چند هفته پیش، زنی حدود ۳۷ ساله در رشت، مادری که سالها با افسردگیِ زخمی ناشی از خیانت همسر دستوپنجه نرم میکرد؛ درحالیکه دختر نوجوانی پشت سرش گذاشت، با خوردن قرص برنج، در یکی از بیمارستانهای رشت جان خود را از دست داد.
در سوی دیگر، دختر نوجوانی که بارِ خیانت پدر و متعاقب آن خودسوزی مادری دلسوخته که توان مواجهه با شرایط عجیب پیش آمده را نداشت درحالیکه به جبر روزگار، مراقبت از برادر خردسالش را بر دوش میکشید، پس از گذشت تقریبا یکسال، همان مسیر تلخ را رفت. مصرف قرص برنج، بیمارستان و مرگ.
آنطرفتر، زن هفتادسالهای، عصازنان از یک علافیِ برنج بیرون میآید؛ نفسنفسزنان میگوید صاحب مغازه او را با همین پای علیل تا آنجا کشانده تا یک بسته قرص برنج بدهد. چون دلش نیامده آن را به دختر جوانش بفروشد و به او اعتماد نداشته است. اما خب این تصویری رویایی از یک سازوکار نظارتی سنتی و نیمبند است آن هم در جامعهای کوچک در استانی مانند گیلان. مگر در عصر اینترنت و ارتباطات، کسی برای به دست آوردن یک قرصِ برنجِ ناقابل، تحمل دارد این اندازه معطلی بکشد؟
“ارسالی به مشتری. جهت خرید قرص برنج و سیانور بهصورت حضوری به آیدی زیر مراجعه کنید” این تنها یک نمونه کوچک از دهها بازار سیاهی است که ناجوانمردانه برای تجارت مرگ در انواع پیامرسانها به راه افتاده است و اتفاقا اصل معامله در آن برخلاف علافیِ محل، بر پایه “ناشناس ماندن، بیاعتمادی و دسترسی بیوقفهِ بدون معطلی” بنا نهاده شده است.
شاید اگر حدودا یکدهه قبل کسی میآمد و به ما میگفت؛ روزی فرا میرسد که نه تنها در شهرهای گیلان، بلکه در روستاهای استان هم خبر خودکشی و مصرف قرص برنج خواهد پیچید و مرگِ اینچنینی شایع میشود، نه تنها هرگز حرفش را باور نمیکردیم بلکه به سلامت روانش هم که اینچنین اسیر توهم شده، شک میکردیم.
دو سال است که آمار رسمی خودکشی در گیلان منتشر نشده است؛ اما این سکوت، واقعیت را پنهان نکرده و جلوی تابوتها را نگرفته است. حقیقت تلخ این است که مرگ با «قرص برنج» در گیلان رو به صعود است و سوال اصلی مثل خاری در چشم میماند. وقتی همهجا از نظارتهای بسیار سفتوسخت بر فروش و عرضهکنندگان قرص برنج حرف زده میشود، پس چطور هرکسی که تصمیم به پایاندادن زندگیاش میگیرد، قرصی اینچنین مهلک را اینقدر آسان و بدون دردسر به دست میآورد؟ اگر نظارتها سختگیرانه است پس اینهمه قرص برنج از کجا وارد خانهها و جیب مردم شده است؟
در روزهایی که فشارهای اقتصادی و معیشتی و تورم، روح و روان مردم را بیرحمانه خرد و متلاشی کرده و زمینهساز وقوع بسیاری از آسیبهای اجتماعی و افسردگیهای آشکار و پنهان است، واقعا چه کسی پاسخگوست؟ این نظارتها دقیقا کجای راه را گم کردهاند؟ مسؤولیت این شکست و جانهایی که میروند با چه کسی است؟ این زنجیر کجا پاره شده است؟
تلخ و خندهدار است. گیلان ما که هفتههاست به مجموعه دردهایش، آلودگی هوا هم اضافه شده است، مدتهاست بیصدا و مظلومانه قربانی میدهد؛ قربانیانی که اگر واقعا سازوکار نظارتی درست و واقعی وجود داشت، شاید هنوز نفس میکشیدند و امروز در کنار ما بودند.