درست که نیما یوشیج از منظر جریان اصلیِ تاریخنگاری فرهنگی، در جایگاهی یگانه و ویژه، در نقش راهبرِ انقلابی ادبی در ایران معاصر، بنیانگذار شعر نوی فارسی لقب گرفته است، اما واقعیتِ مکتوم این است که اگر فریاد نوخواهی او سنت شکست و شنیده شد، از آن رو بود که بیرق انقلابش را، ایستاده بر دوش صفشکنانی بی ادعا برافراشت که پیشتر بر ساختارهای کهنهی شعر فارسی تاختند و مسیر صعب و سخت تحول و تجدد را پیشاروی دیگرانی چون او گشودند.
با این حال اگر مبنای داوریِ مبداءِ آغاز این تحول ادبی، آثار منتشر شدهی اهل قلم باشد و آنچه که مستند است، نخستین نشانههای نوگرایی در شعر فارسی را نه در اشعار نیمای یوش در سالهای پایانی سلطنت پهلوی اول، که در مرتبهی اولا باید آن را در تجربهگریهای شاعرانهی ابوالقاسم لاهوتی[۱] جُست. مثلاً در شعرِ «وفای به عهدِ» او، سروده شده در عهد افول مشروطه، به سال ۱۲۸۸خورشیدی. جایی که شاعری مبارز و عصیانگر، برای بیان اندیشههایی نو برآمده از آرمانهای سیاسی، تحت تاثیر آموزههایش از ادبیات اروپا، در وزن شعر فارسی و هم قافیهپردازی دست به نوآوری زد.
لاهوتی سر پرشوری داشت و جان بیقراری! و از این رو مجال پیجویی مستمرِ ایدههای نوگرایانهاش در حوزهی شعر فارسی را نیافت. پس راه را گشود و کناره گرفت و مسیر را برای برداشتن گامهایی بلندتر و محکمتر به دیگران نشان داد.
شهریارِ شاعر، در این شعر، اشارتی و کنایتی! به نام آن نوجویانی دارد که در زادگاهش تبریز، در امتداد کوششهای تحول خواهانهی لاهوتی، بنیان انقلابی ادبی را در شعر فارسی گذاشتند:
به شهر ما پسِ آنگاه انقلابِ ادب
شروع شد که نه چندان به اصل بود و نسب
نخست رفعت و بانوی شمس کسمایی
نهاد خشت نخستین به کار بنایی
دو تن دگر که به دنبال آن دو راهی بود
تقی برزگر و احمد کلاهی بود….
زنی غریبه و گیلکتبار در میان آذریها، که به تحول در سطح قانع نشد، و ۱۷ سال پیش از انقلابِ نیما، ساختار نظم کهن را در هم شکست و فارغ و رها از بندِ اوزان عروضی و قافیه، شعر فارسی را آزاد سرود.
شهریار در این شعر از محمدتقی رفعت[۲]، شمسی کسمایی، تقی برزگر و احمد کلاهی یاد میکند (والبته که نام جعفر خامنهای[۳] را از قلم میاندازد که از آن دو نفر آخر موثرتر و معتبرتر بود) چهرههایی ادبی از مجمع پژوهندگان راهِ نو، آزادیخواهان و مبارزین آذربایجان که عمدتاً متاثر از سوسیالیسمی انقلابی، با گردآمدن حول ارگانهای مطبوعاتی حزب دموکرات در تبریز، عَلم تجددخواهی برافراشتند.
شمسی (فرزند خلیل و همایون) که دختری آزاده و تجددخواه بود، به گاهِ جوانی، در یزد با بازرگانی اهل همین شهر ازدواج کرد. حسین اربابزاده (همسر شمسی) تاجر چای و خشکبار بود و مردی روشناندیش و علاقهمند به ادبیات پارسی و از انقلابیون صدر مشروطه. حاصل وصلت آن دو هم دو فرزند شد: صفا (رباب) و اکبر.
در این میان اما با آنکه کسمایی مهجورتر است اما حالا از پس یک قرن، در جایگاهی یگانه نشسته است. زنی غریبه و گیلکتبار در میان آذریها، که به تحول در سطح قانع نشد، و ۱۷ سال پیش از انقلابِ نیما، ساختار نظم کهن را در هم شکست و فارغ و رها از بندِ اوزان عروضی و قافیه، شعر فارسی را آزاد سرود.
شمس کسمایی که بود؟
شمسی کسمایی به سال ۱۲۶۲ خورشیدی در یزد متولد شد. پدرش خلیل و مادرش همایون نام داشتند. نیاکان او گیلک و اهل قریهی کسما از توابع شهرستان صومعهسرای گیلان بودند. روایت است خاندان کسمایی که عمدتاً تاجر بودند در اوایل تاسیس سلسلسهی قاجار در گرجستان اقامت داشتند. بعضیهاشان پس از فتوحات آقامحمدخان در قفقاز جنوبی (آذربایجان، ارمنستان، گرجستان و…) به آذربایجان مهاجرت کردند و سپس به تدریج به علل گوناگون (از شیوع بیماریهای واگیردار گرفته تا امر بازرگانی و داد و ستد و…) در سایر نقاط ایران پراکنده شدند. شماری از آنان در تبریز و قزوین رحل اقامت افکندند و گروهی در یزد مقیم شدند و کار تجارت پیشه کردند و ریشه دواندند. خلیل (فرزندِ حاجی محمدصادق کسمایی) از همین دسته بود که یزد در مرکز ایران را برای سکونت برگزید.
زمان اقامت شمسی در روسیه، مقارن با شکلگیری و گسترش باورِ سوسیالیسم انقلابی بود، پس مجالی شد و با مجامع روشنفکری عمدتاً چپ درآمیخت و با آرای متجددین و انقلابیون روس آشنا شد و از همانجا ایدههایی نو در مسیر تحرکاتِ تحولخواهانِ ایران، در نهادش جوانه زد.
شمسی (فرزند خلیل و همایون) که دختری آزاده و تجددخواه بود، به گاهِ جوانی، در یزد با بازرگانی اهل همین شهر ازدواج کرد. حسین اربابزاده (همسر شمسی) تاجر چای و خشکبار بود و مردی روشناندیش و علاقهمند به ادبیات پارسی و از انقلابیون صدر مشروطه. حاصل وصلت آن دو هم دو فرزند شد: صفا (رباب) و اکبر.
شمسی (به دلیل موقعیت شغلی همسر) کمی پس از ازدواج، همراه او به عشق آبادِ روسیه (مرکز ترکمنستان کنونی) مهاجرت کرد. آنجا فرزندانش را با تعالیمی از هنر و ادبِ روز پروراند و در کنار رسیدگی به امور خانه، ضمن فراگیری زبان و ادبیات روسی، ترکی و آذری، به عنوان کنشگری کوشا در حوزهی فرهنگ، همچنین نویسندهای توانا و شاعری صاحب قریحه اهل ایران، درخشید، به گونهای که به پاس خدمات فرهنگی ارزندهاش در خارج از مرزها، از جانب دولت وقت قاجار، مدالی نیز به او اعطاء شد. زمان اقامت شمسی در روسیه، مقارن با شکلگیری و گسترش باورِ سوسیالیسم انقلابی بود، پس مجالی شد و با مجامع روشنفکری عمدتاً چپ درآمیخت و با آرای متجددین و انقلابیون روس آشنا شد و از همانجا ایدههایی نو در مسیر تحرکاتِ تحولخواهانِ ایران، در نهادش جوانه زد.
شمسی کسمایی از زمان اقامت در روسیه متوجه اوضاع فرهنگی ایران به ویژه وضعیت نابسامانِ زنان بود. مسائل مبتلا بهشان را پی میگرفت و آن را با جایگاه آن روز زنان در جهانِ نو مقایسه میکرد. نشریات وطنی را میخواند و گاه به گاه تقریراتی داشت و مکاتباتی هم، که به صورت یادداشت هایی ویژه منتشر میشد.
نامهی او به مجلهی «ایران نو» با عنوان «مکتوبِ یک خانم مسلمان، از عشقآبادِ روسیه» منتشر شده در صفحهی۴ شمارهی ۵۴، از سال اول این مطبوعه (به تاریخ ۱۶ شوال ۱۳۲۷/ ۲۱ اکتبر ۱۹۰۹/ ۹ آبان ۱۲۸۸) یکی از معدود یادداشت های مطبوعاتیست که از او در دسترس است. شمسی کسمایی اینجا بیست و شش سال دارد و در این نامه تماماً از دغدغههایش در خصوص جایگاه زن ایرانی و حقوق به محاق رفتهی او مینویسد.
«قرنهاست که نصف نفوس ایران که ما طایفهی نسوان باشیم جزء اموات حساب میشویم، بلکه اموات نفقهخوار… هر گاه زن شغل داشته باشد چرا بایست وقت عزیز خود را بیهوده تلف نماید… در اروپا زن معلمه مدرسه باز میکند، ده نفر دیگرِ زنهای معلمه را در مدرسه آورده مواجب میدهد. زنهای بیسواد را به کارهای مدرسه وا میدارد
از اهمیت افتتاح مدارس دخترانه و هم لزوم حق آموزشِ برابر زنان در عرصههای مختلف:
«مختصر افتتاح مدرسههای دخترانه در روزنامهی ایران نو، ما زنهای مسلمان ایرانی را حیاتی نو بخشیده و امیدوار میکند که از همت حضرت وزیر معارف و توجه آقایان وطندوست، در تمام شهرهای ایران افتتاح مدرسههای دخترانه بشود و علاوه از خط و سواد و حساب و جغرافی، عِلمهای دیگر هم تحصیل میکند، از آن جمله؛ دکتری دندانسازی، جراحی قابلهگی و غیره، که در میان زنهای ایرانی وجود ندارد و محتاج به غیر هستیم، این شاگردان مدرسه دارا شوند شاید یک وقتی مردهای خودشان را کمک نمایند…».
از وجوب ایجاد اشتغال و استقلال مالی و حفظ کرامت زنان:
«قرنهاست که نصف نفوس ایران که ما طایفهی نسوان باشیم جزء اموات حساب میشویم، بلکه اموات نفقهخوار… هر گاه زن شغل داشته باشد چرا بایست وقت عزیز خود را بیهوده تلف نماید… در اروپا زن معلمه مدرسه باز میکند، ده نفر دیگرِ زنهای معلمه را در مدرسه آورده مواجب میدهد. زنهای بیسواد را به کارهای مدرسه وا میدارد، از کفایت یک نفر زن، چندین زنها اموراتشان به خوشی میگذرد. لیکن خانم ایران از بیکاری بقول خودمان حوصلهاش سر میرود. این قدر کُلفَت خود را کتک میزند که بیچاره تریاک میخورد و خودش را بکشد. این استبداد تماماً از بیعلمی است…».
و در اهمیت علم، رفع تبعیض در نظامآموزشی و لزوم تغییر باورها در خانوادههای ایرانی:
«… در اروپا پدری که خانۀ سکنا ندارد، مادری که صاحب یک مثقال طلا نیست، از دستمزد بازوی خودشان اولادشان را به دارالفنون میفرستند، با کمال وقار که هیچ معلوم نمیشود این بچه از اعیان است یا کسبه، چون که لباس بچههای مدرسه باید از یک پارچه باشد تا فرقی میان فقیر و غنی نباشد. به همین واسطه، بچه تا بزرگ میشود طبعش عالی و خیالش بلند میشود. هرگز به کارهای پست و زشت راغب نمیشود. لیکن در ایران، پدرها زیاد کردن ملک را و مادرها داشتن طلا را ترجیح میدهند به اینکه اولادشان دارای علم و ادب بشود. آخر همین نوع ایرانیان هستند که راضی نمیشوند در سالِ دراز، هر نفری پنجقران بدهند که مملکتشان دارای قشون و استعداد باشد. میگویند دنیا فانیست. خدا آخرت بدهد…»
با آنکه اقامت شمسی کسمایی در روسیه اسباب بالندگیِ اندیشه و تعالی شخصیت فرهنگی- ادبی و دیدگاه اجتماعی و سیاسی او شد اما این مهاجرت از بعد اقتصادی، جز خسران و زیان برای خانواده حاصلی نداشت. همسرش که در کار تجارت بود ورشکست شد، تا آنجا که مجبور شدند پس از ده سال اقامت در عشقآباد، آن دیار را ترک گفته، به ایران بازگردند و در تبریز مقیم شوند. این واقعه در سال ۱۹۱۸ میلادی (۱۲۹۷خورشیدی) رخداد. زمانی که شمس ۳۵ سال داشت.
چرا تبریز؟ بازگشت شمسی کسمایی به ایرانِ پسا مشروطه، مصادف بود با بروز تحرکاتِ تحولخواهانه در گوشه گوشه ایران. در شمال هم، جنبش جنگل به رهبری میرزاکوچکخان، علم آزادی و استقلال را برافراشته بود و آذربایجانِ همسایه به مرکزیت تبریز، محورِ فعالیتهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و فکری کشور بود و آمادهی خیزش. البته که بهانهی اقامت در تبریز، اول، اشتغال به کار همسر در راه آهن آذربایجان بود و تبریز هم برای امر تجارت بهترین بود، اما تجمع تجددخواهان در این دیار و میل شدید به نوخواهی در اهالی فرهنگ، خود عامل مهم و موثر دیگری برای سکنی گزیدن خانوادهی اربابزاده شد.
شمسی کسمایی با آن عقبهی فکری- عقیدتی و میل به نوخواهی، از همان آغاز اقامت در تبریز با کنشگران اجتماعی و جنبشگران سیاسی آذری درآمیخت و چون جز زبان فارسی، آذری و روسی و ترکی را خوب میدانست، در مراودات فرهنگی، حلقهی واسط روشناندیشان و متجددین ایران و روس و عثمانی شد. در آذربایجانِ آن روزگار، نشریات، زبانِ گویای تحولخواهان بودند و روزنامهی تبریز یکی از کنشگران اصلی و پرمخاطب این عرصه. تبریز با امتیاز و مدیریت حسین فشنگچی[۴] (تبریزی) ضمن حفظ حرمت دستگاه سلطنت قاجار، مروج ایدههای فرقۀ اجتماعیون عامیون (حزب سوسیال دموکرات ایران) بود که پیشتر حیدرخان عمواوغلی[۵] بنیاناش را نهاده بود. شمسی کسمایی هم، چون در مدت اقامت در روسیه به آموزههای سوسیالیستی مسلح بود، رویکرد مطبوعهی تبریز را به آموختههایش نزدیک دید و به حلقهی روزنامهنگاران این نشریه گروید و اینگونه قلم زدن در نشریات ایران را به طور رسمی تجربه کرد، اما اینبار نه با نثر، که با شعر! در واقع نخستین اثر منظومی که بعد از بازگشت به ایران و اقامت در تبریز از او خوانده شد شعری ست با عنوان «یک نفر زن ایرانی» که در ۳ شعبان ۱۳۳۷ (۱۳ اردیبهشت ۱۲۹۸) سروده و در صفحهی ۳ از شمارهی۱۹ از سال دهم همین روزنامه به چاپ رسید. البته که این همکاری با نشرِ اشعاری دیگر از او در شمارههای آتی تبریز ادامه یافت. از جمله شعر «عالم اسلام» که در صفحهی ۴ از شمارهی ۴۰ از سال۱۰ (مورخ ۹ شوال ۱۳۳۷) منتشر شد و یا شعرِ «انتخاب»، آمده در صفحهی۴ از شمارهی ۵۵ از سال ۱۰ روزنامهی تبریز (به تاریخ ۱۵ ذیقعده ۱۳۳۷) که آن را به مناسبت برگزاری انتخابات دورهی چهارم مجلس شورای ملی در تبریز سروده بود.
عنوان زنی پیشرو، نوجو، آزادیخواه و مستقل شناخته میشد. اشعار انتقادی و مقالات انقلابی او با رویکردهای سیاسی- اجتماعی، خوانندگان بسیاری داشت و یادداشتش در مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ بین وثوقالدوله و دولت انگلیس بحث برانگیز بود
فعالیت مطبوعاتی کسمایی (که حالا دیگر در میان اهل قلم با نام شمس شهره بود) منحصر به همکاری با روزنامهی تحت مدیریت حسینآقا فشنگچی نبود. تقریباً همزمان با انتشار شعر انتخاب در روزنامهی تبریز، روزنامهی «تجدد» پس از گذر از تعطیلی یکساله، در سرطان سال ۱۲۹۸ فعالیتش را با انتشار شمارهی اول از دورهی جدید آغاز کرد.
تجدد (ارگان مطبوعاتی حزب دموکرات آذربایجان به رهبری شیخ محمد خیابانی[۶]) به سرپرستی خود شیخ و مدیر مسئولی تقی رفعت که نفر دوم حزب، روزنامهنگار، منتقد، نمایشنامهنویس و از پیشگامان شعرنوین بود، به صورت چاپ سنگی منتشر میشد و آن چه در آن به طبع در میآمد در واقع بازتاب رویکرد سیاسی-انقلابیِ خیابانی و ایدههای تجددخواهانهی رفعت به خصوص در حوزهی ادبیات/ شعر و به ویژه در زمینهی حقوق زنان بود.
رویکرد ویژه و منحصر به فرد روزنامهی تجدد با مدیریت رفعت در تبلیغ و ترویج تجدد ادبی و نوجویی در شعر فارسی، عامل موثری در گرایش و جذب شمس کسمایی به حلقهی فرهنگی گردآمده پیرامون آن شد. شمس آن روزها دیگر در میان اهل اندیشه به عنوان زنی پیشرو، نوجو، آزادیخواه و مستقل شناخته میشد. اشعار انتقادی و مقالات انقلابی او با رویکردهای سیاسی- اجتماعی، خوانندگان بسیاری داشت و یادداشتش در مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ بین وثوقالدوله و دولت انگلیس بحث برانگیز بود. او در سالهای اقامت در تبریز، چادر بر سر نمیگذاشت و آزادانه و بیپروا در انظار عمومی جلوه میکرد، پیوسته در کنش های اجتماعی، سخنرانیها و نوشتههایش پیجوی حقوق زنان بود و به واسطهی همین مشی متفاوت، از سوی تودهی سنتزده و عملهی دستگاه جهل متحمل مرارتها و مصائبی میشد. همینها هم کافی بود که حضور او با استقبال مجمع متجددین تبریز مواجه شود و زمینه را نیز برای پیوستناش به جریان نوپدید ادبی در این شهر فراهم کند. اینگونه شمس خیلی زود در حلقهی مودت تجددخواهانی چون میرزاتقیخان رفعت و میرزا جعفر خامنه ای و… جا گرفت و کمکم خود از اجزای اصلی سازمانِ نوگرایی در شعر فارسی شد.
نخستین شعر شمس در روزنامهی تجدد با امضای شمس کسمایی تحت عنوان «ادبیات در عالم نسوان» در ۱۱ جمادی الاخر ۱۳۳۸ منتشر شد (یعنی قریب به یک ماه پیش از آغاز قیام شیخ محمد خیابانی بر علیه حکومت مرکزی، در رجب ۱۳۳۸ق/ فروردین ۱۲۲۹ش) و دومین شعرش درست یک روز پس از آغاز قیام و تشکیل دولت، در همان روزنامه. شمس در این شعر (آمده در صفحهی ۳ از شمارهی ۴۵ روزنامهی تجدد، به تاریخ ۱۷ رجب ۱۳۳۷) همگام با دیگر تجددخواهان ادبی، حلقه زده در اطراف تقی رفعت، به کوتاه کردن بعضی مصرعها پرداخت و اینگونه عملاً همراهی خودش را با هواداران ساختارشکنی و نوسازیِ شعر فارسی اعلام کرد.
از او شعر دیگری هم در صفحهی ۴ از شمارهی ۵۰ روزنامهی تجدد، مورخ ۲۳ شعبان ۱۳۳۸ ق منتشر شد، که پیشتر آن را به مناسبت برگزاری جشنی در ۱۱ اردیبهشت ۱۲۹۹ سروده بود. شعر را اولبار دختر شش-هفت سالهاش (صفا) در سالن خیریهی تبریز مقابل حاضرین خواند و تقی رفعت خود گزارش شعرخوانی را ذیل عنوان «دختر پارسی» نوشت و همراه متن آن، در روزنامه چاپ کرد.
اشعار منتشر شده از شمس در روزنامهی تجدد علاوه بر اینکه گویای اندیشههای روشنِ او بود، نمایانگر میل و انگیزهی بسیار او به ایجاد دگرگونی در ساختار کهن شعر فارسی نیز شد. با اینحال تجربهی شاعرانهای که بعدها نام او را در تاریخ ادبیات ایران جاودانه کرد نه در تجدد که در پیوند با همان حلقهی ادبی، منتها در روزنامهای دیگر محقق شد. در هنگامهی آزادیستان…
وقتی دولت آزادیستان از پس قیام دموکراتها به رهبری خیابانی در آذربایجان تشکیل شد، باز رفعت در کنار راس جنبش، مامور انتشار روزنامه شد. مطبوعهای به نام آزادیستان که اینبار در آن جدیتر از قبل، ایدههای تجددخواهانهی ادبی را همراه با تجدد سیاسی پی میگرفت.
مجلهی آزادیستان به کوشش تقی رفعت فقط چهار شماره منتشر شد. اولین شمارهی آن در ۱۵ جوزا (خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی) در ۱۴ صفحه روی پیشخوان روزنامهفروشیها رفت وخبر انتشارش در بسیاری از نشریات کشور بازتاب یافت. شمس کسمایی نیز همراه با یاران حلقهی پژوهندگان راهِ نو از جمله اُدبایی بود که در کنار کار با مطبوعات دیگر[۷]، در آن قلم میزد.
آنطور که از تورق اوراق آزادیستان به دیده میآید مجموعاً سه قطعه شعر از شمس با رویکردی نوین در خلق شعر فارسی در این مطبوعه به چاپ رسیده است:
یکم: شعر «فلسفهی امید» منتشر شده در شمارهی ۲- مورخ پانزدهم تیر ۱۲۹۹ خورشیدی (که در آن همچون دیگر شاعران نوگرای تبریزی-رفعت و خامنهای- شیوهی مرسوم قافیهپردازی را برهم ریخت)
ما در این پنج روز نوبت خویش
چه بسا کشتزارها دیدیم
نیکبختانه خوشهها چیدیم
که ز جان کاشتند مردم پیش.
زارعین گذشته ما بودیم
باز ما راست کشت آینده
گاه گیرنده گاه بخشنده
گاه مظلم گهی درخشنده
گرچه جمعیم و گر پراکنده
در طبیعت که هست پاینده
گر دمی محو، باز موجودیم.
دوم: شعر «مدار افتخار» منتشر شده در شمارهی ۳- مورخ بیستم مرداد ۱۲۹۹
تا تکیهگاه نوع بشر سیم و زر بود
هرگز مکن توقع عهد برادری
تا اینکه حق به قوه ندارد برابری
غفلت برای ملت مشرق خطر بود.
آنها که چشم دوخته در زیر پای ما
مخفی کشیده تیغ طمع در قفای ما
مقصودشان تصرف شمس و قمر بود.
حاشا به التماس برآید صدای ما
باشد همیشه غیرت ما متکای ما
ایرانی از نژاد خودش مفتخر بود.
قطعهی «پرورش طبیعت» را باید نخستین نمونهی ثبت شدهی شعرِ آزاد فارسی دانست و شمس کسمایی را بنیانگذارش. قطعهای متاثر از سنت شعری نوین اروپا، رها از قواعد دستوری کهن شعر فارسی، با پارههایی فارغ از قید تساوی و قافیهسازی رایج در ادبیات کلاسیک، که سالها پیش از انقلاب ادبی نیما با انتشار اشعار ققنوس و غراب، توسط بانویی شاعر سروده و به طور رسمی در روزنامهای رسمی منتشر شد
و سوم: «پرورش طبیعت»، منتشر شده در شمارهی ۴، مورخ ۲۱ شهریور ۱۲۹۹ خورشیدی که جدای از محتوایی بدیع و متفاوت که فضای یاسآلود و تیرهی زمانهی خویش را نیز نمایندگی میکند، بالکل ساختارهای کلاسیک شعر فارسی را بر هم ریخت و با کنار زدن دیگر نوخواهان و تجربهگرایان حلقهی ادبی تبریز، با برهم ریختن نظم رایج در شعر آن زمان، طرحی نو در انداخت و پایهگذار شعر آزاد فارسی شد:
ز بسیاریِ آتش مهر و ناز و نوازش
از این شدت گرمی و روشنایی و تابش
گلستان فکرم
خراب و پریشان شد افسوس
چو گلهای افسرده، افکار بکرم
صفا و طراوت ز کف داده، گشتند مایوس
بلی پای بر دامن و سر به زانو نشینم
که چون نیم وحشی، گرفتار یک سرزمینم
نه یارای خیرم
نه نیروی شرم
نه تیر و نه تیغم بود، نیست دندان تیزم
نه پای گریزم
از این روی، در دست همجنس خود در فشارم
ز دنیا و از سلک دنیاپرستان کنارم
برآنم که از دامن مادر مهربان، سر بر آرم!
آنگونه که رفت، قطعهی «پرورش طبیعت» را باید نخستین نمونهی ثبت شدهی شعرِ آزاد فارسی دانست و شمس کسمایی را بنیانگذارش. قطعهای متاثر از سنت شعری نوین اروپا، رها از قواعد دستوری کهن شعر فارسی، با پارههایی فارغ از قید تساوی و قافیهسازی رایج در ادبیات کلاسیک، که سالها پیش از انقلاب ادبی نیما با انتشار اشعار ققنوس و غراب، توسط بانویی شاعر سروده و به طور رسمی در روزنامهای رسمی منتشر شد. در واقع تا زمانی که شعری قدیمیتر از سرودهی کسمایی یافت نشود، میبایست برخلاف آنچه که به عمد یا سهو در اکثر منابع آمده، آن را نخستین نمونهی شعر موزون آزاد در تاریخ شعر معاصر دانست.
شمس، شعرِ انقلابی و ساختارشکنِ «پرورش طبیعت« را در هنگامهی سقوط حکومت خودمختار آزادیستان، و در آستانهی مرگ و قتل یارانِ تجددخواه و اهل قلمش (شیخ محمد خیابانی و تقی رفعت) در جریان مبارزه با قشون قزاق اعزامی از سوی دولت مرکزی، منتشر کرد.
شیخ محمد خیابانی (رهبر خیزش) که سابقهی وکالت در مجلس دوم را هم داشت، در تاریخ ۲۲ شهریور ۱۲۹۹در خانهی یکی از دوستانش بر اثر تیراندازی سربازان فوج قزاق کشته شد و روایت است تقی رفعت فردای شنیدن خبر فتح تبریز، شکست آزادیستان و کشته شدن خیابانی، پیامد تعقیب و گریزی طولانی با جمعی از قزاقها، به زندگی خودش پایان داد.
این اتفاق، سخت بر احوال شمس موثر افتاد و اسباب پریشانیاش شد، اما همهی فاجعه نبود.
قیام مردم آذربایجان به رهبری محمد خیابانی، با جنبش میرزا کوچک خان جنگلی در گیلان و قیام کلنل محمد تقیخان پسیان در خراسان، همگی در یک دورهی تاریخی مشخص و نزدیک به هم و با هدف استقلال ایران از چنگِ دول مهاجم شکل گرفتند و البته در نهایت سرنوشت یکسانی نیز داشتند؛ سرکوبی خونین و به مسلخ افتادن رهبران…
در این زمان، اکبرِ اربابزاده (پسر شمس) ۱۹ سال داشت. او که ذوق شاعری داشت و زبان میدانست و نقاشی چیرهدست بود و با پیش زمینهی آموزههای سیاسی خانوادگی در عهد اقامت در روسیه، در زمرهی یارانِ حزبیِ حیدرخان عمواوغلی به جمع مبارزان جنگل (حالا ذیل نام جمهوری شورایی گیلان) پیوسته بود، پیامد اختلافاتی درونی، در جریان حملهی مسلحانه به محل دبیرخانهی کمیته مرکزی حزب کمونیست در رشت در مهرماه ۱۳۰۰، توسط گروهی منتسب به نزدیکان میرزاکوچک، به قتل رسید.
پیامد قتل دردناکِ فرزند، ابولاقاسم لاهوتیِ شاعر، که آن زمان در کسوت نظامیگری بود و خود سودای شورش داشت، شعرِ «عمرِ گل» را با نیت دلداری به شمس کسمایی، به نام او، خطاب به مادری داغدار سرود:
در فراق گلِ خود ای بلبل
نه فغان برکش و نه زاری کن
صبر بنما و بردباری کن
مکن آشفته موی چون سنبل
تو که شمس سمای عرفانی
برترین جنس نوع انسانی
باعث افتخار ایرانی
بهتر از هرکسی تو میدانی
که دو روز است عمر دورهی گل…
پس از سرکوب نهضت خیابانی و برآمدن رضاخان، لاهوتی نیز در پی شکست خیزشی دیگر در تبریز که خود رهبرش بود برای همیشه از ایران گریخت و اینگونه جمع یاران و مبارزان اهل قلمِ آذربایجان پراکنده شد. مرگ فرزند نیز بهانه شد و از نیمهی دوم شهریور ۱۲۹۹ تا اواخر سال ۱۳۰۳خورشیدی دیگر سرودهی تازهای از شمس در نشریات زمانه به دیده نیامد. پس از آن دورهی فترت چندساله اما شعرهایی از او در قالب غزل، رباعی و استقبال از مطلع اثری از محمدعلی صفوت به ترتیب در صفحات اول شمارههای ۱۲ (۴ اسفند ۱۳۰۳) ۲۶ (۱۱ اردیبهشت ۱۳۰۴) و ۳۵ (۱۸ خرداد ۱۳۰۴) از سال پانزدهم روزنامهی تبریز منتشر شد. در این دوره همچون گذشته خانهی شمس در تبریز محفل و مامن نویسندگان و شعرا و دانشمندان بود. او اما با درگذشت ِهمسرش (حسین ارباب زاده) در سال ۱۳۰۷ش، تبریز را به ناچار ترک گفت و همراه دخترش (صفا) و دامادش، برای فروش املاک شوهر به یزد رفت آنجا مقیم شد.
شمس کسمایی در یزد با محمدحسین رشتیان که کارمند بانکشاهی بود ازدواج کرد و ۵ سالِ بعد ( ۱۳۱۲خورشیدی) با خانواده عازم و ساکن تهران شد و در خیابان دانشگاه مسکن اختیار کرد. خانهی او و محمدحسین رشتیان در تهران نیز همچون ایام اقامتش در تبریز، تا مدتها محل رفت و آمد ادبا و علما بود. با این حال از آن پس کمتر اثری از او و اشعارش در محافل فرهنگی، به ویژه مطبوعات وطنی شنیده و خوانده شد و سالهای پایانی عمر او نیز در تهران به گوشهنشینی و خاموشی گذشت.
آنگونه که در اکثر منابع آمده است، بانو شمس کسمایی، دوازدهم آبان ماه ۱۳۴۰ در ۷۸ سالگی در تهران درگذشت و در آرامستان وادیالسلام قم به خاک سپرده شد. با این حال اما گزارشی حاصلآمده از تحقیقات میدانیِ حمید صادقی در دی ماه ۱۴۰۰، منتشر شده در پایگاه بنیاد پژوهشی قم، خلاف نظر تذکرهنویسان را گواهی میدهد. که بر اساس اطلاعات درج شده در دفاتر آرامستان، زمان مرگ او در کنار نشانی مدفنش، تحت عنوان شمس کسمایی یزدی، اینگونه درج شده است:
«بخش ۱، ردیف ۶۶ ، قبر ۱، به تاریخ دوازدهم آبان ماه ۱۳۳۸!»
یعنی اینکه حالا، بانوی خطشکنِ آزاد، در آرامگاهی بی نام و نشان، پوشیده زیر غبار سنگینِ زمان، خفته است…
روایت است که در زمان حیات شمس، دیوانی حاوی بیش از ۵۰۰ بیت شعر از اوگردآمده است که با درگذشت دخترش در آسایشگاه، گم شد و هیچ نسخهای هم از آن تا به امروز یافت نشد! از مجموعه اشعار شمس کسمایی، برای امروزِ ما هم تنها معدودی قطعات باقی مانده است و معالاسف فقط در اندک منابعی آنزپطور که در خور است، به نام و جایگاه این بانوی شاعر در ادبیات معاصر، پرداخته شده است.
تلخ اما حقیقت است! اگر چه کسمایی همهی عمر خصمِ متحجرین و کهنهپرستان بود و در مسیر تجددطلبی و نوخواهی، صدای رسای محرومیت و مظلومیت آن نیمهی سرکوبشدهی جمعیت ایران شد اما خود و آنچه از کلمه در قالبی نوین و بدیع ساخت و پرداخت، قربانی بخل و کوتهبینی جامعهای شد که پیشاهنگ را همیشهی دیروز، نه در شمایل یک زن، که در قامت و قوارهای مردانه میخواست…
[۱]. ابوالقاسم اله می متخلص به لاهوتی یا لاهوتیخان (زادهی۲۰ مهر ۱۲۶۴، کرمانشاه – ۲۵ اسفند ۱۳۳۵، مسکو ) شاعر، روزنامهنگار، نظامی و فعال سیاسی انقلابی. لاهوتی فعالیت خود را از دوران انقلاب مشروطه آغاز کرد. و سپس در سال ۱۹۲۰ به عضویت حزب کمونیست ایران درآمد. او در سال ۱۹۲۵ به تاجیکستان سفر کرد و از پایهگذاران ادبیات نوین در این جمهوری سابق شوروی شد. همچنین مدتی سمت وزیر فرهنگ و هنر تاجیکستان شوروی را برعهده داشت. او در دورهای معاون ماکسیم گورگی در هییت رئیسه کانون نویسندگان شوروی بود.
[۲]. تقی رفعت (زادهی ۱۲۶۸ خورشیدی، تبریز – درگذشتهی ۱۲۹۹ خورشیدی، تبریز) منتقد، نمایشنامهنویس، مدیر روزنامه تجدد و نشریه آزادیستان و از پیشگامان شعر نو.
[۳]. میرزا جعفر خامنهای (زادهی ۱۲۶۶، تبریز- درگذشتهی۳۶۲، تبریز) ادیب و شاعر مشروطهخواه و از یاران شیخ محمد خیابانی. خامنهای از نخستین تجربهگرایان شعر نوی فارسیست.
[۴]. حسین آقا تبریزی/ فشنگچی (زادهی ۱۲۵۹، تبریز- درگذشتهی ۱۳۴۳، تبریز) روزنامهنگار و از آزادی خواهان صدر مشروطیت. او صاحب امتیاز و ناشر روزنامهی تبریز بود.
[۵]. حیدرخان عمواوغلی تاریوردی (زادهی ۱۲۵۹ خورشیدی، ارومیه و به روایتی گیومری ارمنستان – درگذشتهی۱۳۰۰، گیلان) انقلابی، از فعالان مؤثر جنبش مشروطه و از نخستین رهبران چپ/ حزب کمونیست ایران.
[۶]. (زادهی ۱۲۵۹، خامنه- درگذشتهی ۱۲۹۹، تبریز) از فعالان سیاسی در دورهی انقلاب مشروطه و نمایندهی تبریز در مجلس دوم. خیابانی در جریان جنگ جهانی اول در تبریز قیام کرد و دولت آزادیستان را تشکیل داد.
[۷]. از آثار منتشر شدهی کسمایی در مطبوعات این دوره تا سال ۱۳۰۰، چند شعر به نامهای «اشرف مخلوق»، «عمل»، «آیین برتری» و «جهان زنان» در دسترس است. موضوع اشعار کسمایی در هرچهار قطعه اجتماعیست. او در دو شعر اول به انتقاد از اوضاع نابسامان کشور در مقایسه با ملل پیشرو میپردازد: «من اگر اشرف مخلوق ز نوع بشرم/پس چرا همچو بهایم به ستم بار برم؟/وطنم روی زمین است نه در جوف قمر/ زیر پایم همه زر، عجز به همسایه برم»، «ما که پروردهی شرقیم و زِ سرچشمهی نور/ از چه در ظلمت جهل و ز تمدن شده دور؟/ غرب از سعی و عمل مخترع طیاره/ ما زِ فقدان عمل گوشهنشین یا مهجور». و موضوع دو سرودهی دیگر او حقوق زنان است: «در کهنه ملکِ جم خوش دیده میشود/ صدها هزار مرد، مردان لشکری/ آیا کجا شدند زنهای کشوری؟/ آنها که قرنها کردند سروری/ شاید که در جهان برچیده میشود/ رسم بزرگی و آیین برتری/ چون نیست معرفت، هستیم بیخبر/ از مهر خواهری، لطف برادری»