یک دههشصتی بامرام؛ یادداشتی در معرفی کتاب «نواختن بیوقفه» روایتهایی درباره توجه، رابطه و مراقبت است.
«به دیدن، تحلیل کردن و نوشتن که معتاد باشی، هر موقعیتی میشود فرصتی برای این کار. این کتاب محصول چنین اعتیادی است. در این کتاب با معلمی روبهرو هستید که بعضی روزها وقتی از مدرسه برمیگشت، موضوعی ذهنش را درگیر کرده بود و تا آن را نمینوشت، نمیتوانست بارش را زمین بگذارد»
خاطرات دیگران یا بخشی از کتاب خاطرات ماست یا تداعیکننده بخشهایی از آن. هر خاطرهای بخشی از سوابق احساسی ما را زنده میکند. احساس ترس، شرم، غرور، امید و ناامیدی و… همه مواد خام واکاوی خود هستند. پس بیراه نیست اگر بگوییم خواندن کتاب خاطرات دیگران راهی برای پیدا کردن خود است.
مخاطب در مواجهه با روایتهای این کتاب از یک طرف حس میکند ماجراها آشنا هستند، از طرف دیگر متوجه میشود این آشنایی از نگاه کسی روایت شده که ابزار فهم متفاوتی در اختیار دارد و این همان مشخصهای است که کتاب را جذاب میکند
مدرسه، یکی از فضاهایی است که هویت ما در آن شکلگرفته است. پس بازگشت به خاطرات مدرسه بازگشت به یکی از لایههای ریشهدار «خود» است. وقتی خاطرات یک معلم را میخوانیم، ناخواسته به ساختارهای تربیتی، خانوادگی و اجتماعی که روی شخصیتمان اثر گذاشتهاند نگاهی دوباره میاندازیم و به نقاط کور آن فضا نور میاندازیم. برای من خواندن تجربههای معلمان علاوهبر اینها که گفتم فرصت بازنگری تجربههای معلمی خودم هم هست. جاذبه خواندن خاطرات دیگر معلمان معمولا تجربههایی که جهان من (چه در نقش دانشآموز و چه در نقش معلم) را ساختهاند روی پرده میآورد.

معلمان در نقطه تلاقی زندگیها قرار دارند، کلاس درس جایی است که کودک، والدین، جامعه، سیاست، فرهنگ، همه در آن حضور دارند؛ معلم شاهد این برخوردهاست. پس خاطرات او تصویری فشرده از زندگی اجتماعی یک دوره است. به خصوص اگر معلم نکتهسنجی خاطرههایش را ثبت کرده باشد و جزییات ظریف انسانی را در آنها منعکس کرده باشد.
اگر مخاطب این خاطرهها معلم نباشد، مدرسه را تجربه کرده است، اما معمولا پشت صحنه معلمی را ندیده است: دغدغههای معلم، فشارهای سیستم آموزشی، فشارهای اقتصادی و اجتماعی، خلاقیتها و نقشهایی که معلمان ناچارند بازی کنند، خلاصه از بسیاری لذتها و مصائب این شغل بی خبر است. معلمی که تجربههای خود را روایت میکند، ذهن ما را بیدرنگ به مقایسه دعوت میکند: من هم معلمی شبیه او داشتم یا کاش من هم معلمی شبیه به او داشتم و در بدترین حالت، خداراشکر که من معلمی شبیه او نداشتم.
کتاب «نواختن بی وقفه» مجموعه ای از روایتهای یک معلم است درباره توجه، رابطه و مراقبت. این کتاب اثر محمود مقدسی است و سال ۱۴۰۴ توسط نشر خوب در ۳۲۰ صفحه، به چاپ رسیده است. کتاب شامل ۷۶ روایت و یک مقدمه است که با نثری روان و صمیمی و نگاهی دقیق به دنیای درونی و بیرونی یک معلم نوشته شده است. مقدسی که دانشآموخته رشتههای فیزیک، روانشناسی و فلسفه است.
مجموعهای از تجربههای عمومی معلمان را با نگاه خاص خودش روایت و تحلیل کرده است. هر معلم، با توجه به رشته تخصصیاش، شخصیت و حساسیتها و ریزبینیهایش، میتواند از تجربههای عام معلمی روایتی منحصربهفرد بسازد. رشتههای تحصیلی به عنوان ابزار مشاهدهای که زاویه دیدهای متفاوت را در اختیار این معلم گذاشته است از یک سو و دقت و نکته سنجی او از سوی دیگر، روزمرگیهای یک معلم را به مشاهدههای انسانی تبدیل کرده است، یک معلم ریزبین از کوچکترین لحظهها معنایی میسازد که ممکن است برای دیگران عادی به نظر بیاید.
مخاطب در مواجهه با روایتهای این کتاب از یک طرف حس میکند ماجراها آشنا هستند، از طرف دیگر متوجه میشود این آشنایی از نگاه کسی روایت شده که ابزار فهم متفاوتی در اختیار دارد و این همان مشخصهای است که کتاب را جذاب میکند.
چشمانداز میانرشتهای روایتها، نشان میدهد که کلاسهای او صرفا محل انتقال دانش نبوده است، همانطور که خاطرههایش صرفا خاطره نیستند و مخاطب را به تفکر و گفتوگو دربارهی آموزش و پرورش در ایران دعوت میکند
چشمانداز میانرشتهای روایتها، نشان میدهد که کلاسهای او صرفا محل انتقال دانش نبوده است، همانطور که خاطرههایش صرفا خاطره نیستند و مخاطب را به تفکر و گفتوگو دربارهی آموزش و پرورش در ایران دعوت میکند. این کتاب پنجره کوچکی است به مسائل ساختاری آموزش: ناکارآمدیها، زیباییهای پنهان، مقاومتها، ابتکارهای فردی و لحظههایکوچک نجاتبخش.

«من از سیستم ارزشگذاری مدرسه بیزارم. از محدودیتهای مدرسه و معلمها با خبرم و نمیخواهم چشمبسته به واقعیت موجود، خیالپردازی کنم. ولی نمیتوانم این را هم نگویم که مدرسه یکی از محلهایی است که بسیاری از درماندگیهای سالهای بعد ما از آن نشات میگیرد. بچهها نیاز به توجه و دوست داشته شدن دارند. اصلا آن همه درس خواندن و جان کندن در آن سن و سال همهاش به امید یا از سر ترس از آینده نیست.
بچهها نمره خوب را میخواهند برای توجه و محبت پدر و مادر و معلم و… حالا فکرش را بکنید که چطور خیلی از بچهها به هزار و یک دلیل نمیتوانند به این مطلوب برسند و چه کاری با خودشان و عزتنفسشان میکنند. برای بچه مساله نمره دوازده ریاضی نیست، مساله این است که من آنقدر که باید خوب نیستم، دوست داشته نمیشوم، برتری ندارم، ضعیفم.
در جهان بچهها و همینطور در جهان ما آدم بزرگها هم، مساله دلبستگی و خواسته شدن و دیدهشدن و به رسمیت شناختهشدن است نه خیلی چیزهای دیگری که فکرش را میکنیم. حالا برگردید به نظام توزیع توجه مدرسه. آنوقت میبینید چه قدر کودک و نوجوان ناکام هر روز در طلب توجه به زور یا گاه با اشتیاق به مدرسه میروند و چهقدر ناکام و دلزده به خانه بر میگردند.
دلیلش شاید آموزش و پرورش حساس به فردیتی باشد که به بچهها بر اساس قابلیتهایشان توجه و امتیاز بدهد یا حتی فارغ از هر قابلیتی حس خواسته شدن یا دوستداشته شدن را در آنها ایجاد کند.
ارزش هر آدم بیش از نمره، ماشین، شهرت، قدرت و… است. هر آدمی جهانیست. کاش این را باور کنیم. کاش خودم هم باور کنم. همین حالا که دارید این متن را میخوانید، میبینید که باور کردن چنین چیزی چقدر دشوار است».