وقتی در تابستان سال ۱۳۶۳ قرار شد اداره کل منابع طبیعی استان گیلان پنج هکتار از جنگلهای منطقه سراوان را «موقتا» به شهرداری رشت تحویل دهد، هیچکس فکرش را هم نمیکرد که این واگذاری موقت، دائمی شود و شهرداری برخلاف تعهداتش به جادهسازی در این منطقه مشغول شود.
حال چهار دهه بعد، و سه دهه بعد از آنکه در دهه ۷۰ منابع طبیعی هشدار داده بود که دفنگاه زباله سراوان اثرات مخرب زیستی فرآوانی بر جای خواهد گذاشت، سراوان بیش از هر زمان دیگری خطرناک شده است.
نزدیک به یک هفته است که مردم روستای سراوان پس از چندین بار تجمع و اعتراض در سالهای گذشته، دوباره در ورودی سایت زباله سراوان تجمع کردهاند و مانع از ورود کامیونهای حمل زباله میشوند. آنها میگویند از سازوکار مدیران استانی در رسیدگی به این سایت زباله به تنگ آمدهاند و دیگر نمیخواهند چشمانتظار وعدههای بلندمدت باشند.
برداشت اول – ورودی سایت، پنجشنبه ۲۵ فروردین
از چند روز پیش باخبر شدیم که مردم روستا راه ورود سایت دفن زباله را سد کردهاند و اجازهی دفن زبالههای جدید را نمیدهند. مسیر رسیدن به روستای سراوان و سایت دفن زباله تا پس از پلیس راه سراوان عادی است و از آنجا به بعد کم کم میتوان نشانهای، بویی یا رنگی از دفن روزانه هزاران تن زباله در دل جنگلهای گیلان پیدا کرد.
کوههای سرسبزی که رو به جاده دارند هیچ نشانهای از اتفاقات پشت سرشان ندارند و بسیاری از کسانی که از بزرگراه رشت به سراوان عبور میکنند، حتی تصورش را هم نمیتوانند بکنند که پشت سینهی ستبر و سبز این جنگلها، چه کوهی، چه آتشی و یا چه مصائبی خوابیده است.
به ورودی سایت که میرسیم، زنانی را میبینیم که همه روی زمین نشستهاند و در مقابلشان سینی چای و ظرف غذا دیده میشود. مشخص است که ساعات زیادی از آمدنشان میگذرد و ماسکهایی که به چهره زدهاند، تصویر کلافگی چشمهایشان را مخدوش کرده است.
در اطراف آنها بنرهای کوچک و بزرگی نصب شده است که شعارهایی با تصویر کارگزاران دولتی و حکومتی بر آنها نقش بسته است. شعارهایی درباره محیط زیست، سلامتی و موضوع سایت سراوان و مردم.
کیوسک نگهبانی سایت را هم مامور شهرداری، پلیس آگاهی منطقه و چند مسئول محلی پر کردهاند و همه نگران وضعیت بلاتکلیف سایت و عاقبت مردم به تنگ آمدهاند. هنوز حرفهایشان را نشنیدهایم. چند مسئول محلی به منطقه میآیند و تلاش میکنند حرفهای مردم را بشنوند و عصبانیتشان را کاهش دهند. در حرفهایشان نشانهای از راه چاره نیست و اصلیترین قصدی که دارند آرام کردن مردم است.
در گوشهای دیگر مردان مشغول صحبت با یکدیگرند و هر کدامشان اصرار دارد که راه پیشنهادی او برای ادامهی تجمع درستتر است. مردانی که آنها هم کلافه و عصبی به نظر میرسند اما ماسکی چهرهشان را نپوشانده و دیدن بیقراریشان سادهتر است.
کیوسک نگهبانی سایت را هم مامور شهرداری، پلیس آگاهی منطقه و چند مسئول محلی پر کردهاند و همه نگران وضعیت بلاتکلیف سایت و عاقبت مردم به تنگ آمدهاند. هنوز حرفهایشان را نشنیدهایم. چند مسئول محلی به منطقه میآیند و تلاش میکنند حرفهای مردم را بشنوند و عصبانیتشان را کاهش دهند. در حرفهایشان نشانهای از راه چاره نیست و اصلیترین قصدی که دارند آرام کردن مردم است.
برداشت دوم – همان روز، همان مکان
آغاز گفتوگویمان با مردم معترض محلی تقریبا به نتیجهای نمیرسد و آنها نه تنها از قول و وعدههای کارگزاران دولت و شهرداری و … عاصی هستند، بلکه اعتمادی هم به رسانهها ندارند و چشمشان آب نمیخورد که بتوانیم تغییری در وضعیتشان به وجود بیاوریم. به ما اعتماد ندارند، برخی از آنها بدبینند و نمیتوانند بدون عصبانیت به حضور ما در آنجا نگاه کنند.
دوربینهایمان را که میبینند سر گلایهی چند نفرشان باز میشود و چند نفری هم به تندی درخواست میکنند دوربینها را غلاف کنیم چون حوصلهی دردسر ندارند و نمیخواهند این اعتراض جنبهی سیاسی به خود بگیرد. یکی دیگر از آنها در اعتراض به او میگوید کل زندگی ما سیاسی شده، بگذار حرف بزنیم.
حالا بین این دو گروه، یعنی کسانی که مایلاند درد و دل کنند و کسانی که به ما اعتماد ندارند بحث در میگیرد و بالاخره حرف چند نفر را میشنویم.
وقتی کمی از موضع خبررسانی فاصله میگیریم و به درخواست مردان حاضر در محل دوربینها را جمع میکنیم، چند نفر از زنان که دورتر ایستادهاند نزدیک میشوند و میگویند ما میخواهیم حرف بزنیم. اختلافات بعدی بین مردان ناراضی از رسانهها و زنان معترض است. بالاخره موفق میشویم به سایت برویم و از نزدیک کوه وحشت سراوان را ببینیم. آنها میخواهند از زندگیشان عکس بگیریم تا همه بفهمند در چه شرایط سختی زندگی میکنند اما تقریبا هیچکدامشان نمیخواهد مقابل دوربین ظاهر شود.
برداشت سوم – همان روز، نزدیکی دفنگاه
با یک خودروی پراید و شش سرنشین به سختی جادهی پر پیچ و خم سراوان را بالا میرویم. هرچه نزدیکتر میشویم به بوی نامطبوع زباله افزوده میشود، تراکم پشههای ریز و سیاه بیشتر به چشم میآید و آدم میتواند رد چاقوی انسان بر گلوی طبیعت را با وضوح بیشتری ببیند.
همیشه وقتی دوستانم این منطقه را برایم توصیف میکردند یا عکسی از محل دفنگاه میدیدم، هیچوقت شدت ناگواری تصوراتم به اندازهی ناگواری چیزی که در واقعیت دیدم نبود. سراوان یک موزهی انسانساز است که آنچه به تماشایش میرویم نشانهای از افتخار به گدشته ندارد. هرچه هست شرمساری است و تاریخی که گاه به پیشانی این مردم مرگ را حک کرده است و گاه نقش ما را روی پوستهای بیمارشان حک کرده است.
وقتی جادهی پرپیچ سراوان تمام میشود، حجم زیادی از لاستیکهای تاریخ مصرف گذشته دیده میشوند که در میان آنها چند بولدوزر وجود دارد که برای خاکریزی روی تل زبالهها آنجا پارک شدهاند. بولدوزرها چند روزی است که بیکارند و وظیفهشان برای خاک ریختن روی واقعیت زبالهها معلق مانده است.
همهی ساکنان رشت و شهر و روستاهای کوچکی که زبالههایشان به سراوان میآید، در اینجا نقشی کوچک دارند که مدیریت سردرگم حاکم بر کشور با هم جمعشان کرده و سراوان را به دریایی از بیکفایتی تبدیل کرده است.
یکی از محلیها که ما را همراهی میکند میگوید چند سال پیش در زمان شهرداری ناصر حاج محمدی به او پیشنهاد داده بود که به جای اجاره دادن سایت زباله و کسب درآمد از زبالهها، تلهکابین تاسیس کند. او میگوید مگر تله کابین لاهیجان چه دارد که اینجا، با وجود داشتن جنگل و رودخانه و جاده و بسیاری از مناظر بکر نمیتواند برای پذیرایی از گردشگران تلهکابین داشته باشد.
از او ماجرای کسب درآمد شهرداری را میپرسم. او میگوید افراد بسیاری از سر نیاز و بدون داشتن وسایل و لباسهای حفاظتی در طول روز به میان زبالهها میروند و زبالههای قابل بازیافت را جمعآوری میکنند. افرادی که عدمتا بدون بیمه و مزایا در اختیار شرکتهای پیمانکاری طرف قرارداد شهرداری هستند و قربانی مافیای زباله شدهاند.
جلوتر که میرویم محلیها توضیح میدهند که زیر پایمان هم زباله است و هرچند وقت یک بار روی زبالهها خاک میریزند تا به صورت یک سطح هموار خاکی درآید. رانش زباله ترکیبی بود که برای اولین بار در عصر ۲۵ فروردین ۱۴۰۱ با آن آشنا شدم. بدون آنکه بدانم زباله هم مثل زمین رانش میکند و هر بار رانش آن با مجموعهای از اتفاقات همراه است. پایمان روی سطح بیقراری بود که هر لحظه ممکن بود حوصلهاش تمام شود و ما را از خود براند.
این فرد محلی میگوید قیمت هر کامیون زباله حدود سه میلیون تومان است و جابهجا شدن این پولها اینجا غیرمعمول نیست. کسب درآمد از طلای سیاه سراوان اگرچه سالها است در انتظار تاسیس کارخانههای کود آلی و تصفیهخانه سراوان است اما از آنچه که کسب درآمد نام گرفته است، همین روش پرخطر جمعآوری زباله تحقق پیدا کرده است.
مرور سابق بر این در گزارش «بودجه کارخانه کودآلی گیلان چگونه بین زبالهها گم شد» به یکی از فرآیندهای درآمدزادیی از بازیافت زباله پرداخته بود. بودجهای ۴۳ میلیارد تومانی که در نهایت خرج شد و موفق به اصلاح فرآیند دفن زباله نشد.
برداشت چهارم – دفنگاه
اینجا همه چیز نشانه است؛ هرچه تراکم مگسها بیشتر، هرچه بوی نامطبوع شدیدتر و تراکم درختان کمتر شود یعنی به محل اصلی سایت نزدیکتر شدهایم. از کوتاه و بلند تپههایی که سر راهمان قرار دارند میگذریم و به اولین بلندی سایت میرسیم که روی آن میتوان تپهای پر از زباله را به تماشا نشست. تپهای با گرمایی که از دل آن خارج میشود، گازی که از لولههای عریض کاشته شده بین زبالهها بیرون زده است و پرندههایی که در این فضا بیقرارتر از هر جای دیگریاند.
جلوتر که میرویم محلیها توضیح میدهند که زیر پایمان هم زباله است و هرچند وقت یک بار روی زبالهها خاک میریزند تا به صورت یک سطح هموار خاکی درآید. رانش زباله ترکیبی بود که برای اولین بار در عصر ۲۵ فروردین ۱۴۰۱ با آن آشنا شدم. بدون آنکه بدانم زباله هم مثل زمین رانش میکند و هر بار رانش آن با مجموعهای از اتفاقات همراه است. پایمان روی سطح بیقراری بود که هر لحظه ممکن بود حوصلهاش تمام شود و ما را از خود براند.
در گوشه و کنار روی پوست اغلب حیواناتی که میبینم آثاری از زائدههای پوستی دیده میشود. جلوتر که میرویم در کنار زبالههای بیمارستانی که بدون هیچ پوشش خاصی کف زمین رها شدهاند، مدفوع گاو و گوسفند هم دیده میشود. سگها، گاو و گوسفند و انواع پرندگان ازجمله موجوداتی هستند که در اینجا میبینم و زندگی همه قربانی زباله شده است.
هر بار که در سراوان زباله روی زباله بریزند و وزن زبالهها از تحمل زمین خارج شود، شکافی در دل زبالهها به وجود میآید که باعث حرکت آنها میشود. ممکن است در نگاه اول این اتفاق تبعات زیادی نداشته باشد اما این تصور فقط تا زمانی است که داستان محلیها را نشنیده باشید.
آنها میگویند هر بار رانش زباله مساوی است با طغیان مگسها در تمام روستاهای اطراف. وقتی که دیگر استفاده از حشرهکش و چسب مگس هم کفایت نمیکند و تعداد مگسها چندین برابر پرجمعیتترین روستای استان گیلان میشود. رانندهای که همراه ماست میگوید گاهی که به خانهی والدینم در روستای کچا میروم، باید در خانهشان را از پشت فیلتری از مگس پیدا کنم.
در گوشه و کنار روی پوست اغلب حیواناتی که میبینم آثاری از زائدههای پوستی دیده میشود. جلوتر که میرویم در کنار زبالههای بیمارستانی که بدون هیچ پوشش خاصی کف زمین رها شدهاند، مدفوع گاو و گوسفند هم دیده میشود. سگها، گاو و گوسفند و انواع پرندگان ازجمله موجوداتی هستند که در اینجا میبینم و زندگی همه قربانی زباله شده است.
این تصویر یک معنی دارد؛ جایی که آزادانه زبالههای خطرناک بیمارستانی رها میشوند، محل عبور و چرای حیواناتی است که ارتباط مستقیمی با زندگی انسان دارند. یکی دیگر از محلیها میگوید شیر و گوشت تمام گاوهایی که در اینجا میبینید توسط مردم مصرف میشود و اداره بهداشت هم بدون سختگیری مهر سلامتش را روی محصولات این حیوانات میزند.
پسری که همراهیمان میکند میگوید پدرش دامدار است و گوشت روستایشان را پدرش تامین میکند و دامهای او هم در همین منطقه تغذیه میکنند.
تصورش هم ترسناک است، هر قدمی که بر میداریم باید مراقب باشیم که پایمان در زمین فرو نرود. زمینی پر از زباله که در شیرابه غرق است و مثل یک بمب ساعتی در انتظار روز واقعه است. وقتی از دامنهی زبالهها میگذرید و به سمت ارتفاع کوه حرکت میکنید، میتوان بخار گرمای خارج شده از لولههای سیاه گاز را مشاهده کرد. مردی که همراهمان آمده میگوید در نزدیکی لولههای خروج گاز متان، یک جرقه کوچک کافی است تا انفجاری بزرگ رخ دهد.
گاز متان در سایت سراوان حاصل از فعل و انفعلاتی است که در زیر حجم زبالهها رخ میدهد. مرد دیگری هم که همراه ما آمده تعریف میکند در گرمترین روزهای تابستان زبالهها سیاه میشوند و گرمای آفتاب را مثل شیشه در خودشان به دام میاندازند. به همین خاطر وقتی روی آنها قدم بزنید کف کفشهایتان از گرما آب میشود.
تلفنم را در میآورم تا عکسی بگیرم. منظرهی روبهرویم، منظرهای است که میتوان با آن معنای تضاد را برای هر دانشآموزی توضیح داد. تصویر جنگلی انبوه و پردرخت که از سمت چپ تصویر آغاز شده است در جایی با تصویر کوه زبالهای خاکستری که از راست به آن رسیده است، تصویر جنگل را قطع میکند.
در حیرت از دیدن این منظرهها، صدای بیقراری پرندگان و گرمای نامطبوع زبالهها هستم که داستانی را میشنوم که باورش به راحتی ممکن نیست. وقتی گاوی از دامنهی کوه به سمت جاده حرکت میدود و ماغ میکشد، مرد همراهمان میگوید گاهی حیوانات اینجا گیر میافتند و در زباله فرو میروند.
او به گیلکی تعریف میکند وقتی رانش اتفاق میافتد شیرابهها مثل مرداب عمل میکنند و ممکن است هرکسی را گیر بیندازند. او میگوید یک بار گاو یکی از محلیها در مرداب زبالهها غرق شد و کاری از دست هیچکسی بر نیامد.
تصورش میکنم؛ گاوی که از بد حادثه در اطراف سایت گیر کرده و هر لحظه پایینتر میرود و ماغ میکشد. مرد میگوید نتوانستیم با طناب بیرونش بکشیم، آنقدر فرو رفت تا خفه شد. تا وقتی دهانش بیرون بود فریاد میکشید و کمک میخواست اما نمیشد کاری کرد.
در بین زبالهها همه چیزی پیدا میشود. از توپ فوتبال و پیراهن مردانه تا کفش کهنه میزهای چوبی. همه چیز مثل یک خواب است؛ خوابی که بعد از آن کابوس سراغت بیاید و بین زبالهها گرفتار باشی.
به تصویر آن گاو فکر میکنم، به پوست مردان و زنانی که دائما متورم میشود و میخارد، به شیرابهای که در زمین و رودخانه و دریا نفوذ میکند و به همهی آدمهایی که مستقیم و غیرمستقیم از شیرابهی سراوان، مثل شراب مرگ مینوشند و خاموشانه به استقبال مرگ میروند.