پیاده راه رشت، یکی از اولینها در ایران بود. خیابانهایی که از هرگونه وسیله نقلیه خالی شدند و حق تقدم به عابرین پیاده داده شد. جایی که همه شهروندان اندک زمانی بتوانند به دور از هیاهوی شهر خلوت کنند.
دمادم غروب یک روز پاییزی است. آرام آرام عابرین از اطراف و اکناف میرسند. هرکس گوشهای تنها یا با دوستان، خلوت میکند. چند موتورسوار جوان در این میان برای خودشان جولان میدهند و “دور دورشان” را آوردهاند وسط پیاده راه.
صدای باندها آن طرف تبلیغ یک مراسم مذهبی را میکند. کودکانی هم در آن وسط مشغول فوتبال و تعدادی هم مشغول بازی پرتاب دیسک هستند. تعدادی جوان باند کوچکی را روشن کردهاند و با صدای بلند موسیقی مورد علاقهشان را گوش میدهند.
بساط بازار شبانه پهن میشود. همه چیز در بازار بساط میشود. از البسه و خوراکی تا دستسازه های دختران و پسران. به نظر مغازهدارها دل چندان خوشی ندارند. آنها باید اجاره و مالیات بدهند و دیگرانی هر شب بر سر سفره فروش آنها سهیم میشوند.
تراکم بالا و بالاتر میرود. تردد عابرین هم سخت و سختتر میشود. مرد نابینایی به سختی از کنار تمام این هیاهوها به کمک خانواده خودش را به یک نیمکت میرساند و ساعتها از ترس برخورد با دیگران از جایش تکان نمیخورد!
پیاده راه رشت دقیقا چگونه جایی است؟! سوالی که مدام از خودم میپرسم. اگر بنا باشد هرکس حسب علاقه و تصور خودش نمایشی در آنجا داشته باشد که به نظر میرسد ماجرا کمی سخت و دشوار میشود. پیاده راه یک آییننامه نانوشته میخواهد. یک چیزی مثل قانون اساسی بریتانیا که هیچ جایی نوشته نشده ولی همه میدانند و بدان احترام میگذارند.
صدای موتورها، باندها و حتی برخی بازیها میتواند حقی از یک شهروند سلب کند. اگر یک معلول، یک نابینا، یک نفر آدم کم توان بدون کمک دیگری بخواهد ساعتی در این میدان خلوت کند آیا برایش امکان پذیر است؟
شادی و رضایت حق همه شهروندان است به شرطی که حقی از دیگری سلب نکنیم. حتی از آن مغازهدار. شاید بهتر باشد بساط شبانه را محدود و مشروط کنیم به صنایعدستی و دستسازههای شهروندان.
ما جمع میشویم تا بودنمان را کنار یکدیگر جشن بگیریم. آخر شب خوشحال و راضی به خانههایمان برویم. بنا نیست کسی سرگرمی مورد علاقهاش را به زور به رخ کسی بکشد. اینجا پاتوقی است برای هیچ. برای سکوت.
برای اندکی نشستن، گفتوگو، نگاه کردن و فکر کردن. برای یک قرار عاشقانه دم غروب. برای بازی و دورهمی. اینها و همه اینها جاذبههای همین میدان شهرداری است. آن غذاهای خیابانی، آوازها و بازیها، بازار شبانه. اما همه در یک چارچوب و قاعدهای معنی پیدا میکند.
اینکه حقی از یکدیگر ضایع نکنیم و حریم یکدیگر را حفظ کنیم. حریم گوشها، چشمها، قدمها. همه اینها هویت شهری رشت است. بهتر است خودمان رعایت خودمان را بکنیم. حتما آییننامه و نظارت نمیخواهد. خودمان باید ببینیم بازی یا سرگرمی که میکنیم، بساطی که پهن میکنیم، موتوری که مانور میدهیم، صدایی که بلند میکنیم، ممکن است موجب رنجش دیگری شود.
کودکان میتوانند به جای فوتبال، نقاشی بکشند، جوانان به جای پرتاب دیسک، تخته نرد و شطرنج بازی کنند و هرکس موسیقی خودش را گوش بدهد و صدای ساز و آوازمان بدون باند و بلندگو باشد. کسی اگر دوست داشت خودش دور شما جمع میشود.
شهر و پیاده راه فقط از آن من نیست. باید بستری باشد که همه آدم ها بدون کمک کسی بتوانند در پیاده راه قدم بزنند، بنشینند، گفتگو کنند و سرگرمی خودشان را داشته باشند. بدون آنکه کسی بخواهد وارد حریم دیگری شود.
*فعال اجتماعی