«برای مردی در زندان، یک دوست خوب، یک رفیق، یک برادر فوقالعاده و یک شخص خلاق، نصف آزادی است.»
تجربهی زندان، تجربهی زیست در یک «جامعهی کوچک» است که قوانین و روابط خاص خودش را دارد. یک اجتماع زیر ذرهبین که در آن الگوهای قدرت، سلطه، اتحاد و مقاومتِ حاکم بر جامعه، در مقیاس کوچکتر بازتولید میشوند.
یک مکان زیست اجباری که میدان تجربهی زیستن در شرایط حدی است؛ فضایی که در آن بدن، ذهن و روابط انسانی شکل دیگری به خود میگیرند. تجربههای حدی به موقعیتهایی گفته میشود که فرد را به مرزهای طاقت انسانی، اجتماعی یا روانی میبرند (مثل زندان، جنگ، مهاجرت، تبعید). انسان از جهان عادی روزمره کنده میشود و به فضایی رانده میشود که زمان، مکان و روابط، عادی نیستند. در این معنا، زندان یک «مرز» است: مرز بین بودن و نبودن در جامعه، مرز بین خلاقیت و سکوت، مرز بین شکستن و دوباره ساختهشدن.
اورهان کمال نویسنده مشهور ترک که بهخاطر رمانهای واقعگرای خود از زندگی اقشار رنجدیده و محروم ترکیه شناخته شده است، چند سال از عمر خود را در زندان گذرانده است، تجربهی زندان برای او صرفا تلخی سرکوب نیست؛ بلکه تجربهای است متناقض که هم میشکند و هم میسازد
اورهان کمال نویسنده مشهور ترک که بهخاطر رمانهای واقعگرای خود از زندگی اقشار رنجدیده و محروم ترکیه شناخته شده است، چند سال از عمر خود را در زندان گذرانده است، تجربهی زندان برای او صرفا تلخی سرکوب نیست؛ بلکه تجربهای است متناقض که هم میشکند و هم میسازد. هویت ادبی اورهان کمال در دل زندان تثبیت شده است. کمال هنگام گذراندن دوران محکومیت خود در زندان بورسا با ناظم حکمت هم سلولی میشود. همنشینی با ناظم و همسرنوشتی و همدلی متقابل این دو، تاثیر بسیاری بر او میگذارد.
کتاب «با ناظم حکمت در زندان» خاطرات سه سال ونیم زندگی اورهان کمال با ناظم حکمت در زندان است که توسط بنگیسو رونا به انگلیسی و توسط مجتبا مسعودی به فارسی برگردانده شده است و در تابستان ۱۴۰۴ در نشر همرخ در ۲۰۸ صفحه به چاپ رسیده است.
به روایت کمال، ناظم حکمت در مقام «معلم»، زندان را به کلاس درس بدل میکند. روزهای خالی حبس به ساعات مطالعه و نقد متن، آموزش و حتی کار و تلاش برای معاش تبدیل میشوند. ناظم حکمت دراین روایت تجسم «ایستادگی در برابر فرسایش» است. او در زندان مینویسد، ترجمه میکند، درس میدهد، و نشان میدهد که قدرت خلاقیت میتواند از مرزهای زندان عبور کند.
اهمیت یادداشتهای زندان از نظر انسانشناسی رنج این است که نشان میدهد انسان چگونه رنج را مدیریت و روزمره میکند. ناظم حکمت با تکیه بر عادتها و آئینهای کوچک، تجربهی زندان را از یک شکنجهی مطلق به زیستنی ممکن بدل میسازد
ما معمولا ناظم حکمت را از خلال شعرهای پرشور یا تصویر یک شاعر مبارز میشناسیم، اما در روایت همسلولیاش، او آدمی است که صبحها عادت به پیادهروی دارد. برای غذایش ذوق و سلیقه نشان میدهد. از کمبودها مینالد. در برابر سرما یا بیخوابی آسیبپذیر است. شوخی میکند، با زندانیها میخندد یا گاهی دلگیر میشود. با دیدن یک خرگوش هیجانی میشود، کارگاه نساجی راه میاندازد، نقاشی میکند و نقاشی آموزش میدهد، با مادرش که برای ملاقات او آمده جروبحث میکند با پیرایه، همسری که عاشقانه دوستش دارد، قهر میکند، برای نوزاد دوستش پوشک ضدآب تهیه میکند و… چنین روایتهایی صرفا فرآیند اسطورهزدایی نیستند که هالهی قدسی را از دور سر شخصیت هنری- فرهنگی پاک کند. او در عادیترین جزئیات زندگیاش بازشناخته میشود و خیلی چیزها که نشان میدهد بزرگی او فقط در نوشتههایش نیست، بلکه در شیوهای زیست انسانی او در دل روزمرگیهای طاقت سوز است. اینجاست که نویسنده با اطمینان مینویسد: شکی نیست؛ مردی که پیش چشم ما بود به وضوح «تندیس بودا در ترکستان» بود، «تندیس مرمرین بودا بیاعتنا به آبهایی که جلوی چشمش از هم میشکافند، شاهوار پشت سکان نشسته (برگرفته از شعر بحر خزر ناظم حکمت)».
اهمیت یادداشتهای زندان از نظر انسانشناسی رنج این است که نشان میدهد انسان چگونه رنج را مدیریت و روزمره میکند. ناظم حکمت با تکیه بر عادتها و آئینهای کوچک، تجربهی زندان را از یک شکنجهی مطلق به زیستنی ممکن بدل میسازد. ازطرفی، پایبندی به عادیبودن در موقعیتهای استثنایی خودش یک شکل مقاومت است. ناظم حکمت با عادی زندگی کردن، در واقع به زندانبانان و ساختار سرکوب میگوید: شما نمیتوانید همهی آزادی زندانیان را بگیرید. به همین دلیل، کتاب اورهان کمال فراتر از یک خاطرهی زندان، تبدیل میشود به یک مطالعهی میدانی از زندگی روزمره در شرایط حدی.
آنچه من را به نوشتن این یادداشت واداشت، زندان به منزلهی یک مرحلهی گذار است. نویسنده بهعنوان کسی که وارد فضای برزخی شده است، نه کاملا از جامعه بیرون است و نه درون آن. فضای برزخی که هویت تازهای را برای او به ارمغان میآورد. همسلولی با ناظم حکمت در نقش «راهنما» کمال را از این مرحلهی گذار عبور میدهد. اورهان کمال در فضای زندان به بازشناسی خودش میرسد: از شاعری متوسط به نویسندهای با افقهای گسترده پیشرو. چه کسی میتواند تأثیر این جمله ناظم حکمت که در یکی از نامههایش به اورهان کمال نوشته را ارزیابی کند: در عصر فضانوردی، کافی نیست که نویسندهای در سطح ملی باشی.
نویسنده بهعنوان کسی که وارد فضای برزخی شده است، نه کاملا از جامعه بیرون است و نه درون آن. فضای برزخی که هویت تازهای را برای او به ارمغان میآورد. همسلولی با ناظم حکمت در نقش «راهنما» کمال را از این مرحلهی گذار عبور میدهد
نکتهی دیگری که باید در نظر داشت این است که آثار هنرمندان زندانی، خاطرهی جمعی یک ملت از تجربهی سرکوب را هم ثبت میکند. زندان برای بسیاری تجربهای خاموش میماند، اما برای هنرمند، بدل میشود به زبان و روایت؛ چیزی که میتواند منتقل و جاودانه شود. برخی هنرمندان از زندان نه فقط بهعنوان محدودیت، بلکه بهعنوان فرصتی برای بازنگری در خود و جهان یاد میکنند. در نتیجه، آثاری که از دل زندان بیرون میآیند اغلب حامل نوعی عمق اگزیستانسیالیستی هستند.
حکمت در یکی از نامههایش به اورهان کمال مینویسد:
امروز رئالیسم در دو مسیر روبه گسترش است. یک مسیر روندی است که به اگزیستانسالیسم ختم میشود، که واپسگرایانه و تهی از امید و بی فایده است، با نگاهی تاریک به نسل بشر، ودر نهایت ارتباط خود با واقعیت را از دست میدهد. مسیر دیگر روندی است که با نوعی جدید و خلاق از رمانتیسیم همگام میشود؛ میپذیرد که هنرمند مهندس روح و روان است، و به این دلیل در نهایت، واقعیت را به بهترین شکل نشان میدهد. بعضی ازداستانهای کوتاه تو فقط اندوهگین نیست، با ناامیدی توأم است. در سالهای اخیر، به دلایل آشکار، این گرایش روبه افزایش است، به خصوص در داستان کوتاه ما. اساسا واقعیت در سیر تاریخی خود بی امید و نا امید نیست. اما اندوه، اضطراب، تلخی، تیرگی، انزجار، اشمئزاز، تحقیر و جنبههای پست را با خود دارد. کوچکترین غفلت در انتقال این جنبهها منجر به بازنمایی انسان بیطرف و با عینک گُلرنگ میشود، و این به معنای دور شدن از واقعیت است. اما با اینهمه، با کار انسان، این واقعیت گسترش مییابد و به سمت بهترشدن و دلپذیرترشدن میرود. به این نکته تأکید میکنم این که فردی در چنگال امید یا ناامیدی باشد موضوعی است که فقط به آن فرد مربوط میشود. نویسندهای که امیدی ارائه نمیدهد حق ندارد نویسنده باشد، همچنان که دکتری که مبارزه با بیماری را بیهوده میداند حق ندارد طبابت کند… برایاندوه و غم و تلخی دلایلی هست، اما برای ناامیدی دلیلی نیست.