اضطراب و حتی افسردگی شود. کوچههای بسته و بیروح، این امکان را از شهروندان میگیرند که حس تعلق و امنیت اجتماعی را تجربه کنند.
در بسیاری از محلههای شهرهای بزرگ، شاهد هستیم که نوجوانان دیگر کوچهها را برای بازیهای گروهی انتخاب نمیکنند و کودکان بیشتر اوقات خود را در آپارتمان یا فضاهای بسته میگذرانند. حتی بزرگترها از حضور در فضاهای عمومی پرهیز میکنند، چون این فضاها یا ناامناند یا اصلا فضای تعاملی ندارند.
این روند، به نوبهی خود، منجر به کاهش مشارکت اجتماعی و عدم توانایی در شکلگیری شبکههای حمایتی محلی میشود. نتیجه آن است که وقتی مشکلی پیش میآید، کمکرسانی و همیاری نیز کمرنگ به نظر میرسد.
بازگشت به زندگی اجتماعی محلهای و زنده کردن کوچهها، نیازمند تغییر رویکرد در سیاستهای شهری و طراحی معماری است. باید فضاهای نیمهعمومی و باز، حیاطهای مشترک، مسیرهای پیادهروی با قابلیت تعامل و مکانهایی برای تجمعهای کوچک خانوادگی و محلی طراحی شوند.
در جهان، نمونههای موفقی وجود دارد که با بازطراحی فضاهای شهری، کوچهها و محلهها را به زیستجهانی زنده تبدیل کردهاند. این تجربهها میتواند الهامبخش برنامهریزان شهری و جامعهی ما باشد.
از جمله، پروژهی سوپربلوکها در شهر بارسلونا نمونهای مؤثر است. در این طرح، گروهی از بلوکهای شهری با محدودیت تردد خودروها به فضاهایی آرام، کمصدا و انسانمحور تبدیل شدهاند؛ جایی برای بازی کودکان، پیادهروی سالمندان، گپوگفت همسایگان و برگزاری رویدادهای محلی. این بازآرایی ساده اما مؤثر، روح زندگی محلهای را به کالبد شهر بازگرداند؛ آنهم نه با سرمایهگذاری کلان، بلکه با درک نیازهای اجتماعی ساکنان و طراحی مبتنی بر زیست روزمرهی آنان.
چنین تجربههایی به ما یادآوری میکنند که بازگشت به مفهوم «کوچه» بهمعنای بازگشت به گذشته نیست؛ بلکه حرکتی است بهسوی آیندهای انسانیتر، اجتماعیتر و پایدارتر در طراحی شهری.
کوچهها هنوز در دل شهرهایمان جان دارند، در خاطرات، در عادات و در فرهنگ ما. اگر سیاستگذاران، معماران و خود مردم بخواهند، میتوان با برنامهریزی، آموزش و تغییر فرهنگی، دوباره این فضاهای اجتماعی را زنده کرد.
شهر فقط محل عبور و سکونت نیست، بلکه باید محل زندگی، پیوندهای انسانی و زیستن جمعی باشد. بازگرداندن کوچهها به نقش اجتماعی خود، گامی است به سوی شهری انسانیتر، همدلتر و شادابتر.