زهره توحیدی – دالان
میگویند کلاغ سیصد سال عمر میکند. اگر هم افسانهی عمر کلاغ حقیقت داشت و هم چراغ جادو و من سه آرزو داشتم که غول چراغ جادو برایم برآورده کند، یکی حتماً توانایی گفتگو با یک کلاغ سبزهمیدانی بود. کسی که سیصد سال از عمر سبزهمیدان را دیده باشد، سیصد سال سرگذشت رشت را دیده است.
از وقتی رشت شکل سکونتگاهی جمعی به خود گرفت سبزهمیدان آنجا بود؛ البته به شکل مرغزار وسیعی که تا نزدیکی ده چمارسرا در غرب رشت ادامه پیدا میکرد. در دورهی سلطنت ناصرالدینشاه قاجار، زمینهای اطرافش به سکونتِ خانهای فومنی درآمد که به دستور شاه به رشت مهاجرت کرده بودند و سبزهمیدان به شکل میدانی مستطیلشکل در راستای شمال شرقی- جنوب غربی به عرصهای در میانهی بافت شهری بدل شد و از نقشهی ۱۲۴۹ش تا نقشهی گوگل ۱۳۹۸ش به همان شکل باقی ماند. اما فقط کالبد سبزهمیدان در میانهی شهر نبود. انقلابی و حکومتی و قاجار و پهلوی و روس و انگلیسی فرقی نداشت، سبزهمیدان برای همهی قلب اتفاقات شهر بود. برای همین باید کلاغ سبزهمیدانی را دید.
البته عمر سیصدسالهاش به این قد نمیدهد که تعریف کند در ۹۹۳ق چگونه اسیرانِ لشکر فومن را در مَرغزارهای آن کشتند و در کنار آبگیرش دفن کردند. یا نمیتواند از پایچنار بگوید که محل اعدام بود. ولی ناصرالدینشاه را دیده وقتی که از کنار میدان برفی عبور میکرد و با خود فکر میکرد در روزنامهی خاطراتش با طنازی بنویسد:
داخل سبزهمیدان شدیم. بسیار خوب میدانی است. دورش همه خانههای خوب. خانهی حاجی آقا بابای ملکالاطبا اینجاست. خانهای آنجا بود محمودخان فومنی عرض کرد مال حاجی حسنخان قاجار است و از عهد خاقان مغفور تا کنون همینجا سکنی دارد. دور سبزهمیدان همه درخت است، به نظام، اما حالا سفیدمیدان است که مملو از برف است.
با این که سبزهمیدان و محلهی اطرافش از میانهی دورهی قاجاریه به سکونتگاه خانها و ثروتمندان تازهوارد به رشت و ارامنه و تجار ابریشم اروپایی تبدیل شده بود، آنچه در تاریخ پیش از پهلوی روایت میشود، چندان نشانهی تمول و تجارتِ میدان نیست؛ گرچه سبزهمیدان در ۱۲۷۹ق به شکل تفرجگاه درآمده بود. در این سال که حسامالسلطنه حاکم رشت بود، در سبزهمیدان درخت کاشته شد، نهرهایی در اطراف آن حفر شد و باغچهبندی و گلکاری شد.
سبزهمیدانِ دورهی قاجاریه بیشتر یادآور سیاست و فرهنگ است. در دورهی سلطنت مظفرالدینشاه محمدولیخان نصرالسلطنه مدرسهی شرافت مظفری را در حاشیهی سبزهمیدان احداث کرد. این مدرسه در مبارزه برای انقلاب مشروطه، محل تجمع و سخنرانی مشروطهخواهان بود. نه فقط مدرسه که بسیاری از دکانهای واقع در بازارچهی سبزهمیدان نیز محل قرار انقلابیان و به عبارتی برگزاری میتینگهای پنهانی بودند. شرافت مظفری تنها مدرسه نبود. دو مدرسهی وطن و احمدی نیز مجاور سبزهمیدان قرار داشتند. مدرسهی احمدی که پس از چند سال محل استقرار ادارهی معارف شد، در نهایت در ۱۳۴۸ش تخریب شد و از بین رفت. جالب است که عمارت یک طبقهی مدرسهی احمدی، اتاقی با سنِ نمایش داشت.
علاوه بر سن نمایش مدرسه، یکی دیگر از قدیمیترین مکانهای نمایش رشت، سالن نمایش آلوشبیک بادکوبهای است که در شمال غربی میدان قرار داشت. جایی که در دورهی ناصری آبگیر یا به اصطلاح اهالی «اصطلخ» بود و در دورهی مظفری و به دستور محمدولیخان نصرالسلطنه پُر شد، در سالهای پایانی دورهی قاجاریه انبار اجناس شخصی به نام آلوشبیک بود که آن را سالن نمایش بدل کرده بود. همین سالن در زمانی که انجمن، دفتر نشریه و قرائتخانهی فرهنگ در مجاورتش تأسیس شد، تبدیل به سینما شد و نام سینما فرهنگ به خود گرفت. تا سال ۱۳۰۳ش با همین نام فعال بود، بعد نامش را سینما ایران گذاشتند. سینما ایران در ۱۳۴۵ش تعطیل شد، در نهایت ساختمانش را خراب کردند و اکنون مدتهاست که جای خالیاش را پارکینگ کردهاند. سعید نفیسی از فضای فرهنگی شکلگرفته در این محله نوشته است:
محیط ادبی آنجا از هرجهت بر تهران رجحان داشت. مهمترین آنها «انجمن فرهنگ» بود که همهی اعضای آن جوان و هم سن و سال ما بودند. مجلهای به نام فرهنگ، به مدیریت شادروان تقی رایقی انتشار میدادند که از بهترین مجلات آن ایام بود و من برخی از مقالات خود را برایشان میفرستادم. پس از ورود به رشت در مهمانخانهای در سبزهمیدان فرود آمدیم. باشگاه انجمن فرهنگ (که از سال ۱۳۳۵ قمری به همت میرزا حسینخان جودت تأسیس یافت) و قرائتخانه و کتابخانه و تالار نمایش همه در چند قدمی ما بود.[۱]
با وجود اینکه از سال ۱۳۲۷ق کارهایی انجام شده بود که سبزهمیدان تفرجگاهی مطلوب باشد، وجههی سیاسیاش همچنان باقی ماند. در آن سال باغ محصور بود و چهار ورودی داشت، داخل آن نیمکتهایی بود که «تختگاه نشستن مردم» مینامیدند، باغ با چراغهای الکلی و نفتی آویزان از طناب و چراغهای ایستاده با پایههای چوبی روشن میشد و یک قهوهخانه نیز داشت که مردم قهوهچیاش را به نام مشهدی علی بابا میشناختند. همین باغ جایی بود که سه هزار نفر از مردم شهر در ۱۳۲۸ق لباس عزا به تن کردند، پرچم سیاه به دست گرفتند و علیه روسها تظاهرات کردند.
سبزهمیدان در نقشهی گوگل در سال ۱۳۹۸ شمسی
این حال و هوا در دههی بعد همچنان ادامه پیدا کرد، به خصوص در دورهی حیات جنبش جنگل که باز هم دکانهای بازارچه محل برگزاری میتینگها و رد و بدل سلاحها بود و خانههای اطراف میدان محل استقرار رهبران جنگلیان و خود میدان محل استقبال از مبارزان. وقتی که میرزاکوچکخان برای برقراری جمهوری شورایی گیلان وارد رشت شد، در اولین اقدام همراه با احساناللهخان و دیگر جنگلیان در سبزهمیدان حاضر شد. آن موقع در میانهی باغ ساختمانی چوبی قرار داشت که مردم به آن کیوسک میگفتند. کف کیوسک از زمین حدود یک متر بلندتر بود و میرزا بر آن ایستاد و برای مردمی که در باغ جمع شده بودند سخنرانی کرد. نکته اینجاست که پس از مرگ میرزا کوچکخان در آذر ۱۳۰۰، به ادعای حمید عنایت، نویسندهی کتاب قهرمان جنگل: سرگذشت پرماجرای سردار نامآور جنگل، سر او را در همین سبزهمیدان نشان مردم دادند. این که میگویم انقلابی و حکومتی و قاجار و پهلوی و روس و انگلیسی فرقی نداشت، همینجا خودش را نشان میدهد.
در جریان مبارزات جنگل، انگلیسیها پس از عقبنشینی جنگلیها در یک رویارویی، دو خانه از خانههایی را که به رهبران و مبارزان پناه میدادند، در حاشیهی سبزهمیدان آتش زدند. آتش به خانههای همسایه سرایت کرد و بخشی از محله را به خاکستر تبدیل کرد. در همین اثنا و در سال ۱۲۹۶ش نیز نظامیان روس برای زهر چشم گرفتن از مردم شهر، از بازار حرکت خود را آغاز میکردند و برای نمایش سوارهنظام تا سبزه میدان میرفتند. انگار همه میدانستند حضور در سبزهمیدان معادل حضور در کل شهر است. حتی رضاخان هم وقتی رئیسالوزرا بود و سودای شاه شدن در سر داشت، دستور داد مجسمهاش را در سبزهمیدان نصب کنند. در اسفند ۱۳۰۴ نیز مراسم سلام به مناسبت تولدش در آنجا برگزار شد. اما پس از سال ۱۳۰۵ که عمارت بلدیه ساخته شده بود، مناسبتهای اینچنینی مانند تولد شاه، سالگرد تاجگذاری و سالگرد کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در میدان بلدیه جشن گرفته میشد و کمکم نمایش قدرت از سبزهمیدان به آنجا منتقل شد.
با نزدیکی به پایان سلطنت قاجاریان و آغاز دورهی پهلوی، کمکم سبزهمیدان چهرهای اجتماعی نیز به خود گرفت. از رخدادهای جالب این دوران، دعوت ادارهی فرهنگ رشت از کارمندان اداره، مدیران و معلمان مدارس و سایر مؤسسات وابسته به شورای فرهنگ برای پاکسازی عمومی سبزهمیدان بود. ششصد نفر به این دعوت پاسخ دادند و با جارو و پارو حاضر شدند و در حرکتی نمادین به پاکسازی باغ پرداختند. در همین سال بود که میتینگی با عنوان آزادی نسوان در این باغ برگزار شد. در این میتینگ زنان رشت به استقلال فکری تشویق شدند. همچنین برنامههایی مانند جشن پایان سال تحصیلی، آموزش موسیقی به کودکان دارالایتام، جمعآوری اعانه برای سیلزدگان، مهمانی باشکوه سرتیپ محمدحسینخان آیرم به نفع مجلهی طلوع و مراسم تجلیل از ایرجمیرزا نیز در فاصلهی سالهای ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۵ در سبزهمیدان برقرار بود. بدین ترتیب سبزهمیدان دیگر نه عرصهای برای نمایش قدرت- چه برای حکومت، چه برای مخالفان حکومت و چه برای قوای خارجی- که تفرجگاهی با کارکردهای فرهنگی و اجتماعی بود.
با احداث خیابان شاه (اعلمالهدی) در سال ۱۳۱۱ش، نقش سبزهمیدان به عنوان تفرجگاه داخل شهری پررنگتر شد. از همین زمان تا سالهای دههی بیست همواره مطبوعات رشت نگرانیشان را از آنچه «فساد اخلاقی» مینامیدند، در سبزهمیدان و خیابانهای شاه و پهلوی بیان میکردند. استقبال مردم از گردش در این مکانها زیاد بود. در دههی سی و با تبدیلشدن باغ محتشم به پارک عمومی شهر، سبزهمیدان رو به فراموشی رفت و در سالهای نخستین این دهه بود که به باغی نیمهمتروک بدل شد. اما در سال ۱۳۳۷ش شهرداری دستی به سر و روی باغ کشید و از جمله اتفاقهای خوب ساخت کتابخانهی استاد پورداوود در سال ۱۳۴۷ش در قسمت جنوبی باغ بود.
سبزهمیدان از دههی سی فراز و نشیبهای بسیاری را پشت سر گذاشته و حتی چند نام نیز عوض کرده است. در نخستین سالهای دههی پنجاه مجسمهی فرح پهلوی در آن نصب شد و نامش را پارک فرح گذاشتند. پس انقلاب ۱۳۵۷ و برداشتن نام فرح، نام سید جمالالدین اسدآبادی را بر آن گذاشتند. اما با اصرار مردمِ رشت نام تاریخی سبزهمیدان به باغ و بازارچهی پیرامونش بازگردانده شد.
تقلیل سبزهمیدان به عارضهای ترافیکی که فقط اتوموبیلهایی در پیرامون آن مسیر طی میکنند منصفانه نیست؛ ولی متأسفانه سرنوشتی است که این باغ پیر دچارش شده است. هرکسی که رشت را دیده باشد، لابد سبزهمیدان را هم دیده است که جز پیرمردهایی که گروهگروه روی نیمکتهایش روز میگذرانند، کسی را ندارد. کلاغهای جوان از سبزهمیدان چند دههی اخیر روایتی برای گفتن ندارند. انگار فقط یک جمله برایش گافی است: در این باغ جایی برای پیرمردها هست.
[۱] اعلیدوست، احمد. (۱۳۷۹). خطی بر دیوار. رشت: گیلکان. ص۲۹۰.