حالا در آستانه پنجاهسالگی، باغ محتشم برای من بیشتر به انباشت خاطره میماند تا باغی که فقط در آن دار و درخت و سرسبزی باشد. خدا رحمت کند استاد کریم کوچکزاد را که تاریخ زنده رشت بود. میگفت در روز بازگشایی رسمی این پارک در تابستان سال ۱۳۴۰، حدود هزار نفر از میهمانان بهصرف بستنی فاسد پذیرایی شدند و از بیمارستان سر درآوردند. هم او بود که سقوط ساواک رشت در بهمن ماه سال ۵۷ را برایم با آبوتاب واگویه کرد.
اتفاقاتی که کام باغ محتشم با آن تلخ شد، جزئیاتش را نمیگویم تا اوقات خوانندگان محترم مکدر نشود. بهخاطر میآورم دیوار مرگ را در دهه ۶۰ که راکبان جانبرکف موتور کراس، بر روی دیوارههای چوبی میتاختند تا برایمان هیجان بیاورند. بهیاد میآورم شب سیاه ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۹ را که منبع بزرگ آب رشت بر اثر زلزله، دراز به دراز افتاد و درختان باغ محتشم سیرابِ سیراب شدند. از این بهیاد میآورمها بسیار است، چندان که اجتماع عظیم مردم رشت در روز خاکسپاری استاد هوشنگ ابتهاج (سایه)، که در گوشهای از این باغ آرمیده است از خاطرم نمیرود.
اما آن دورترها حدود بیست و اندی سال پیش، ساختمانی قدیمی را بهخاطر میآورم که با معماری خاص خود، هلالیشکل و دو اشکوبه میتوانست برای کتابخانه کافی باشد، اما فرو ریخته شد تا چیزی بیشتر از بیست سال به انتظار احداث بنایی بنشینیم که در ظاهر سنخیتی با معماری گیلانی و ایرانی ندارد. ساختمانی که زیبا نیست و افسوس میخوردم که با این هزینههای میلیاردی، ساختمانی نساختیم که مردم حالشان با دیدن آن خوب شود. و چقدر انسان سردرگم معاصر، نیازمند معماری خوب است.
**
برای یکبار هم شده دستمریزاد میگویم به فهم و درک مدیران سیاسی بیست و اندی سال پیش که یکی از بهترین نقاط شهری رشت را برای ساخت بزرگترین کتابخانه شمال کشور اختصاص دادند و خواسته و ناخواسته، امروز ما را در باغ محتشم با جورچینی از دستگاهها و اماکن خاص روبهرو کردند. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی، منزل امام جمعه محترم، مهمانسرای استانداری، پردیس دانشگاه گیلان، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، کانون پیشکسوتان مهر، عمارت کلاهفرنگی، حوزه هنری گیلان، و آرامگاه استاد هوشنگ ابتهاج (سایه) و کتابخانه مرکزی، که انگار بر کشتی این باغ سوارند و به پیش میرانند.
و اما کتاب، کتاب همان کلمه است که خداوند بلندمرتبه به آن سوگند یاد کرده است. پس چه چیزی میتواند عزیزتر و مقدستر از کلمه و کتاب باشد. و چه چیزی بالاتر از اینکه خداوند قلم دانشمندان را که میتوانند همان پدیدآورندگان کتاب باشند، بالاتر از خون شهیدان دانسته است.
این مکان فرهنگی برای اینکه خاصیت خودش را داشته باشد، به مدیرانی از جنس کلمه و کتاب نیاز دارد، نه به مدیران سیاسی و امنیتی، کسی که سکاندار هدایت کتابخانههاست باید در درجه اول کتابشناس باشد، نه آنکه بهجز کتابهای درسی، کمتر کتابی خوانده باشد.
کسی میتواند این کشتی بهگل نشسته را تا حدودی به جلو براند که فضای فرهنگی استان را بشناسد و از اهالی فرهنگ و هنر برای پیشبرد امور سازمانی به بهترین شکل ممکن استفاده کند، وگرنه مانند دیگر دستگاهای فرهنگی دچار روزمرگی خواهد شد.
کتابخانه مرکزی بعد از تالار مرکزی یکی از بزرگترین بناهای فرهنگی گیلان است که با سرمایه همین مردم ساخته شده است و باید تمام و کمال در اختیار مردم باشد. مدیری شایستگی خدمت در این دستگاه را دارد که این ساختمان و دهها ساختمان در اختیار دیگر را به مرکز خدمتدهی به مردم و اهالی فرهنگ تبدیل کند، نه آنکه درب آن را بر روی فرهیختگان ببندد.
متاسفانه برخی دستگاهها اجرایی از جمله کتابخانههای عمومی با دستورالعملهای کلی مرکز، اداره میشوند و این دستورالعملهایِ اغلب کلیشهای برای زیست فرهنگی استانهای گوناگون فقط یک نسخه دارد. در چنین شرایطی مدیرکل محترم و کارگزاران دستگاه به سختی میتوانند ایدههای خود را به کرسی بنشانند و این مشکلی است که باید از پایتخت برای آن فکری بشود.
در روزگاری که رئیسجمهور مرتب از دادن اختیارات بیشتر به استانداران سخن میگوید، همین رهاشدن از دستورالعملهای دستوپاگیر پایتختنشینان، میتواند بخشی از واگذاری اختیارات باشد که با آگاهیبخشی مدیریت کتابخانهها و مطالبه استاندار محترم قابل دستیابی است.
اگر قرار باشد کتابخانههای گیلان پویا بشوند، باید از کلیشههای سازمانی و ابلاغی عبور کند و به نسخه بومی خودش برسد. در این کتابخانه باید علاوه بر کتابهای عمومی، بیکموکاست همه کتابهای مربوط به گیلان و نویسندگان و پدیدآورندگان گیلانی موجود باشد و در اختیار اندیشمندان قرار بگیرد. از سوی دیگر نمایهسازی تفصیلی کتابهای مهم گیلان میتواند به پژوهشگران، فرهیختگان و اهالی فرهنگ کمک شایانی باشد.
در روزگاری که کتابخانهها اغلب به قرائتخانه کنکور تبدیل شدهاند، ممکن است توسعه فیزیکی کتابخانهها چندان مثمرثمر نباشد. باید بدانیم کتاب، اکنون شکلهای جدیدتری پیدا کرده است و در آینده نزدیک کتابهای دیجیتالی، صوتی، و … سهم بیشتری از کتابهای کاغذی خواهند داشت. پس از هماکنون باید زیرساختهای لازم را برای انباشت کتابهای آینده فراهم کنیم.
حالا که تقریبا هیچ سرمایهگذاری برای نشر کتاب، جز با اهداف خاص وجود ندارد، و همه هزینههای چاپ و نشر از جیب مبارک نویسندگان هزینه میشود، دستگاههای فرهنگی برای حمایت از نویسندگان چه کاری از دستشان برمیآید. اگر مدیران فرهنگی و از جمله کتابخانهها برای همین یک پرسش، پاسخ درستی داشته باشند، و البته به اندازه توان خود به آن عمل کنند، بخش زیادی از راه درست را طی کردهاند.
متاسفانه ما تاکنون قادر به عمومیسازی کتابهای نویسندگان خود نبودیم. بسیاری از کتابهای خوب در گیلان پس از یکیدوبار چاپ به فراموشی سپرده میشوند. یکی از مهمترین وظایف دستگاههای فرهنگی، عمومیسازی کتابهاست که میتواند بخشی از هویت ما را به نسل آینده انتقال دهد. کتابخانه اگر در انتقال بخشی از این هویت تاثیرگذار باشد، کتابخانه است، وگرنه صرفا یک بنا است. امیدوارم مدیریت کتابخانه مرکزی با همراهی کارکنان گرامی، طرحی نو دراندازند و دستکم تلاش کنند بهشکل قانونی خود را از قیدوبند نسخههای عمومی مرکزنشینان برهانند.