پیوندهای فرهنگی، و سامان دادن رسم الخط گیلکی
زبان اصلی ترین ابزار ارتباطی انسانهاست. اساسن فرهنگ بومی توسعه نمی یابد جز با زبان قدرتمند. اگر جز این باشد سرنوشت محتوم هر فرهنگی هضم شدن در فرهنگیست که زبان غالب دارد.
درست است که حضور و بقای هر زبانی تام و کمال به فراوردههای مکتوب آن زبان وابسته نیست اما توسعه یا دوامِ با کیفیت هر زبان، و البته حیات آن به عنوان یک ابزار ارتباطی موثر قطعا (جدای از مکالمه) به توانمندی آن در تولید محتوای مکتوب مرتبط است.
وقتی از زبان به عنوان ابزاری ارتباطی حرف می زنیم بدیهی ست منظور فقط کارآمدی آن در ایجاد تناسبات درون زبانی- فرهنگی نیست. زبانی توان ماندگاری موثر خواهد داشت که ظرفیتهای مستتر در آن امکان تولید محصولاتی جذاب برای مخاطبینی خارج از حوزهی فرهنگ و زبان بومی را ایجاد نماید. به عبارت سادهتر به زعم من زمانی می توانیم یک زبان را زبانی زنده، پویا و دارای آینده بدانیم که قابلیت و جذابیت ترجمه به زبانهای دیگر را (چه از نظر محتوا و چه از نظر ظرفیتهای ساختاری زبان) داشته باشد.
اگر گیلکی را یک زبان بدانیم به عقیدهی من، متاسفانه، در حال حاضر، در هر دو مولفهی محتوای تولیدی و به ویژه خودِ زبان، واجد نقاط ضعفیست که امکان توسعه حتا بقای با کیفیت را ازآن گرفته است. اگر از مبحث فقر محصولات مکتوب (چه از نظر میراث تاریخی مکتوب و چه از نظر محتوای تولیدی آثار) بگذریم، ضعف اساسی دیگر زبان گیلکی، عدم وجود رسمالخط واحد است. مولفهای که در ایجاد ارتباطات برون فرهنگی، بسیار موثر است.
این که اخیرن تحرکاتی برای ایجاد همگرایی میان کنشگران حوزهی زبان و فرهنگِ گیلکی معطوف به تعیین رسمالخط واحد، از سوی پژوهشکدهی گیلانشناسی صورت گرفته قطعن اسباب خوشحالیست و باید به فال نیک گرفت. گو اینکه حداقل در ده سال گذشته تلاشهای خوبی در این زمینه توسط فعالان مستقل حوزهی زبان صورت گرفته و نتایج درخوری نیز به دست داده که امیدوارم و طبیعتن باید این اتفاق تازه، با ملاحظهی پیشنهادهای پیشتر ارائه شده و بهرهمندی از تجربیات اندوخته شده، رقم خورده باشد تا راه رفته از نو طی نشده و رسیدن به نتیجهی مطلوب، شدنیتر شود.
اما در اینکه مدیریت مسالهی تعیین رسمالخط از سوی نهادی منتسب به حاکمیت/ دولت اتفاق بیفتد همواره از سوی برخی جریانهای مستقل مورد انتقاد بوده است.
پرواضح است که به دلیل شیوهی نامطلوب و عموماً مخرب برخورد نهادهای برآمده از دولت با مباحث مرتبط با فرهنگ در سنوات گذشته، اساسن تصویر خوبی نسبت به مداخلهی اینگونه نهادها در امور مذکور در اذهان کنشگران حوزهی فرهنگ و اجتماع وجود ندارد و البته که به تجربه، مطلوب، عدم مداخلهی نهاد دولت و واگذاری همدلانهی مسائل فرهنگی به کنشگران و دغدغهمندان برآمده از دل همان حوزهی فرهنگیست.
در مورد زبان گیلکی و به خصوص رسمالخط آن، البته ماجرا ملاحظاتی هم دارد.
به زعم من علیرغم اولویت عدم مداخلهی دولت، به دلیل همان ضعفهای مستتر در زبان گیلکی که پیشتر آمد (فقر کمی تولیدات مکتوب در گذشته و کیفیت پایین تولیدات مکتوب در امروز) بعلاوهی کاستی کنشگران حوزهی زبان گیلکی و عدم انسجام و همگرایی و اختلافات درونی، و کمجانی و ضعف تشکیلاتی گروهها و نهادهای فعال در این عرصه (گو اینکه سالهاست هیچ نشریهی تمام گیلکی در پهنهی سرزمینی گیلان منتشر نمیشود و ادبیات منثور گیلکی در انزواست) و تا زمان مرتفع نشدن این مشکلات، اساسن امیدواری به مدیریت مطلوب تعیین رسمالخط زبان گیلکی توسط مجمعی مستقل از نهاد دولت، و متعاقب آن اثرگذاری و اجرایی شدنش توسط کنشگران زبان بومی، امری فراواقع و آرمانی جلوه میکند.
نکتهی دیگری که به نظرم باید بدون سوگیری و تعصب به صورت جدی به آن توجه داشت، این است که همهی زبانهای مشابه زبان گیلکی در همهی نقاط جهان، با این مشخصات و مختصات و مخاطبین معدود و محدودیت حوزهی سرزمینی، و فقر منابع مادی و کاستی میراث مکتوب و البته نواقص ساختاری زبان (که بسیاریش مشابه نواقص زبان فارسیست) جهت بقای باکیفیت در دل زمان یا توسعه (البته در صورت ایجاد قابلیتها و ظرفیتهای ویژه) نیازمند بهرهمندی از حمایت یا همراهی قدرت سیاسی یا نهادهای زورمند حاکمیتیست. این میتواند با گردآمدن چهرههای متخصص، خوشنام، مستقل، صاحب ایده و با تجربه، ذیل یک نهاد غیروابسته و غیر سیاسی، با هدف سامان دادن زبان و رسمالخط گیلکی و البته مطالبهگری پیچویانه از نهادهای مسئول در حاکمیت، و در پیوند و رابطهی دو سویه با تشکلهای فرهنگیِ منتسب به دولت با بیشترین نقاط اشتراک در اهداف به عنوان عامل میانجی و واسط (همچون پژوهشکدهی گیلانشناسی) صورت پذیرد.