گفت‌وگوی اختصاصی با علیرضا کوشک جلالی؛

کارگردانی که میان شرق و غرب پل می‌زند

0 33

در جهانی که مرزهای فرهنگی مدام در هم می‌ریزند و هنر گاه اسیر سیاست و اقتصاد می‌شود، هنوز هستند کسانی که با عشق، رنج و جسارت از دل این تنگناها عبور می‌کنند تا روشنایی را به صحنه بیاورند. یکی از این هنرمندان، علیرضا کوشک جلالی است؛ نویسنده، مترجم، کارگردان ، پژوهشگر تئاتر، و برنده جایزه افتخاری تئاتر شهر کلن در سال ۲۰۱۶. او سال‌هاست با مشعلی از هنر میان ایران و آلمان در حرکت است و از عشق، انسان و امید می‌گوید.

 

«مرور» به مناسبت حضور کوشک جلالی در زادگاه مادری‌اش، گیلان، و تمرین برای اجرای نمایش «پستچی پابلو نرودا»، گفت‌وگویی اختصاصی با این کارگردان برجسته ترتیب داد.

 

در این مصاحبه، کوشک جلالی از تجربه‌های زیسته‌اش میان دو فرهنگ، دغدغه‌های اجتماعی، اهمیت آموزش، بحران‌های تئاتر ایران و امید به نسل جوان سخن گفته است.

 

او که بیش از چهار دهه در فضای حرفه‌ای تئاتر اروپا فعالیت داشته، همچنان ریشه در خاک وطن دارد و معتقد است: “تئاتر تفریح نیست، ضرورت است.”

بخوانید تا دریابید چگونه تئاتر می‌تواند هم پناهگاه باشد و هم فریاد.

 

***

آقای کوشک جلالی، شما سال‌هاست که در آلمان به‌عنوان نویسنده و کارگردان فعالیت دارید. آغاز این مسیر چگونه بود؟

-نقطه‌ی عطف حضورم در آلمان زمانی بود که نمایشنامه‌ی «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت» را نوشتم. برای آن نمایشنامه جایزه‌ی مردمی نمایشنامه‌نویسی گرفتم. منتقدی که نقدی بر آن نوشته بود، گفته بود که کار من ریشه در تعزیه‌ی ایرانی دارد. برایم عجیب بود؛ چرا که من تنها در کودکی تعزیه دیده و علاقه‌مندش بودم، اما هرگز مطالعه‌ی علمی درباره‌اش نداشتم. وقتی با آن منتقد دیدار کردم، فهمیدم او دکترایش را در تعزیه گرفته است. دریافتم که به‌صورت ناخودآگاه از نمادها و عناصر تعزیه بهره برده‌ام. آن‌جا بود که فهمیدم چقدر ریشه‌های فرهنگی ما در ناخودآگاهمان نقش دارند و چگونه می‌توانند در خلق هنری به کمک‌مان بیایند.

 

 این آگاهی چه تاثیری در نگاه و روش کارتان داشت؟

-دریافتم که می‌توانم تلفیقی میان داشته‌های فرهنگی‌ام و آموزش‌های غربی ایجاد کنم. تصمیم گرفتم آموزش‌هایی را که دیده‌ام به نسل جوان کشورم منتقل کنم. فهمیدم آنچه می‌تواند جامعه را متحول کند، نه سیاست، بلکه آموزش است. تا زمانی که مردم با خرافات زندگی می‌کنند، هیچ تغییری پایدار نخواهد بود. مثلاً ماجرای اسفبار قتل رومینا اشرفی دختر نوجوان گیلانی توسط پدرش نشان داد که باورهای خرافی چه فجایعی می‌آفرینند. اگر از ریشه آموزش ندهیم، تغییر بی‌فایده است.

نقطه‌ی عطف حضورم در آلمان زمانی بود که نمایشنامه‌ی «پابرهنه، لخت، قلبی در مشت» را نوشتم. برای آن نمایشنامه جایزه‌ی مردمی نمایشنامه‌نویسی گرفتم. منتقدی که نقدی بر آن نوشته بود، گفته بود که کار من ریشه در تعزیه‌ی ایرانی دارد. برایم عجیب بود؛ چرا که من تنها در کودکی تعزیه دیده و علاقه‌مندش بودم، اما هرگز مطالعه‌ی علمی درباره‌اش نداشتم.

تفاوت‌های ساختاری تئاتر ایران و آلمان از نگاه شما چیست؟

-در اروپا تئاتر شغل است؛ بازیگر، کارگردان، طراح صحنه و حتی مسئول نورپردازی حقوق‌بگیرند. اما در ایران، تئاتر بیشتر به عشق وابسته است تا ساختار. با این‌ حال، تئاتر ایران به لحاظ استعداد چیزی کم ندارد و گاهی اجراهایی به‌شدت درخشان در ایران دیده‌ام. آنچه کم داریم، زیرساخت است، نه استعداد.

 

از فعالیت‌هایتان در ایران بگویید ؟

-در دو دهه اخیر پس از بازگشت از آلمان بیش از ۴۰ نمایش در تهران و شهرستان‌ها اجرا کرده‌ام و بیشتر از همه در گیلان و آذربایجان کار کرده‌ام. اولین کارم در لنگرود اجرا شد، کاری به نام «رعنا». گیلان برای من جغرافیای عشق و خاطره است. مادرم در گیلان به دنیا آمده بود و تابستان‌های کودکی‌ام در خطیبان می‌گذشت.

 

بعد از اجرا در گیلان، در شیراز اجرا خواهیم داشت و پاییز امسال نمایشنامه وینسنت ون گوگ را تهران روی صحنه می‌برم.

 

از انتخاب نمایشنامه‌ی «پستچی پابلو نرودا» بگویید که در تهران و حالا در گیلان اجرا می‌شود. چرا این متن؟

-برای من هنر تفریح نیست، ضرورت است. هر کدام از کارهای من ریشه در درد و دغدغه‌ای دارد. وقتی خبر سوزاندن خانواده‌ای ترک توسط نئونازی‌ها در آلمان را شنیدم، بیمار شدم. نمی‌توانستم درک کنم چطور انسان‌ها چنین بلاهایی بر سر یکدیگر می‌آورند. به ریشه‌ی نژادپرستی فکر کردم و به این نتیجه رسیدم همان کسی که قربانی است، شاید خودش در شرایطی بتواند دیگری را قربانی کند. نمایشنامه‌هایم تلاشی‌ست برای درک این ریشه‌ها. «پستچی پابلو نرودا» برایم تجسم همین پیوند است: عشق، سیاست، مردم. نرودا نسلی را عاشق کرد، نسلی که اغلبشان به دست قدرت قربانی شدند.

 

می‌خواهم پلی باشم، بین فرهنگ‌ها، میان نسل‌ها، بین توده‌ی مردم و هنرمندان. اگر تئاتر نوری دارد، باید آن را قسمت کرد، باید آن را بر صحنه آورد حتی اگر صحنه سرد باشد و بی‌پول. چون هنوز باور دارم که با تئاتر می‌توان نجات یافت.

 

این نمایش را اجرا کردم تا یادآوری کنم که جان همه‌ی انسان‌ها ارزشمند است ؛ چه در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ امریکا ، چه در کودتای ۱۱سپتامبر ۱۹۷۳شیلی ، یا ۲۸ مرداد ایران.

 

 به‌نظر می‌رسد دغدغه ارتباط میان روشنفکر و توده مردم همیشه همراه شماست؟

-در ایران، فاصله‌ی میان روشنفکران و مردم زیاد است. کارهای من تلاش دارند این فاصله را کم کنند. گاه از من انتقاد می‌شود که چرا در کارها طنز هست و مردم هنگام تماشای کارهایم می‌خندند ؛ اما مگر خنده مشکل دارد؟ برای بیان مسائل مهم انسانی از سیاست تا فرهنگ است. چاپلین، وودی آلن، شکسپیر و مولیر همه از طنز برای انتقال معنا بهره برده‌اند.

 

 

نگاه شما به آموزش تئاتر در ایران چیست؟

-متأسفانه آموزش در ایران بیش از حد تئوریک است. کسی ممکن است لیسانس بازیگری داشته باشد اما هنوز نمی‌داند روی صحنه چه باید بکند. مثل گرفتن گواهینامه بدون یک ساعت رانندگی. خسارت فرهنگی، کم از تصادف نیست. برای همین ورکشاپ‌های آموزشی زیادی برگزار کرده‌ام، از تهران تا کاشان، یزد، بندر دیر و گیلان. باید مهارت‌های بازیگری را از ابتدا آموزش داد، نه فقط از طریق کتاب و تئوری بلکه پراتیک و عملی.

 

 

 وضعیت زیرساخت‌های تئاتر ایران را چگونه می‌بینید؟

-در کلن با جمعیتی نزدیک به یک میلیون و صد هزار نفر، هر شب ۴۰ تا ۵۰ نمایش روی صحنه می‌رود. ما در ایران استعدادها و عاشقان زیادی داریم، اما زیرساخت، حمایت صنفی، و بودجه نیست. حسادت جای همدلی را گرفته چون منبع حمایتی وجود ندارد. ستون فقرات تئاتر اروپا تئاتر مردمی است نه فقط برای قشر خاصی ما چنین چیزی نداریم . ما هنوز به تئاتر مردمی نرسیده‌ایم؛ تئاتری که هم کارگر ببیند و هم استاد دانشگاه.

 

 از رابطه‌تان با نسل جدید گفتید، بیشتر توضیح می‌دهید؟

-من در کنار آموزش به نسل جوان از آنان بسیار آموخته‌ام. برای همین از واژه‌ی “استاد” خوشم نمی‌آید. شاگردی را دوست دارم. اگر رابطه‌ام را با نسل جدید قطع کنم، خودم را از یادگیری محروم کرده‌ام. برای همین است که می‌آیم، کار می‌کنم، می‌آموزم و آموزش می‌دهم.

 

در پایان، چه تصویری از رسالت خودتان دارید؟

-می‌خواهم پلی باشم، بین فرهنگ‌ها، میان نسل‌ها، بین توده‌ی مردم و هنرمندان. اگر تئاتر نوری دارد، باید آن را قسمت کرد، باید آن را بر صحنه آورد حتی اگر صحنه سرد باشد و بی‌پول. چون هنوز باور دارم که با تئاتر می‌توان نجات یافت.

از آثار به اجرا درآمده این کارگردان در ایران، می‌توان به مسخ، پستچی پابلو نرودا، بازرس، موسیو ابراهیم و گل‌های قرآن، خدای کشتار، سیستم گرون هلم، پوزه چرمی اشاره کرد. نمایش موسیو ابراهیم و گل‌های قرآن، از طرف انجمن منتقدان خانه تئاتر به عنوان بهترین اجرا در سال ۱۳۸۶ انتخاب شد.

*بیوگرافی هنرمند

علیرضا کوشک جلالی برنده جایزه افتخاری تئاتر شهر کلن در سال 2016 ،نویسنده، مترجم ، کارگردان و محقق تئاتر است. وی عضو کانون کارگردانان آلمان و ایران است و از سال ۱۹۸۶ در آلمان به عنوان نویسنده و کارگردان مشغول کار است. در سال ۱۳۹۳ از طرف وزارت ارشاد، مدرک درجه یک هنری را دریافت کرد.

 

او در سال ۲۰۰۴، گروه تئاتری «علی جلالی آنسامبل» را در شهر کلن پایه‌گذاری کرد و هم‌اکنون مسئول هنری این گروه است. چهار نمایشنامه از او در انتشارات تئاتر مونیخ آلمان به چاپ رسیده ‌است.

 

او تاکنون بیش از ۴۰ نمایش در آلمان و ۱۵ نمایش‌نامه در ایران به روی صحنه برده و جوایز زیادی در زمینه کارگردانی و نویسندگی در جشنواره‌های تئاتری بین‌المللی کسب کرده‌ است. کوشک جلالی در سال ۲۰۰۹ نیز برای اولین بار به عنوان کارگردان یک اپرا را در اپرای شهر دورتموند/آلمان به زبان ترکی و آلمانی به صحنه برد.

 

از آثار به اجرا درآمده این کارگردان در ایران، می‌توان به مسخ، پستچی پابلو نرودا، بازرس، موسیو ابراهیم و گل‌های قرآن، خدای کشتار، سیستم گرون هلم، پوزه چرمی اشاره کرد. نمایش موسیو ابراهیم و گل‌های قرآن، از طرف انجمن منتقدان خانه تئاتر به عنوان بهترین اجرا در سال ۱۳۸۶ انتخاب شد.
همچنین سه اثر از علیرضا کوشک جلالی (پستچی پابلو نرودا، پوزه چرمی و با کاروان سوخته) در سال‌های اخیر در زمره نامزدهای بهترین اجراهای کشور آلمان بوده‌اند.

 

کوشک جلالی دو دفتر شعر (آن گاه که درآمدی خورشید زانو زد، نیلوفری در قلب مرداب) و یک قصه (سینما فیروزه) که توسط نشر مهر نوروز در سال ۱۳۹۳ منتشر شد. چند مقاله نیز در ارتباط با تئاتر در مجلات تئاتری معتبر آلمان به چاپ رسانده‌ است.

عکاس: نگین عیناوی‌پور

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.