رسانهها میتوانند حافظ زیستبومها باشند یا همدست نابودیشان. آنچه امروز در گردشگری گیلان در حال وقوع است، بیش از آنکه به توسعه شباهت داشته باشد، به یک یورش جمعی به طبیعت میماند؛ و رسانهها، ناخواسته یا عامدانه، نقش اول این نمایش را بر عهده گرفتهاند.
ساده است: کولهای ببندیم، در مسیر جنگل یا دریا برویم، عکسی بگیریم و با هشتگهای پرزرقوبرق، لحظهای از «طبیعت» را ثبت کنیم. اما آنچه در پسِ این ثبتهای دیجیتال، آرامآرام نابود میشود، خودِ طبیعت است. امروز، گردشگری ناپایدار نه یک تهدید بالقوه، بلکه یک فاجعهی در حال وقوع است و رسانههای رسمی و غیررسمی، در خط مقدم این بحران قرار دارند.
مهم نیست چه رسانهای باشد؛ یک شبکهی سراسری تلویزیونی یا یک صفحهی اینستاگرامی با صدها هزار دنبالکننده. مهم این است که بخش قابل توجهی از محتوای طبیعتمحور، بدون توجه به ظرفیت زیستی مناطق، امکانات زیرساختی یا ویژگیهای فرهنگی جامعهی میزبان، تولید و منتشر میشود.
تبدیل مناطق طبیعی به «لوکیشن گردشگری» بدون سنجش ظرفیت زیستی آنها، بخشی از عملکرد غالب رسانهها در سالهای اخیر بوده است آنچه در نگاه اول «ترویج گردشگری» تلقی میشود، در واقع توجیه ناخواستهی تخریب تدریجی بوم است.
رسانهها در ایران در بسیاری از موارد، به جای اینکه متولی آگاهیبخشی دربارهی الزامات گردشگری پایدار باشند، مُبلغ بیملاحظهی سفرهای هیجانی و تودهای شدهاند. نمونهها کم نیستند؛ از گزارشهایی که مقصدی بکر را «بهشت ناشناخته» معرفی میکنند تا اینفلوئنسرهایی که بدون درک سادهترین اصول حفظ محیط زیست، با هر پست و استوری، سیل گردشگر را به سمت یک روستا یا جنگل روانه میکنند.
حال سؤال اینجاست: رسانه تا کجا باید مسوول باشد؟
پاسخ روشن است: تا همانجایی که میتواند منشأ اثر باشد. رسانه نهتنها در روایت، بلکه در اولویتبندیِ روایت مسوول است. وقتی یک برنامهی تلویزیونی به جای پرداختن به ظرفیتهای بومی و هشدارهای زیستمحیطی، فقط جذابیتهای ظاهری یک منطقه را برجسته میکند، این نه اطلاعرسانی، که فریب افکار عمومیست.
از سوی دیگر، در رسانههای محلی نیز خلا آشکاری در آموزش و ترویج گردشگری مسوولانه دیده میشود. کمتر گزارشی دربارهی ظرفیت زیستی مناطق، محدودیتهای آبی، فرسایش خاک یا آلودگی پسماند تهیه میشود. گویی طبیعت، یک لوکیشن همیشگی برای مصرف فرهنگی است، نه یک زیستبوم شکننده و حساس.
در بسیاری از مناطق گیلان، بهویژه روستاهای جنگلی و کوهستانی، ورود بیبرنامه گردشگران باعث افزایش هزینههای زندگی، تغییر سبک زندگی بومی و در مواردی تنشهای فرهنگی شده است. رسانه اما، از این تضادها سخن نمیگوید، ترجیح میدهد تصویر یک وعده خوراک محلی را منتشر کند، نه روایت یک خانوادهی روستایی که در پی ساخت و سازهای بیرویهی ویلاها، ناگزیر به مهاجرت شده است.
مسئولیت رسانه فقط انتقال واقعیت نیست، بلکه تنظیم زاویه دید مخاطب نیز هست. وقتی دوربین فقط زیبایی بصری را نشان میدهد و از فشار گردشگری بر منابع طبیعی، آلودگی پسماند، یا فرسایش خاک سخنی نمیگوید، روایت ناقص به یک روایتسازی خطرناک تبدیل میشود.
در تمام تولیدات رسانهای مرتبط با طبیعتگردی، چند چیز به ندرت دیده میشود: ظرفیت اکولوژیک منطقه، سطح تابآوری اجتماعی جامعه میزبان، وضعیت منابع آبی، و محدودیت زیرساختهای بهداشتی. این غفلت رسانهای، نه صرفاً خطا، بلکه زمینهساز بحران است.
رسانهها باید تصمیم بگیرند: در کدام سوی تاریخ میخواهند قرار بگیرند؟ در سوی ترویج هیجانِ بیپشتوانه یا در جبهه آگاهیبخشی برای حفظ آنچه هنوز باقی مانده؟
سخن پایانی آنکه، رسانهها پیش از آنکه مبلّغِ سفر باشند، باید نقش پاسدار زمین را ایفا کنند. اگر رسانهها خود را بازتعریف نکنند، اگر اصول گردشگری پایدار را در دستورکار جدی خود قرار ندهند، آنچه از طبیعت باقی خواهد ماند، نه منظرهای برای عکاسی، بلکه صحنهای برای پشیمانی جمعی خواهد بود.