طیِ یکی دو دهه گذشته کارشناسان و مدیرانِ سازمان حفاظت محیط زیست، رسوبات جامدِ رودخانهها را عاملِ خشک شدنِ تالاب معرفی کردهاند. ادّعایِ مکرّرِشان مبنی برکاهش ۸ متر ازعمقِ تالاب انزلی طی ۴۰ سالِ اخیر را، که سندیت ندارد آنچنان نمایاندند که بازتابِ جهانی یافت. در این کارزارِ تبلیغاتی و در پیشبردِ اهدافِ موردِ نظرشان، ابائی هم نداشتند که بر روایات و شواهدِ تاریخی که عمقِ متوسّطِ تالاب طی دو قرنِ گذشته را کمتراز دو متر گزارش کرده بودند، خطِ بطلان بکشند.
در تقابل با این فرضیهِ بی اساس، ارزیابِ طرحِ متوقّف شدهِ بایوجمی، نظرِ مجعولِ دیگری با این عنوان که: «مطالعاتِ دانشگاهِ تهران نشان داد که موادِّ معدنی عاملِ کاهشِ عمقِ تالاب نیستند بلکه ورودِ موادِ آلی به تالابِ انزلی باعث شده که روندِ کاهشِ عمق افزایش پیدا کند» مطرح کرد!؟ به راستی بهت آور نیست که متولّیانِ محیط زیست، و مدرّسِ یک دانشگاهِ معتبر، با ارائه دلائلِ متّضادِ و واهی، پی نبرده باشند که مهمترین دلیلِ خشک شدنِ تالابِ انزلی، نه رسوبات آلی و یا معدنی، که پسروی آب دریایِ خزر است؟ فقط کافی بود که تغییراتِ حجمِ تالاب، با آمارِ مشاهداتی و شواهدِ تاریخی همزمان با نوساناتِ دریا، را بسنجند.
پایین رفتنِ آب دریا از سال ۱۳۷۵، همزمان با تشدیدِ آلودگی ها، که بالا آمدنِ دگربارِ آبِ دریا را هم نامحتمل میداند، تالاب را از وضعیّتِ بحرانی امروز به سمتِ فاجعه درفردایِ نزدیک، سوق میدهد.
اثر نوسانات دریا بر تالاب انزلی: حدودِ ۴ دهه قبل، وپس ازچند دهه روندِ کاهشیِ آبِ دریا که نقطه پایانی آن دوره درسال ۱۳۵۵ رقم خورد، حواشی تالاب انزلی به غیر ازمناطقِ شمالی، صدها متر پسروی کرده و زمینهای بیرون مانده از آب به چراگاه و شالیکاری مبّدل شد. درآن شرایطِ بحرانی، تالابِ شرقی را پس ازمشاهداتِ زیست محیطی «تالابِ مرده» اعلام کردند. شروع دوره جدیدی درچرخه آب، با روندِ صعودی آب دریا از سالِ ۱۳۵۶ آغاز شد و طی ۱۸سال با مطالعاتِ هیدروگرافی معادل ۲۳۷سانتیمتر افزایشِ سطحِ آب ثبت شد که ارتفاع اوج آن طیّ سال ۱۳۷۴ مشاهده شد. از نتایج آن برتالاب، تصرّفِ مجدّدِ زمین هایِ برجامانده از دو دهه عقب نشینی، و پوششِ آبی گسترده در تالاب بود.
پایین رفتنِ آب دریا از سال ۱۳۷۵، همزمان با تشدیدِ آلودگی ها، که بالا آمدنِ دگربارِ آبِ دریا را هم نامحتمل میداند، تالاب انزلی را از وضعیّتِ بحرانی امروز به سمتِ فاجعه در فردایِ نزدیک، سوق میدهد. براساس برآوردهای جدید، سالانه ۱۰سانتیمتر و طی یک قرن آینده حدود ۱۰متر سطح آب دریا فروکش خواهد کرد که تخلیه ذخیره آب تالاب از طریق جریانهای سطحی و زیرسطحی سرعتِ بیشتری هم خواهد گرفت.
پس از بایوجمی: با توقّف پروژه بایوجمی توسّط دادستانی انزلی که مخاطرات هولناکی میتوانست درپی داشته باشد ولی باخساراتِ نه چندان زیاد خاتمه یافت، و از آنجا که از دیدگاه مسؤولان، احیاء تالاب همواره با رسوبات معنی پیدا میکند، بارِ دیگر زمزمه به کارگیری پروژههای شکست خورده قبل از آن، منجمله لایروبی تالاب مطرح شده است. به راستی متولّیان امر چندبارباید طرحی رابه آزمون بگذارند تابه خطای آن پی ببرند؟ با احداثِ سدها و تلههای رسوبگیر طی دهه گذشته که جملگی با سیلاب تخریب و یا با رسوبات انباشته شد، و یا عملیاتِ لایروبی تالاب، چه دستاوردِ زیست محیطی داشته که همچنان بر ادامه آن اصرار میورزند؟
سیبل کردن رسوبات: مدیریتِ «رسوب محور» که مدّعیِ کاهشِ ۸ متریِ عمق تالاب در۴۰ سالِ اخیر است، افزایشِ یک متریِ عمقِ متوسطِ تالاب طیِ ۱۸سال، (از۱۳۵۶ تا ۱۳۷۴) همزمان با پیشروی آب دریا را نمیبیند، و حتّی محتوایِ روایتِ جعلیِ کاهشِ ۸ متری عمق تالاب را، تحلیل هم نمیکند. طنزِتلخ ماجرا درهمین جاست که درگزارش ها، رسوباتِ ورودی را کمتر ازیک میلیون تن درسال اعلام میکنند، درحالی که کاهشِ ۸ متر ازعمق تالاب، مستلزم انباشت سالانه حدود ۴۰میلیون، و طی۴۰ سال ۱۶۰۰ میلیون تن گل و لای، یعنی حدود ۱۰برابر حجمِ کلِ تالابِ انزلی است!!
زیست شناسان میباید توضیح دهند که چگونه لایروبی بسترمی تواند برای اکوسیستم تالاب فاجعه بیافریند. از منظرِ هیدرولوژیکی، به طور کلی عملیاتِ لایروبی در دوبخشِ تالاب متصّور است. درمسیرهای جریانی و در بسترِ برکهها و زمینهای باتلاقی
دراواسط دهه۱۳۷۰، حجم و عمقِ متوسطِ تالاب، ازحدودِ ۱۰۰میلیون مترمکعب و کمتر از نیم متر در اواسطِ دهه ۱۳۵۰، به حدود ۲۰۰میلیون و بیش از یک مترافزایش یافته بود. در چنین وضعیتی روانابِ ورودی با گسترش سطحِ آبگیری، شبیه سدهایِ مخزنی به دریاچهِ تالاب تخلیه میشد. با فروکش نمودنِ سطحِ آبِ تالاب در پی پسرویِ دریا، اکنون رودخانه هایِ ورودی تا مقطعِ خروجی هم، بسترِجریانیِ خود را دارند که به دلیلِ نا هم سطحی، به زهکشی تدریجیِ آبِ مخازن و برکههای مجاورمنجر میشود و از تالاب جزچند رودخانه واراضیِ خشک و باتلاقی، اثری نخواهد ماند. این نتیجهِ سیاستِ رسوب محوریِ سازمانِ حفاظتِ محیط زیست است که پاره پاره شدنِ تالاب از پیامدهایِ آن است. کارشناسان عمرِمفیدِ تالاب را بیش از چند دهه برآورد نمیکنند. اما معتقد است که با تغییرِ اقلیم و فزونی گرفتن مصارف به خصوص در حوضه هایِ شمالی، که پسرویِ ادامه دارِ دریا را در پی میآورد، این فاجعه، طی۱۰سالِ آینده به وقوع خواهد پیوست.
لایروبی تالاب: زیست شناسان میباید توضیح دهند که چگونه لایروبی بسترمی تواند برای اکوسیستم تالاب فاجعه بیافریند. از منظرِ هیدرولوژیکی، به طور کلی عملیاتِ لایروبی در دوبخشِ تالاب متصّور است. در مسیرهای جریانی و در بسترِ برکهها و زمینهای باتلاقی.
لایروبی مسیرهای جریانی: اگر مجموع طولِ مسیرِ رودخانهها و زهکشهای ورودی، در داخلِ تالاب را که به ۵ روگا منتهی می شوند ۱۰۰کیلومتر برآورد کرده، و با عملیّاتِ لایروبی عمق آبراههها ۳متر و عرض آن به ۵۰ متر افزایش یابد، مجموع لجنهای مردابی لایروبی شده برابر یک و نیم میلیون مترمکعب، و کمتر از دو درصدِ حجمِ کنونی تالاب خواهد بود. به بحث هزینهها که مشتمل بر لجن برداری و انتقال میشود، ورود نمیکند. نکته حائز اهمیت، بی ثمر بودن آن است. چرا که با توجه به آوردهای رسوبی سالانه که حدودِ یک میلیون تن برآورد شده است، و ته نشینی حدود نیمی از آن در بستر و دیوارههای تعمیق شده و تعریض شده، رسوبات طی ۳سال بعد، این مجاری را مجدّدا به اشغال خود درمی آورند!
ازجنبه هیدرولیکی، طیِ عملیّات لایروبی مسیرهای جریان به پاکسازی رسوبات و گیاهان آبی ازبستر و دیوارههای آبراهه منجر میشود که زمینه تخلیه سریعترِ سیلابهایِ بارانی را فراهم کرده و مجالی برای پخش رواناب سیلابی در اراضی خشک تالاب فراهم نمیشود. درجریانهای عادی نیز مسیرِ آبراههها که با لایروبی به ظرفیتِ بالایِ آبگذری رسیدهاند، آبهای راکدِ حاشیه خودرا زهکشی نموده و ذخیره آبی تالاب رابه خروجیها هدایت میکنند. بدین ترتیب عملیاتی که ظاهرا باهدف پیشگیری ازخشکیدن تالاب برنامه ریزی شده است، به تخلیه سریعتر ذخیره آبی تالاب میانجامد.
لایروبی بسترِ برکهها و زمینهای باتلاقی: اگربنا به افزایش حجم از کفِ تالاب، مثلا تا ۵۰ میلیون مترمکعب باشد، جابجائی این حجم لجن، مستلزم به کارگیری تا ۵ میلیون نوبت کمپرسیهای باظرفیت بالا دارد که درصورتِ موفقیّت دراجرا، عمقِ متوسّطی معادلِ ۲۵ سانتیمتر درپی خواهد داشت. ناهم سطحی و همجواری این حوضچهها با آبراهه ها، مکان مناسبی برای تلهاندازی رسوبات بوده و عمرِ مفیدِ چندانی هم نخواهند داشت و این سئوال که اصولا چنین طرحی که چندسال به درازا خواهد کشید، و راندمان چندانی هم نخواهد داشت، با به خطرانداختن و آلوده کردنِ زیستگاههای پرندگان و حیاتِ وحش، ازدستِ رفتن شرایطِ تالابی بخش اعظم تالاب، ارزش عملیاتی شدن دارد؟
طرحها یا طنزهای رسوبی: آیا تاکنون درباره دستاوردِ پروژههای احیاء که بامحوریّتِ رسوبات درتالاب انزلی که عمدتا بابیل مکانیکی وشایدهم با لایروبها، اجرایی شده، ارزیابی به عمل آمده است؟ و اصولا چه اهدافی برای اینگونه قراردادها تعریف میشود؟ نکته حیرت آور در این عملیّات، چه در آبراههها و یا در بستر برکهها، انتقال رسوبات به حاشیهها و یا به همان حوالی است!! به درستی هم گزارش میشود که فلان حجم از رسوبات لایروبی گردیده، ولی عنوان نمیشود که لجنهای لایروبی شده به خارج از تالاب منتقل نمیشوند. نکته مهمتر این که طیّ این عملیّات لجنهای جابجا شده، با ریزشهای جوّی به تدریج به بسترآبراهه و برکهها سوق داده شده، و درنهایت تغئیری در حجمِ تالاب ایجاد نمیکند! این طنز در ماجرای احداثِ سدها و تلههای رسوبگیر که درمسیر رودخانههای منتهی به تالاب احداث شدهاند نیز مصداق دارد که با در هم شکسته شدن این سازهها با سیلاب، رسوبات تلهاندازی شده با تاخیر دو سه ساله از مسیرهای جریان به تالاب منتقل میشوند! باید باور کنیم که گذشته لزوما چراغِ راهِ آینده نیست!؟
گذشته و آینده: اشغالِ تالاب با رسوباتِ رودخانهها رویدادی اجتناب ناپذیر و بخشی از تغییراتِ دوره گذارِ تالاب است. اما این فرایند در صورتِ پایدارماندنِ آن و با روندِ کنونی فرسایش، چند قرن زمان میبرد. در سفری تخیّلی به چندصد سال آینده، تالاب را یک پارکِ حیاتِ وحش، باپوششِ مرتعی- جنگلی برلایههای رسوبی، رودخانههای پرآب، و برکه هایِ متعدّد میتوان تصوّر کرد که گونه هائی ازماهیان، جانوران، پرندگانِ بومی و مهاجر، و دیگر جانداران دراین پارکِ طبیعی و در زیستگاهی امن سکونت گزیده و حقّ حیات دارند. تحقّق چنین جایگاهی جز با حفظ و حراست از ساختارِحیاتی و محدوده جغرافیائی تالاب، سرابی بیش نخواهد بود.
بدونِ حمایتِ قانونی، تالابِ آبرفته هم به سرنوشتِ آببندانها دچار خواهد شد. آب بندانها که ازمنابعِ ملّیاند در استان گیلان کاربری دوگانه زیست محیطی و تامین آبِ کشاورزی داشتهاند. در طول پنج دهه گذشته و پس ازبهره برداری از شبکه مدرنِ آبیاری دشتِ گیلان در اواسط دهه ۱۳۴۰، ازوسعتِ این منابع آبی به تدریج و در ابعادی گسترده کاسته شده و تغییر کاربری داشتهاند. در آماربرداری سال۱۳۷۱حدودِ ۱۱هزار هکتار ازآببندانها شناسائی شدند(گزارش آببندانهای استان گیلان- جهادکشاورزی۱۳۷۱). درعملیاتِ میدانی۱۳سالِ بعد، با وجودِ شناسائی تعدادِ بیشتر، حدودِ ۸ هزارهکتار ازآببندانها مشاهده شدند (از گزارش مطالعات کمی وکیفی آببندانهای گیلان- شرکت سهامی آب منطقهای گیلان ۱۳۸۴). شواهدِ بسیار حاکی است که سرعتِ کاهشِ سطح این منابع آبی شدّتِ بیشتری هم گرفته است.
اگر خشک شدنِ تالاب دریک روند تاریخی را فرجامِ محتوم و یک رویدادِ طبیعی بشماریم، مردابی شدنِ تالاب، پیامد بی تفاوتی امروزمان درتبدیلِ این منشا حیات به منبع آلودگی، وعدمِ واکنشِ بِهنگام در پیشگیری ازکاهشِ ذخیره آبِ آن است. آنان که باید، میدانند که احیاء تالابِ انزلی نیاز به معجزه ندارد، راهکارِ سادهای داشته و با هزینه به مراتب کمتر از لایروبی، زنده و پایدار میماند. پائین رفتنِ حتی چندین متری سطحِ آبِ دریا هم بر آن بی اثر خواهد بود و حیات را در تالاب تداوم میبخشد. مهارِ تنها ۵ درصدِ روانابِ ورودیِ سالانه و محبوس کردن آن در پهنه تالاب، حجمِ کنترل شدهای برایِ حیاتِ وحشِ تالاب به ارمغان خواهد آورد. ولی مساله این است که ارادهای بر احیاء تالاب دیده نمیشود. تو گوئی متولّیانِ ذیربط هم که انگار فقط با زبانِ الکنِ رسوبات آشنایند دیگر آزمودهها را برنمی تابند. شاید هم آزادشدنِ چندین هزار هکتار اراضی تالابی، بدنبالِ خشک شدنِ تالاب درآینده نزدیک، خیلیها را وسوسه کرده است!