گنجینه عکس و خاطرات شهری در گفت وگو با افشین میرزایی مدیر ارکاک؛

بلند شو، رسیدگی کن، زندگی جریان دارد

0 ۶

کافه‌موزه ارکاک، خانه‌ای تاریخی با بیش از ۷۰ سال قدمت در قلب شهر رشت، نمونه‌ای بی‌نظیر از معماری اصیل گیلانی است که فضای نوستالژیک و هنری آن، عکاسی را به عنوان محور اصلی روایت فرهنگی و تاریخی خود انتخاب کرده است. این کافه‌موزه با حیاطی سرسبز، حوض کوچک و گوشه‌هایی که هرکدام داستانی از زندگی و هویت بومی را بازگو می‌کنند، محلی برای تجربه‌ای متفاوت از لذت بردن قهوه نیست؛ بلکه جایی‌ست برای لمس خاطرات، ثبت لحظات ماندگار و پیوند نسل‌ها با تاریخ و فرهنگ شهر رشت.

 

افشین میرزایی، مدیر و موسس این مجموعه، بیش از سیزده سال سابقه حضور در هیئت‌مدیره انجمن عکاسان گیلان و بیش از یک دهه فعالیت مستمر در گروه عکس خانه فرهنگ گیلان دارد. او که عکاسی را از کودکی و تحت تأثیر پدرش، یکی از عکاسان نسل قدیم رشت، آغاز کرده است، هرگز عکاسی را صرفاً یک شغل ندانسته و همواره به عنوان بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی‌اش به آن می‌نگرد. او معتقد است که با توجه به پیشگامی گیلان در هنر عکاسی ایران، نسبت به هنر عکاسی مسؤول هستیم. در این گفت‌وگو، میرزایی از فراز و فرودهای مسیر راه‌اندازی کافه‌موزه ارکاک، سختی‌های حفظ و احیای یک بنای قدیمی و اهمیت فرهنگ‌سازی و حمایت از هنر محلی سخن می‌گوید و تصویری دقیق از تلاش‌های خود برای زنده نگه‌داشتن میراث هنری و فرهنگی رشت ارائه می‌دهد.

 

* * * *

 

چه چیزی باعث شد این بنا یا خانه تاریخی رو برای راه‌اندازی کافه انتخاب کنید؟
دلایل متعددی باعث شد تا این بنا یا خانه تاریخی را برای راه‌اندازی کافه انتخاب کنم. در واقع، هرگز نیت نداشتم این مکان فقط به عنوان یک کافه معمولی فعالیت کند یا صرفاً نگاهی کافه‌ای به آن داشته باشم. برای من، اهمیت اصلی در ایجاد «موزه عکس» بود؛ مجموعه‌ای از آثار و تصاویر تاریخی که طی سال‌ها از عکاسخانه‌های قدیمی شهر رشت گردآوری کرده‌ام و آن را موزه عکس می‌نامم، هرچند ادعای رسمی موزه بودن ندارم، البته که همیشه نورپردازی‌های کلاسیک در عکس‌های استودیویی برای من حایز اهمیت بوده است.

 

بسیاری از این عکس‌ها و نگاتیوها حدود ۷۰ سال قدمت دارند و همزمان با عمر همین خانه هستند؛ بنابراین نمایش آن‌ها بر روی دیوارهای قدیمی این بنا هماهنگی بیشتری دارد و بیشتر با فضای مجموعه همخوانی دارد

 

حدود ۲۵ سال پیش، آغاز به جمع‌آوری عکس‌هایی کردم که به تاریخ عکاسی و عکاس‌خانه‌های شهر رشت مربوط می‌شدند. در آن زمان، هیچ تصوری نداشتم که این پروژه به کجا خواهد رسید، اما همیشه در ذهنم بود که روزی بتوانم مکانی فراهم کنم تا این مجموعه به نمایش گذاشته شود؛ مکانی در قالب یک موزه عکس.

 

از همان ابتدا برایم مهم بود که این مجموعه در فضایی اصیل و بافتی قدیمی ارائه گردد. تصور انتقال این عکس‌ها به ساختمانی لوکس و مدرن برایم جذاب نبود، زیرا بر این باورم که چنین فضایی قادر به انتقال زیبایی و گیرایی لازم نخواهد بود. بسیاری از این عکس‌ها و نگاتیوها حدود ۷۰ سال قدمت دارند و همزمان با عمر همین خانه هستند؛ بنابراین نمایش آن‌ها بر روی دیوارهای قدیمی این بنا هماهنگی بیشتری دارد و بیشتر با فضای مجموعه همخوانی دارد.

 

از سوی دیگر، نگهداری چنین خانه‌ای هزینه‌بر است و موزه به تنهایی قادر به تأمین این هزینه‌ها نیست. به دنبال راهکاری بودم که علاوه بر حفظ این فضا، بتوانم دخل و خرج آن را تأمین نمایم. ابتدا به راه‌اندازی مؤسسه‌ای فرهنگی-هنری فکر کردم که شامل گالری، کلاس‌های آموزشی و نمایشگاه می‌شد، اما به این نتیجه رسیدم که امروز مردم کمتر به این نوع فعالیت‌ها گرایش دارند و حاضر نیستند هزینه‌ای صرف آن کنند؛ بنابراین این پروژه احتمالاً با شکست مواجه می‌شد.

 

در ادامه بررسی‌ها به این نتیجه رسیدم که ملموس‌ترین و عملی‌ترین گزینه برای تأمین هزینه‌ها، راه‌اندازی کافه‌ای است که در کنار فضای موزه عکس قرار گیرد. شاید گزینه‌های دیگری هم وجود داشت، ولی درک و تصور من از امکان‌پذیری امور، کافه را به عنوان گزینه باقی گذاشت. با این حال، ترجیح می‌دهم این مکان بیش از آنکه به عنوان کافه شناخته شود، به عنوان مجموعه‌ای از تاریخ عکاسخانه‌ای شهر رشت معرفی گردد.

 

لازم به ذکر است که خودم تخصصی در زمینه کافه‌داری ندارم و هنوز نیز در این زمینه دانش کافی کسب نکرده‌ام. علاقه من بیشتر به عکاسی، فضای عکاس‌خانه و معماری است. این مکان ترکیبی از عکس، معماری و اکسسوری‌هایی است که با یکدیگر هماهنگ شده‌اند.

 

نکته مهم دیگر، حضور گیاهان است. اگر فقط بنا و عکس‌ها وجود داشته باشند، حس مورد نظر منتقل نخواهد شد. حضور گیاهان در کنار عکس‌ها و معماری باعث زنده شدن فضا می‌شود؛ درست همانند خانه‌های قدیمی. از روزی که اینجا آمده‌ام، به باغچه رسیدگی کرده‌ام، آن را پرورش داده‌ام و هر روز مراقبت بیشتری از آن دارم. هنوز روزانه دست‌کم دو ساعت از وقت خود را به باغچه اختصاص می‌دهم؛ بخشی از این زمان برای لذت شخصی است و بخش دیگر برای تکمیل و حفظ این فضای منحصربه‌فرد می‌باشد.

 

به نظرشما فضای سنتی و تاریخی این بنا چقدر روی جذب مشتری تأثیر داشته است؟ مشتری‌های شما بیشتر علاقمند کیفیت کافه هستند یا فضای خاص بنا؟
برای من بسیار اهمیت داشت که با این خانه و این فضا احساس هماهنگی و ارتباط داشته باشم. بخشی از این مسئله به این بازمی‌گردد که وقتی چنین فضایی را توسعه می‌دهید، افراد بیشتری تشویق می‌شوند که به آنجا بیایند و آن را تجربه کنند.

 

سؤال اصلی این بود که تا چه حد این فضا توانسته است جذب مخاطب کند؟ نمی‌خواهم بگویم صد در صد، اما حقیقت این است که تقریباً ۹۹ درصد افرادی که به اینجا می‌آیند، شاید در ابتدا به‌واسطه کنجکاوی یا به خاطر عکس‌ها و فضای خاص این مکان جذب شوند، اما آنچه باعث می‌شود در اینجا بمانند و لذت ببرند، حال و هوای ویژه خود فضاست.

 

این روند از حدود ۶ مهر دو سال پیش آغاز شده است، یعنی چیزی حدود یک سال و ده ماه قبل. از آن زمان به بعد، بازدیدکنندگان عمدتاً در ابتدا به خاطر عکس‌ها به اینجا می‌آیند، اما واقعیت این است که تنها درصد‌اندکی صرفاً به خاطر عکس‌ها حضور پیدا می‌کنند. این فضا با همه عناصرش و با همان حس و حال خاصی که دارد، دقیقاً همان چیزی را منتقل می‌کند که من در ذهنم داشتم. بیشتر افراد به قصد لذت بردن از فضای منحصر به فرد به اینجا می‌آیند.

 

این خانه حدود هفتاد سال قدمت دارد و از ابتدا متعلق به خانواده لالمی بوده و همچنان در مالکیت آن‌ها باقیمانده است. تا سال ۱۳۹۸، این خانه محل زندگی بوده و پس از آن، تقریباً به مدت چهار سال خالی مانده بود. به محض در دست گرفتن من به این مکان، تلاش کردم با حفظ اصالت تاریخی آن، جان تازه‌ای به خانه ببخشم

 

متأسفانه این روزها عده‌ای نیز صرفاً برای گرفتن عکس در لوکیشنی جدید و انتشار آن در فضای مجازی مراجعه می‌کنند، تنها برای اینکه اعلام کنند «ما اینجا بودیم» و پست یا استوری کنند. البته این موضوع به نوعی برای من تبلیغ محسوب می‌شود، ولی هرگز از این نوع توجه رضایت نداشته‌ام و هیچ‌گاه هم به دنبال چنین چیزی نبوده‌ام.

 

در مورد این بنا بگویید، آیا پیشینه تاریخی خاصی دارد؟
برای بسیاری از افراد، این خانه حس و حال خاصی دارد؛ نوعی پیشینه تاریخی که به‌وضوح در آن قابل مشاهده است.
این خانه حدود هفتاد سال قدمت دارد و از ابتدا متعلق به خانواده لالمی بوده و همچنان در مالکیت آن‌ها باقیمانده است. تا سال ۱۳۹۸، این خانه محل زندگی بوده و پس از آن، تقریباً به مدت چهار سال خالی مانده بود. به محض در دست گرفتن من به این مکان، تلاش کردم با حفظ اصالت تاریخی آن، جان تازه‌ای به خانه ببخشم.

 

چطور شد این خونه را انتخاب کردید؟
در واقعیت، این خانه نبود که من آن را انتخاب کنم، بلکه خود خانه بود که مرا برگزید. شاید این جمله کلیشه‌ای به نظر برسد، اما برای من کاملاً حقیقی و قابل درک است و به آن ایمان دارم.

 

صاحبان این خانه اهمیت زیادی به حفظ آن می‌دادند؛ این مکان برایشان ارزش معنوی فراوانی داشت. دلیل این موضوع آن بود که نمی‌خواستند خانه خالی بماند یا به دست کسی بیفتد که نسبت به آن بی‌توجه باشد. خانه‌های قدیمی زمانی که بدون استفاده بمانند، سریع‌تر دچار فرسودگی می‌شوند؛ بنابراین، تمایل داشتند کسی در آن سکونت داشته باشد که به این خانه ارزش قائل باشد.

 

تا آنجا که من شنیدم، افراد زیادی تمایل به در دست گرفتن این بنا را داشتند، اما آن‌ها قبول نکردند. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که مرا پذیرفتند؛ همه چیز گویا به صورت کاملاً اتفاقی رقم خورد. یک روز یکی از دوستانم با من تماس گرفت و گفت خانه‌ای هست که باید ببینی. من در پاسخ گفتم اصلاً توان مالی لازم را ندارم، اما در نهایت همه چیز به گونه‌ای پیش رفت که با حمایت و همکاری آن‌ها توانستم این خانه را در اختیار بگیرم و شروع به کار کنم.

همواره گفته‌ام و باز هم می‌گویم: واقعاً لطف بزرگی در حق من شده است. خانواده لالمی بسیار با من همراهی کردند و مرا یاری رساندند.

 

استفاده از این بنای تاریخی آیا هزینه‌های بازسازی هم برای شما داشته است؟
وقتی مسؤولیت این خانه به من سپرده شد، بخش قابل‌توجهی از کار مربوط به رسیدگی به وضعیت داخلی بنا بود. البته نمی‌توانم بگویم که بازسازی انجام دادم، چرا که برایم بسیار اهمیت داشت که اصالت بنا حفظ شود و هیچ آسیبی به آن وارد نگردد.

 

طبقه بالا از همان ابتدا در شرایط نسبتاً مناسبی قرار داشت و قابل استفاده بود، اما انجام برخی امور پایه‌ای و فنی لازم بود؛ از جمله اصلاح لوله‌کشی آب و کابل‌کشی برق که بیشتر جنبه فنی داشتند تا بازسازی ظاهری.

 

سالن طبقه پایین که اکنون در آن حضور داریم، پیش‌تر بسته بود. آن بخش را نیز نمی‌توانم بازسازی شده بدانم، بلکه آن را احیا کردم. برایم بسیار مهم بود که دیوار همان دیوار بماند، در همان در باشد و پنجره همان پنجره باقی بماند. هیچ یک از اجزا حذف یا تعویض نشدند. تنها به این دلیل که سقف کمی پایین بود، کف رو کمی پایین بردم. در گذشته بتن و سیمان استفاده شده بود که من آن را با آجر جایگزین کردم تا هماهنگی بیشتری با بافت قدیمی بنا ایجاد شود.

 

اما در مجموع، هیچ‌یک از سازه‌ها آسیب ندید یا تغییر نیافت، چرا که اصلاً تمایلی به تغییر در آن نبود.
تنها تغییری که ایجاد شد، رنگ در ورودی بود که همان رنگ آبی کنونی است. رنگ آبی در معماری سنتی گیلان همواره جایگاه ویژه‌ای داشته و من نیز خواستم به آن احترام بگذارم. شنیده‌ام که در معماری ایرانی، رنگ آبی نقش دفع حشرات را نیز ایفا می‌کرد؛ هرچند نمی‌دانم چقدر این موضوع از نظر علمی اثبات شده است، اما بسیاری به این باور اعتقاد دارند.

 

اداره مالیات به هیچ عنوان برایش اهمیت ندارد که امروز به جای سیزده نفر، فقط سه یا چهار نفر از اینجا امرار معاش می‌کنند. تنها چیزی که برایشان مهم است، پرداخت به موقع مالیات است

 

آیا جدا از هزینه‌هایی که گفتید، چالش‌های دیگری هم برای شما داشته است؟
یک بنای قدیمی به طور ذاتی پر از چالش است. یعنی هر روز با مشکلی جدید روبه‌رو می‌شوید؛ امروز مسئله فاضلاب، فردا کابل برق، پس‌فردا لوله‌کشی آب. یک روز ناودان نیاز به تعمیر دارد، روز دیگر رطوبت طبقه پایین مزاحم است. اما از نگاه من، این مشکلات چالش نیستند، بلکه بخشی از ماهیت این خانه‌ها به شمار می‌روند.

 

۷۰ سال پیش که اینجا زندگی می‌کردند، همین مسائل وجود داشت؛ بارندگی و رطوبت بخشی از زندگی روزمره بود و چیز تازه‌ای نیست. من اصلاً این‌ها را مشکل نمی‌دانم، بلکه برعکس، معتقدم همین‌ها باعث می‌شود انسان همیشه در حال حرکت و رسیدگی باشد.

 

کسی که در چنین خانه‌ای زندگی می‌کند، نمی‌تواند ساکن و بی‌تحرک باشد. انسان موجودی است که باید همیشه در حرکت باشد، نه این‌که در گوشه‌ای بنشیند و بی‌خیال زندگی شود. این خانه مدام به تو می‌گوید: «بلند شو، رسیدگی کن، زندگی جریان دارد.»

 

آیا در مورد مالیات، ارزش افزوده، یا عوارض شهرداری، با شرایط خاصی مواجه شدید؟ مثلاً معافیت یا بالعکس، هزینه‌های بیشتر؟
واقعیت این است که وقتی از یک بنای قدیمی برای کسب‌وکار استفاده می‌کنید، باید عوارض شغلی‌ای پرداخت شود که شهرداری بابت آن دریافت می‌کند. ما هم مثل سایرین هر سال این عوارض را می‌پردازیم.

 

اما موضوع مالیات جداست. من با مالیات مشکلی ندارم؛ چون مالیات در همه کشورها برای همه کسب‌وکارها وجود دارد و امری طبیعی است. اما چیزی که همیشه برایم سوال‌برانگیز بوده، مالیات بر ارزش افزوده است.

 

تا جایی که من می‌دانم، این مالیات ابتدا برای تولیدکننده‌ها تعریف شده بود، ولی کم‌کم به اصناف مختلف، از جمله کافه‌ها و رستوران‌ها نیز رسید. ما هم پرسیدیم که این مالیات بر ارزش افزوده یعنی چه؟ مثلاً من شیر را از شرکت‌هایی مانند میهن یا پگاه می‌خرم، آن‌ها قبلاً ۱۰ درصد مالیات بر ارزش افزوده داده‌اند. حالا من همان شیر را مصرف می‌کنم، اما به من می‌گویند باید دوباره ۱۰ درصد مالیات پرداخت کنم! آیا این مالیات یک بار پرداخت نشده است؟

 

 

می‌گویند باید فاکتور رسمی بگیرید، اما وقتی با کسب‌وکارهای خانگی همکاری می‌کنید، چطور از آن‌ها فاکتور رسمی بگیریم؟ من با چند نفر هماهنگ کردم که در منزل کیک می‌پزند و برای کافه می‌آورند، این‌ها کسب‌وکار خانگی هستند و فاکتور رسمی ندارند. پس من برای حمایت از یک کسب‌وکار خانگی هم باید مالیات بر ارزش افزوده پرداخت کنم؟

 

این مسائل باعث می‌شود بسیاری از تولیدکننده‌ها قید تولید و کارآفرینی را بزنند، چون احساس می‌کنند سیستم حمایتی وجود ندارد و در مقابلشان قرار دارد.
بعد می‌گویند مالیات بر ارزش افزوده را از مشتری بگیرید؛ یعنی اگر کسی ۱۰۰ هزار تومان سفارش می‌دهد، باید ۱۰ هزار تومان اضافه بپردازد. اما مشتری فکر می‌کند دارد بیشتر هزینه می‌کند. از طرف دیگر، بانک همان ۱۱۰ هزار تومان را ثبت می‌کند و دوباره مالیات بر آن اعمال می‌شود؛ یعنی مالیات روی مالیات! یعنی این‌که ۱۰درصد درون خود ۱۰درصد دارد و این تا بی‌نهایت ادامه می‌یابد.

 

جالب‌تر اینکه، یک کافه بیرون‌بر چون به صورت “بیرون بر” فعالیت می‌کند، شامل مالیات بر ارزش افزوده نمی‌شود. درآمد روزانه‌اش شاید از من هم بیشتر باشد، اما مالیات ارزش افزوده نمی‌دهد، چون ساختار کافه‌اش طوری نیست که به آن “رستوران” گفته شود.

 

اما من چون در یک خانه قدیمی کار می‌کنم، می‌گویند باید مالیات ارزش افزوده بدهم. سرویس من هم همان سرویس است؛ قهوه و شربت، مثل همه جا. پس چرا یکی باید بدهد و دیگری نه؟ یا همه باید شامل شوند یا هیچ‌کس.

 

تعاریف هم بسیار نامشخص است. یکی مجوز “رستوران” دارد و مالیات می‌دهد، دیگری مجوز “اغذیه” دارد و مالیات نمی‌دهد، دیگری “غذاخوری” است و باز مالیات ندارد، در حالی که در همه اینجاها غذا سرو می‌شود! واقعاً فرقش چیست؟

 

من متخصص دارایی و مالیات نیستم، اما این‌ها تجربیات دو سال گذشته من است که با آن‌ها روبه‌رو شده‌ام. شاید همه این‌ها درست نباشد، اما همین است که به ما گفته شده و ما هم با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنیم.

 

هزینه‌های جاری این کافه در مقایسه با کافه‌ای در یک فضای مدرن‌تر چقدر متفاوت است؟
به‌نظر من، هزینه‌هایی که این خانه و این نوع معماری به‌دنبال دارد، در بسیاری موارد بسیار بیشتر است. بخش زیادی از این هزینه‌ها مربوط به خود بنای قدیمی است که به طور مداوم نیازمند مراقبت و مرمت است. مرمتی که منظورم است، گاهی کارهای ساده‌ای مثل تعویض ناودان است.

 

برای مثال، تعویض ناودان ممکن است به ظاهر کاری ساده به نظر برسد، اما وقتی وارد جزئیات می‌شوی، می‌بینی همین یک ناودان ساده می‌تواند مبالغ بیش‌تر از معمول هزینه داشته باشد. دلیلش قدمی بودن بناست؛ نمی‌توانی مثل خانه‌های معمولی یک چهارپایه بگذاری و کار را انجام دهی، یا باید جرثقیل بیاوری یا داربست نصب کنی.

 

اما چون جرثقیل در اینجا نمی‌تواند بیاید، تنها گزینه‌ات داربست است، داربستی که ممکن است فقط برای یک روز نیاز باشد، اما پیمانکاران اغلب آن را به صورت یک ماهه حساب می‌کنند. یعنی برای کاری که شاید یکی دو ساعت طول بکشد، باید هزینه یک ماه داربست را بپردازی.

 

همه چیز در این خانه به نحوی پیچیده‌تر و پرهزینه‌تر است. از دید من، این بخشی از ویژگی‌ها و البته سختی‌های زندگی و کار در خانه‌های قدیمی است.

 

آیا قصد دارید در آینده فضاهای فرهنگی دیگه مثل نمایشگاه هنری یا موسیقی زنده هم به کافه اضافه کنید؟
ششم مهرماه سال ۱۴۰۲، به‌جز خودم، سیزده نفر در اینجا مشغول به کار بودند. اما حالا، پس از گذشت دو سال، تنها چهار نفر باقی مانده‌اند. نه اینکه ورشکست شده باشم یا بخواهم بگویم کم آورده‌ام، بلکه واقعیت این است که هیچ حمایتی وجود ندارد؛ هیچ‌کس پشت ما نیست. من ناچار شدم کم‌کم نیروهایم را کاهش دهم.

 

اداره مالیات به هیچ عنوان برایش اهمیت ندارد که امروز به جای سیزده نفر، فقط سه یا چهار نفر از اینجا امرار معاش می‌کنند. تنها چیزی که برایشان مهم است، پرداخت به موقع مالیات است.

 

من خودم مالیات چهار فصل را پرداخت کرده‌ام، فقط یک فصل نپرداختم و به خاطر همان فصل حساب‌هایم مسدود شد. این کجایش حمایت از کارآفرینی است؟
با این شرایط، انگیزه‌ای برای توسعه یا ادامه دادن باقی نمی‌ماند. من هیچ‌وقت به خودم به چشم یک کارفرما نگاه نکرده‌ام و هرگز کسی که اینجا کار می‌کند را کارگر خودم ندانسته‌ام. همیشه گفته‌ام اینجا مال خودتان است، اینجا خانه است. اما حقیقت این است که هیچ‌کس تا امروز در اینجا پایدار نبوده است؛ هر کسی که آمده یک روز هم رفته اما ارکاک تا به امروز پا برجاست.

 

همیشه همه اینجا را دوست داشته‌اند، اما فقط دوست داشتن کافی نیست. اینجا هم مانند همه‌جا با شرایط دشواری نفس می‌کشد، با این تفاوت که شاید هنوز روحی در این خانه هست که ما را به ادامه کار دلگرم می‌کند… اما تا کی، نمی‌دانم.

 

فکر می‌کنید که حالا با توجه به همه چالش‌هایی که گفتین ادامه میدید؟
روزی که اینجا رو راه‌انداختم، واقعاً خیلی خوشحال بودم. خوشحال بودم که تونستم با همون چیزی که دوست داشتم این فضا رو بسازم. هرچقدر به روز بازگشایی نزدیک‌تر می‌شدم، افراد بیشتری بهم می‌گفتن که اشتباه کردم و شکست می‌خورم. حتی این اواخر، من هم کمی ترسیدم. اما بعد فهمیدم که نه، من اشتباه نکردم و شکست نخوردم.

 

فراتر از همه این‌ها، من همیشه به عنوان کسی که توی رشت به دنیا اومدم و زندگی کردم، دوست داشتم زندگی کردن در فضای معماری قدیمی رو تجربه کنم و واقعاً داشتم این حس رو می‌چشیدم. این برای من خیلی لذت‌بخش بود. اما متأسفانه این لذت خیلی کوتاه بود. بعدش آنقدر اتفاقات پشت هم افتاد که اصلاً فرصت نکردم از این تجربه لذت ببرم.

 

الان گاهی به خودم فکر می‌کنم که آیا واقعاً اینجا دارم لذت می‌برم؟ آیا همون حالی که می‌خواستم رو دارم؟ حتی برای این سوال جواب درستی ندارم. قبلاً دوست داشتم اینجا رو بیشتر ببینم و تجربه کنم، اما الان… حدود یک سال و دو ماه دیگه مهلت دارم، اما بعد از اون دیگه نمی‌دونم چه تصمیمی می‌گیرم، همه چیز به شرایط بستگی دارد و در گذر زمان مشخص می‌شود.

 

البته جدا از اینکه آیا اصلاً اجازه تمدید بهم داده می‌شه یا نه، که در هر صورت حقشونه و صاحبان اینجا تصمیم‌گیرنده‌اند، خودم هم هنوز مطمئن نیستم که واقعاً رغبتی برای ادامه داشته باشم یا نه. جدا از همه چیز، وقتی آدم کار می‌کنه و این همه سختی و فشار می‌بینه، این سوال‌ها به وجود میاد.

 

و حرف آخر؟
روزی که این مکان را تأسیس کردم، احساس خوشحالی عمیقی داشتم؛ خوشحالی از اینکه توانسته بودم فضایی را برپا کنم که واقعاً به آن علاقه‌مند بودم. هر چه به زمان افتتاح نزدیک‌تر می‌شدم، افراد بیشتری به من گوشزد می‌کردند که اشتباه کرده‌ام و شکست خواهم خورد. در نهایت، خودم نیز دچار تردید و نگرانی شده بودم.

 

اما پس از مدتی دریافتم که اشتباه نکرده‌ام و شکست نخورده‌ام. جدا از تمامی مسائل، من رشتی هستم؛ در رشت به دنیا آمده‌ام و اینجا زندگی کرده‌ام. همواره آرزو داشتم در خانه‌ای قدیمی زندگی کنم، در فضایی با معماری اصیل و هوای آن معماری را به تمام معنا حس کنم. خوشبختانه توانستم این تجربه را تجربه کنم و این برای من بسیار لذت‌بخش بود.

 

با این حال، این لذت دوام چندانی نداشت. به تدریج با حجم زیادی از مشکلات و دغدغه‌ها مواجه شدم که فرصت لذت بردن از آن تجربه را از من گرفتند. اکنون گاهی از خود می‌پرسم که آیا واقعاً از این فضا لذت می‌برم؟ آیا آن احساس اولیه و دلنشین هنوز همراه من است؟ صادقانه باید بگویم که پاسخ روشنی برای آن ندارم.
امیدوارم که حداقل تا زمانی که ارکاک هست، همه با هم بتونیم از این فضا لذت ببریم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.