اگر از حوالی انبار دخانیات در میدان فرهنگ رشت عبور کرده باشید، حتما چشمتان به صفی از مجسمههایی با موضوع مشاغل و فرهنگ بومی گیلان جلب شده؛ مجسمههایی که هرکدام راوی بخشی از هویت کاری و زیستی مردمان گیلاناند.
این مجسمهها تنها تودهای از فلز و سنگ نیستند، بلکه نشانههای زندهای از حافظهی جمعی این سرزمیناند که در آن نقطهی کور رها شدهاند. ظاهر ماجرا شاید برای رهگذری ناآگاه، صحنهای موقتی به نظر برسد؛ چیزی شبیه به اسبابکشی، یا حتی انبار موقت پیش از بارگیری. اما مسئله این است: این وضعیت موقت نیست. مجسمهها مدتهاست در این مکان رها شده اند، بیهیچ توضیح، بیهیچ جانمایی هدفمند و بیهیچ نشانی از احترام به مفهومی که قرار بود بازتاب آن باشند: هویت بومی و تاریخی مردم گیلان.
سوال اینجاست که چه نهادی مسؤول انتخاب محل نصب این مجسمهها بوده؟ شورای زیباسازی شهرداری یا سازمان فرهنگی هنری شهرداری رشت و یا شاید نهادی دیگر؟ آیا برای مکانیابی نهایی این آثار حتی یک کارگروه تخصصی تشکیل شده و یا هیچ ارزیابی جامعهشناختی و زیباییشناسی یا حتی مشورت حداقلی با هنرمندان بومی صورت گرفته است؟
این مجسمهها بیشتر از آنکه نمایندهی تاریخ و فرهنگ این بوم باشند، نشانهای از بینظمی مدیریت شهریاند؛ سندی خاموش از بیبرنامگی و فقدان چشمانداز فرهنگی در شهر.
در نصب آثار حجمی و یادمانهای شهری، باید به چیزی فراتر از پر کردن فضاهای خالی، فکر کرد. هر مجسمهی شهری، بخشی از گفتوگوی بیکلام اما عمیق میان تاریخ، مردم و مکان است. محل نصب، زاویهی دید، میزان دسترسی مردم به آن، نورپردازی و حتی بافت زمینهی اطراف اثر، همه و همه باید با ظرافت و دقت انتخاب شوند.
وقتی هویت بصری یک شهر دستخوش بینظمی و بیتوجهی میشود، در واقع، زبان گفتوگوی آن شهر با ساکنانش مختل شده است. رشت نیازمند بازتعریفی جدی از مفهوم هنر در فضاهای عمومی است؛ تعریفی که هنر شهری را نه بهعنوان پرکنندهی فضاهای خالی، بلکه بهمثابهی فرصتی برای تقویت تعلق مکانی، افزایش گفتوگوی اجتماعی و بازخوانی روایتهای محلی ببیند.
آیا این انتخاب مکان و رهاشدگی مجسمههای فرهنگ بومی، به نوعی تحقیر میراث کار و تلاش مردم گیلان نیست؟ این مجسمهها میتوانستند در فضاهایی مثل میدانهای پرتردد، پارکهای شهری، مسیرهای پیادهراهی، یا حداقل نزدیک به مراکز فرهنگی و گردشگری نصب شوند. این آثار ظرفیت این مهم را دارند که به نقطهای برای گفتوگوی میان نسلها تبدیل شوند؛ به مکانی برای آموزش، تامل و حتی جذب گردشگر.
اما گویی مسؤولان تصور کردهاند که هر گوشهی بیمصرف و فراموششدهای، جایی مناسب برای چیدن این آثار است که به نظر همان سیاست قدیمی یعنی «رفع تکلیف» به نظر میرسد.
رشت سالهاست با فقدان یک نقشهی جامع زیباییشناسی دست و پنجه نرم میکند. شهری که میتواند مرکز هویتبخشی هنری استان و شمال کشور باشد، هنوز در ابتداییترین گامهای هنرشهری مانده است. از مجسمههایی با جانمایی نامناسب تا نیمکتها و المانهایی که بدون هویت و انسجام، در فضاهای مختلف رها شدهاند.
این ضعف مدیریت، نه فقط حاصل کمتوجهی، که نتیجهی فقدان نگاه راهبردی به هویت شهری است. رشت هنوز نمیداند، قصد دارد چه تصویری از خود به شهروندان و مسافرانش ارائه دهد؟ کدام روایتها را پررنگ کرده و کدام فضاها را تبدیل به خاطرهگاه جمعی این بوم نماید؟
واقعیت این است که این وضعیت، فقط یک ضعف در جانمایی نیست؛ بلکه نشانهای است از نوع نگاه مدیران شهری به مفهوم «فرهنگ عمومی». این موضوع تنها بحث زیباشناختی نیست؛ بلکه، نادیدهگرفتن شأن عمومی شهروندان نیز هست. عادت کردن به بینظمی و فراموشی میتواند عواقب تاسفباری به دنبال داشته باشد. چونان صف خاموش مجسمههای فرهنگ بومی گیلان در کنار دیوار انبار دخانیات رشت که تبدیل به نمادی دیگر در رشت شدهاند: نماد بلاتکلیفی مزمن در مدیریت شهری.