امروز دقیقا یک سال از قتل رومینا اشرفی، نوجوان ۱۳ سالهی اهل تالش به دست رضا اشرفی، پدر مقتول میگذرد. قتلی که به واسطهی محل وقوع و اختفایش زیر فرهنگ مگویِ یک جامعهی سنتی، چند روز از چشم همه پنهان ماند. قتل رومینا اشرفی آغازی بر رسانهای شدن سلسله قتلهایی بود که در گوشه و کنار کشور ایران و زیر لوای فرهنگهای بومی مختلف، شرایط اجتماعی و فرهنگی متفاوت و از سوی افرادی از هر دستهی اجتماعی به وقوع پیوستند.
از یک خرداد ۹۹ تا یک سال بعد یعنی یک خرداد ۱۴۰۰ جامعهی ایران از خشونتی که از آن آبستن بوده است، هر بار از نشانهی جدیدی رونمایی کرده است؛ لکههای خشم، ناامیدی و تعصب در یک سال گذشته از ماشین خشونت جامعه به بیرون پرتاب شدهاند و هر یک نشانهای شدهاند در دست قاضیان اجتماع تا شرایط مخفی جامعه را از پشت دیوار بلند سکوت و آرامش نسبیاش بشنوند و ترجمه کنند.
زنگ اول – تنگتر شدن دایرهی قتلها
اگر در گذشته قتلها بیشتر در محیطهای عمومی و بر سر تعصبات محلهای، قبیلهای و شخصی رخ میدادند و افراد ترجیح میدادند حساب بیرون و درون خانه را از هم جدا کنند، امروز پروندهی قتلها ابایی از ورود به فضاهای همیشه شخصی و مقدس فرهنگ ایرانی ندارد. امروز دیگر دایرهی قتل نه فقط در کوچههای خلوت و مکانهای پرازدحام و در اثر دزدی یا دعوا، بلکه در محیط «خانه» یکی از دو یا سه مکان مقدس فرهنگ ایرانی رخ میدهد. قاتلان مدرن جامعهی ایران حالا سلاحهای منحصر بهفردی دارند که میتوانند خانه را به جای کوچه و خیابان به محل دعوا و به دنبال آن قتل تبدیل کنند. سلاحهایی که ممکن است تا پیش از این به عنوان ابزار قتل در هیچ پروندهای ثبت و گزارش نشده باشند.
قتلهای غیرسازمانیافته یا به عبارتی قتلهایی که به وسیلهی یک گروه سیاسی یا یک مافیای خلافکار انجام نمیشوند، اکنون ترجمهی جدیدی دارند. حال علاوه بر پروندهی خشونتهای سازمانیافته، پروندهی خشونتهای غیرسازمانیافته (خانوادگی، دوستانه و قبیلهای) بیش از هر زمان دیگری دیده میشود و وجدان جمعی را به داوری فرا میخواند. قتل در مفهوم جدیدش نه یک پدیدهی دورازدسترس که انجام آن به ابزارهای خاصی نیاز دارد، بلکه به عنوان راهحلی بسیار دمدست برای حذفِ «دیگری» مورد توجه قرار میگیرد.
زنگ دوم – هر «دیگری» دشمن بالقوهای برای «من»
اگر از بالا به محتویات یک ظرف فشار وارد کنید، اجزای ظرف به سمت کنارههای آن رانده میشوند و فشار واردشده به خود را برای بزرگتر کردن مرزها به کار میگیرند.
شاید جامعهی ایران را نیز بتوان بر اساس این ترسیم شماتیک صورتبندی کرد؛ جامعهای که به خشونت از بالا به پایین حاکم بر خود عادت کرده است، در تلاش برای بزرگتر کردن مرزها است و وقتی نتوان دیوارهی ظرف اجتماع را بزرگتر کرد یا سوراخی در آن تعبیه کرد، خشونت مجددا از دیوارههای آن به سمت مرکز گسیل میشود و برای باز کردن فضا، «دیگری»هایی را حذف میکند. در این شرایط هر «دیگری» دشمن بالقوهای برای «من» است و اگر لازم شود او سهم «من» را از فضا تصاحب میکند تا فشار کمتری به او وارد شود. پس خشونت در ظرف اجتماع، مثل یک فرصت عمل میکند و هر «من» اگر برای حذف «دیگری» شتاب نکند، فرصت حذف را از خود سلب و به «دیگری» تقدیم میکند. در این میان فشار از بالا به پایینِ وارد بر جامعه نیز تغییری نمیکند چراکه میتواند با فشاری ثابت، خشونت و حذف مورد انتظار جامعه را به دست خود اجزای جامعه به تماشا بنشیند.
زنگ سوم – معناباختن امر و مکان «مقدس»
در بسیاری از قتلهای یک سال گذشته قاتل نه فردی غریبه و بیرون از مرزهای «خانه» بلکه مهرهای برای ایفا کردن نقشهایی مشخص در همان «خانه» بوده است. مکانی که در فرهنگ ایرانی نه تنها مقدس، بلکه جایی است که نمیتوان به حدوحدودش تعدی کرد. در اینجا تقدس مثل یک قانون کسانی را مجبور و دیگرانی را جبار میکند تا کنترلی از بالا به پایین به واسطهی نقشهایی بالا و پایین، از سوژهای به سوژهای دیگر اعمال شود.
خشونتهای منجر به قتل جامعهی ایرانی در یک سال گذشته نه تنها حریم مکانی «مقدس» به نام خانه را هدف گرفته است بلکه به قلب نهادی محدود به همان جغرافیا به عنوان خانواده نیز حمله کرده است. حال سوژهی قتل نه لزوما در نهاد محله، شهر، و استان بلکه بسیار در دسترستر و درون خانهها خوابیده است. تغییر محل وقوع قتلها این امتیاز را به قاتل میدهد تا هر زمان که بخواهد و درحالی که مقتول کاملا بیدفاع است خشونت را اعمال کند.
از انجام قتل رومینا اشرفی تا قتل بابک خرمدین فاصلهی زیادی نیست و در عین حال چند بزنگاه مشترک نیز دارد:
الف: در تمام قتلهای یک سال گذشته مقتول به دست کسی کشته شده که تا پیش از آنکه نام «قاتل» بر آن گذاشته شود، دارای نقشی در نهاد خانواده بوده است. قتل رومینا اشرفی، ریحانه عامری و بابک خرمدین به دست پدر، قتل فاطمه برحی به دست شوهر و قتل علیرضا فاضلی منفرد توسط قاتلهایی که جمعی از مردان خانواده معرفی شدند، انجام شد.
ب: حداقل در دو قتل یعنی قتل رومینا اشرفی و بابک خرمدین، تحقیقات انجامشده به این نتیجه رسیدهاند که جرم قتل در جغرافیای مورد اشاره پیش از این هم انجام شده و اشرفی و خرمدین تنها قربانیان قتلهای خانوادگی نیستند. در تحقیقات ثانویه مشخص شد سالانه بسیاری از دختران نوجوان در روستای محل زندگی اشرفی، با چنین چالشی مواجه میشوند و فرار از خانه ممکن است به قتل آنها منتهی شود. در بارهی پروندهی بابک خرمدین نیز پدر خانواده به عنوان قاتل اعتراف کرد دختر و دامادش را نیز دقیقا به همین روش کشته است.
ج: در تمام قتلها علاوه بر محدود بودن آنها به نهاد خانواده، ردپای عنصر «تعصب» نیز به چشم میخورد و تعصبات و باورهای مذهبی – عقیدتی یکی از اصلیترین عوامل این قتلها هستند در راس آنها خودنمایی میکنند. در این جا فرهنگ ایرانی که همیشه نهاد خانواده و نقشهای پدر و مادر را در جایگاهی خدشهناپذیر و مقدس گذاشته است، یکه میخورد و خود را برای عادت به تعریف جدید از این نهاد آماده نمیبیند. میتوان اینگونه گفت که خشونت عریانی که قرنها در تاریکی این نهاد اجتماعی غیرقابل دیدن بود، اکنون عریان و قابل مشاهده شده و نه تنها درحال فریادِ تاریخِ مسکوت خود است بلکه به حریم امن نقشهایی همچون پدر، مادر، برادر، خواهر و همسر ضربه میزند. زنگ سوم زنگی علیه سکوت تاریخ فرهنگ ایرانی است که با صدای بلندش همه را گیج کرده است؛ زنگی که از دل آن تقدس از نهادها و نقشهایی در اقلیم «خانه» سلب میشود و این باور را در ذهن میپروراند که خانه میتواند نه فقط محل آسایش بلکه قتلگاه و هر کدام از اعضای آن میتوانند، نه از خویشاوندان بلکه قاتل باشند.
سرانجام و سکوت
فرهنگ مردسالار و پدرسالار جامعهی ایرانی اکنون در آزمونی قرار گرفته است که چشمهای تاریخ، اجتماع و فرهنگ ایران به آن خیرهاند. فرهنگی که با اسب تعصبش به سمت صدای این زنگ در تاریکی میتازد و در پی ساکت کردنش است. با این وجود به نظر میرسد زمان برای فرهنگهایی کهن و خدشهناپذیر سرآمده است و هر امر مقدس اگر در ستیز با چراغهای آگاهی جمعی نتواند پیروز شود، دیگر حنجرهی یکطرفهی قانون نیز برای مشروعیتبخشی به آن کافی نیست و امر مقدس، به جای پرستشی بی چونوچرا در دایرهی نقد قرار میگیرد و ممکن است به وسیلهی عقل جمعی عقب رانده یا حذف شود.