سایه و یک نگاه سریع

1 287

علیرضا میرعلینقی- گفتگوی هارمونیک/

غروب سایه غزل کلاسیک فارسی در درگاه صدسالگی اش تنها به حوزه ادبیات محدود نمی‌شود. ‌حضور او در عرصه های موسیقی کلاسیک ایرانی و هواداری او از جریان چپ کلاسیک این مرزپرگهر که با عنوان آشنای حزب توده می شناسیم‌اش، هم شهرت او را صدچندان کرد و هم صف آرایی موافقان و مخالفانش را، که هردو در پرستش او و فحاشی به او، ورزیده شده‌ اند.

چه بخواهیم و چه نخواهیم، او تاثیر خود را گذاشته است.‌ تنها چهره تاریخ ادبیات آهنگین ما که شعر و سیاست و موسیقی و مدیریت را اینچنین به هم گره زده و پرونده زندگیش با دو کلمه ستایش یا ناسزا بسته نخواهد شد.

بیش از هفتاد سال شاعری کرد و در حاشیه سیاست زیست و تقریباً دو سوم همین مدت را در فضای معاشرت با اهل موسیقی گذراند. مدت مدیریت او در رادیو به هشت سال هم نرسید ولی تاثیراتش تا به امروز دوام دارد و مایه بحث ها و مناقشه‌های پرتنش است. این یادداشت کوتاه صرفاً حاوی دیدگاه های نویسنده درباره حضور کوتاه مدت و بسیار موثر او در واحد موسیقی سازمان رادیو و تلویزیون سال‌های ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۷ است و نقش موثر او در فرهنگسازی جدید موسیقی ایرانی:

۱- ابتهاج هیچکس را اخراج و یا بازخرید نکرد.‌ همه هنرمندان به کار در سازمان جدید رادیو دعوت شدند. با این شرط که با نظم‌ و وقت شناسی کار کنند. حتی با توجه به اقتصاد رو به رشد دهه ۱۳۵۰ حقوق های آنان را هم ارتقا داد. این نظم برای برخی هنرمندان که شیوه زندگی اجتماعی شان مبتنی بر تکروی و شادخواری و دم غنیمتی بود گران آمد و مخالفت ها شروع شد. ‌عده ای او را با پیرنیا قیاس می ‌کردند و رای به ابطال او می دادند!

اسناد و مدارک نشان می دهند که از همین مثلاً معترضین، تعداد قابل توجهی برنامه ساز و آواز ضبط و پخش شده و کسی مانع کارشان نبوده است. انحلال ارکسترهای یونیسون رادیو تهران هم جزو اقدامات درست ابتهاج است. عصر آن ارکسترها واقعاً تمام شده بود. اعضای آن ارکسترها هم بلافاصله در سیستم های تازه ای مشغول شدند.

دوران مدیریت بی‌در و پیکر مرحوم‌ محمد میرنقیبی به آنان آزادی عمل بی‌حدی داده بود و یکی دو سولیست ویولن که در واقع صرفاً نوازنده مجلسی بودند سودای ریاست بر سازمان را داشتند و حضور شاعر را بر عرصه موسیقی تحمل نمی کردند. واسطه تراشی‌شان برای فتح صندلی ریاست به جایی نرسید. دو خواننده توانا، کاباره‌داری و فیلم‌فارسی خوانی را ترجیح دادند.

اسناد و مدارک نشان می دهند که از همین مثلاً معترضین، تعداد قابل توجهی برنامه ساز و آواز ضبط و پخش شده و کسی مانع کارشان نبوده است. انحلال ارکسترهای یونیسون رادیو تهران هم جزو اقدامات درست ابتهاج است. عصر آن ارکسترها واقعاً تمام شده بود. اعضای آن ارکسترها هم بلافاصله در سیستم های تازه ای مشغول شدند.

۲- رویکرد فرهنگی ابتهاج در دوره ریاستش به‌هیچوجه با میرنقیبی و حتی پیرنیا قابل مقایسه نیست. دوران هرسه این افراد حاوی فضایی متفاوت بود و تعیین کننده سیاست‌های تولید و پخش، مدیران ارشد بودند. کار سرپرستان، صرفاً تولید بود و بخشی از آن تولیدات تا اجازه از بالادستی ها نمی گرفت اجازه پخش نمی یافت. این نکته را باید در ارزیابی ها مورد توجه قرار داد.

از طرفی قابل انکار نیست که توجه به میراث فرهنگ موسیقیایی و اساتید ارزشمند قدیم وجه برجسته در نگاه ابتهاج به موسیقی است. در دوره میرنقیبی که معاذالله اصلاً خبری و اثری از این حرف‌ها نبود و به جایش خوانندگان موسیقی پاپ رادیویی مانند ویگن و رامش پایشان به برنامه گلها باز شد! در دوره پیرنیا هم فقط شخص استاد روح‌الله خالقی بود که برنامه های «ساز و سخن» و «یادی از هنرمندان» را با این نگاه تهیه می کرد و این رویکرد نیز محل اعتنای پسرمشیرالدوله نبود. در عوض کافی‌ست همان برنامه های «گلچین هفته» شنیده شوند تا حساب کار به دست بیاید.

۳- ابتهاج هیچگاه عضو رسمی حزب توده نبود گرچه تمام عمر، یک سمپات تمام عیار حزب محسوب می شد. خوشحال خواهیم شد اگر پژوهشگری با ارائه یک نظام منطقی و مستدل بتواند تاثیر مستقیم تفکر مارکسیستی لنینیستی را بر روند تولید و ساخت و ارائه موسیقی دستگاهی در رادیو ایران عصر پهلوی بررسی کند و «نتایج» این تحقیق را در اختیار علاقمندان بگذارد.

سیاسی سازی ِموسیقی‌دانان نیز با سایه شروع نشد. از عصر عارف و مشروطیت شروع شده بود و تا سال ۱۳۳۲ هم کمابیش ادامه داشت. تازه همه هنرمندان هم سیاسی نبودند. ابتهاج، حلقه مریدانش را زمانی تشکیل داد که از بدخلقی ها و بد قلقی ها و خودخواهی تیپ موسیقیدانانی که رادیو را ارث پدری شان می پنداشتند به ستوه آمده بود و دنبال افراد معتمد و مطیع می گشت.

درست است که برکشیدگان ابتهاج در حوزه موسیقی، تحت تاثیر علایق «آقا» (لقب خودمانی چاووشیان در دهه ۱۳۶۰ در روزهای ملاقات ایشان) به مرام کمونیستی و علایق استالینیستی مرادشان ابراز علاقه می کردند، اما این سمپاتی مبتنی برهیچ دانش و آگاهی ای نبود. حتی در حد خواندن یک جلد کتاب.

صرفاً به خاطر ابراز تقرب در زمانه ای بود که بوی قدرت گیری های حزب توده آشکارا در فضا می پیچید و فرصت طلبان را به شوق آورده بود. مطلع شعر معروف سایه نیز اشاره به همین داشت: زمانه قرعه نو می زند به نام شما / خوشا شما که جهان می رود به کام شما. البته قضایا آن طور که سایه و سایه پرستان آرزو داشتند پیش نرفت. خلقیات حلقه سایه بیش از آن که کمترین انطباقی مختصات رفتاری چپ در دور و نزدیک جهان داشته باشد، خلقیاتی کاملاً برآمده از نوعی (از انواع) خلقیات ایرانی بود.

سیاسی سازی ِموسیقی‌دانان نیز با سایه شروع نشد. از عصر عارف و مشروطیت شروع شده بود و تا سال ۱۳۳۲ هم کمابیش ادامه داشت. تازه همه هنرمندان هم سیاسی نبودند. ابتهاج، حلقه مریدانش را زمانی تشکیل داد که از بدخلقی ها و بد قلقی ها و خودخواهی تیپ موسیقیدانانی که رادیو را ارث پدری شان می پنداشتند به ستوه آمده بود و دنبال افراد معتمد و مطیع می گشت.

بالاخره آنها را هم از دانشگاه تهران، مرکز حفظ و اشاعه و شهرستانی‌های تازه به پایتخت رسیده، گرد خود آورد و تا چهل سال بعد که دیگر در هیچ جایی منصبی نداشت، مورد احترام آنان بود. هر مدیر ایرانی در دوره تصدی خود ناگزیر این اقدام را کرده و منحصر به سایه نبود و نیست.

۴- و بالاخره، سخن آخر این که باید بازار این همه ستایش از یک سو و فحاشی از سوی دیگر بسته شود و نیم نفسی به منطق و سندیت و استدلال عقلانی فرصت داده شود. گرچه در بحث سند و استناد هم بی‌مشکل نخواهیم بود. به ویژه وقتی که یگانه منبع مورد استفاده مان کتاب پرحجم و پر زوایدی چون «پیرِ پرنیان اندیش» باشد. تن دادن به گفتگویی در این سطح از بزرگترین اشتباهات ابتهاج بود. آدم‌های بزرگ لاجرم اشتباهات‌شان هم بزرگ است. شاید گریزی هم نیست.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.