خانوادهای را در نظر بگیرید که پدربزرگ فوت شده و پدر در مراسم تدفین حضور نمییابد و خانواده بسیار آشفتهاند. هر کسی از دوستان و آشنایان تلاش میکند، قدری از بار مراسم و همدردی را برعهده گیرد، همه میآیند و میروند، چشمها به در است و زمزمهای در جمعیت شنیده میشود و گمانهزنیها به هر سویی در جریان است، شرایط مراسم شاعر پر آوازه امیرهوشنگ ابتهاج پس از کش و قوسهای فراوان و رسیدن به ایران نیز تقریبا شبیه این تصویر بود، کمی فکر کنید!
از روزهای ابتدایی درگذشت استاد سایه با کوشش رضا ثقتی (مدیر کل ارشاد و فرهنگ اسلامی گیلان) ستادی با عنوان ستاد اجرای مراسم شکل گرفت که هماهنگیها را انجام دهند و مراسمی باشکوه برگزار شود!، اسامی شنیده شده بدین منظور افرادی هستند که آنقدرها هم در سطح ملی شناخته شده نیستند، و برخی اساسا جایگاهی در مناسبات فرهنگی ندارند که این چینش خود بحث زیادی دارد که آیا نمیتوانستیم برای چنین موضوعی از چهرههای شناخته شدهتر و نامآورتر سود بجوییم کسانی که تجربههایی بزرگداشتهایی ملی را دارند یا حتی خودشان به عنوان وزنهای در این مسیر شناخته شدهاند؛ که البته این یادداشت در نظر ندارد که به این مساله بپردازد.
مراسم باشکوه نبود، حاشیههای بسیار از مجری برنامه که حتی شعری از هوشنگ ابتهاج حفظ نکرده بود تا بخواند و حرفهای تکراری که در هر مراسمی شنیده میشود را واگویه میکرد؛ براساس تصمیم ستاد برگزاری و مسئولان شهری صبح روز برگزاری مسیرهای منتهی به باغ محتشم مسدود و از تردد خودروها جلوگیری شد، مراسم با تاخیر ۴۵ دقیقهای آغاز و مجری و حراست برگزاری بارها و بارها تاکید داشتند شروع مراسم مشروط و منوط به این است که مردم از کناره خیابان و ابتدای سن به انتهای خیابان بروند تا تصاویر زیبای تلویزیونی خلق شود! هرچند مردم منتظر تغییری در مسیر ندیدند و در زیر تابش آفتاب شعرهایی با خوانش ابتهاج گوش میدادند و از همه مهمتر استاندار که غایب اصلی مراسم بود و به همراه سایر مدیران نیامدند حتی پس از حضور میهمانی که از تهران برای مراسم معارفه نهاد کتابخانهها آمده بود نیز نیامدند، تنها مدیر استانی سیاسی حاضر در مراسم مدیرکل ارشاد و فرهنگ اسلامی بود.
مردم برخلاف مراسم تالار وحدت بدون شعار و شعرخوانی به شعرها گوش میکردند تا زمانی که تلاوت قرآن آغاز شد و با دست مردم، متوقف ماند، سرود ملی نیز با تشویق مردم نیمه کاره رها شد.
یلدا ابتهاج در مراسم خاکسپاری با بیان اینکه امروز روز بزرگی برای ما همه ایرانیهاست، گفت سایه به وطن بازگشته؛ آرزویی که همیشه داشت، به موطن خود بازگردانده شد، زیرا که آرزو داشت در این خاک بماند و همانطور که خواسته به خاک سپرده شود. امروز امانت پدر را به شما میسپاریم، پاسدار سایه باشید و در غیاب ما به این خاک سر بزنید و از او یاد کنید. قطعا فرزندان آینده در هر کجای این سرزمین و در هر کجای جهان شعر سایه را به زبان زیبای فارسی خواهند خواند.
رونق مجلس با سخنرانی علی دهباشی و ناصر مسعودی که از سوی مردم صحبت کردند، شکلی متفاوت یافت. هر چند که آقای ثقتی سخنرانی در مراسم نکرد، اما به نظر نگارنده حضوری شاخص داشت و با هر دیدگاه و هر عنوانی این تلاش برای بازگردانی را انجام داد، احترامی بیش از پیش برایش قائل هستم، از جا و مقام خود گذشت، همه حاشیهها را به جان خرید حتی از دوستان مذهبی با این عناوین که این شاعر بیمذهب و تودهای چرا باید به ایران برگردد … او نشان داد که هر چند در بعد مذهبی فعال بوده، از شعر و شاعری نیز سررشتهای دارد یا با وجود تفاوتها میپذیرد که محبوب مردمی را به وطن بازگرداند… ثقتی در این اثنا از خود چهرهای مردمی، آرام و مدیر نشان داد که شایسته احترام است.
آن چه که دوست دارم که از ستاد اجرایی بپرسم، دلایل و نحوه انتخاب مکان تدفین هست، باغ محتشم با داستان جالب خود بعنوان یک تفرجگاه عمومی و محبوب رشتیهاست، هر چند که در نگاه اول در قلب شهر رشت قرار دارد ولی جای گفتوگوی بسیار دارد، باغ محتشم که از اموال اکبرخان محتشم بود بر اساس درخواست بیوهاش بعنوان مالیات بر ارث پذیرفته شده و پس از گذران دوران به هزینه اداره فرهنگ دوران پهلوی به پارک عمومی تبدیل میشود، شعرهای بسیاری در وصف زیباییها و تفریحات باغ محتشم سروده شده؛ و اینکه مکانی است برای تفریح و لذت مردم بر کسی پوشیده نیست.
تفرجگاه و مکانهای عمومی پارکی به معنای محلی برای تفریح و لذت است و این در شهری که میزان فضای سبز آن از متوسط کشوری کمتر است، خود مسالهای بزرگ است. از سوی دیگر تضاد عمومی لحظات روحانی و عرفانی دعا و گفتوگو با متوفی و طلب آمرزش برای او تضاد معناداری با لذت و تفریح دارد و این حس گناه از لذت بردن که بصورت دائمی به روح جامعه فشار میآورد، بسیار نگرانکننده است؛ در نظر بگیرید عصر یکی از روزهای سال برای دیدار بر مزار سایه ایستادهاید، اندوهگین و یا شاید در خود فرو رفته در حال گفت و گو هستید، صدای خنده سلسلهوار کودکان از پارک شهر ذهن شما را میشکند، با خود در آن لحظه چه میگویید؟
از طرف دیگر آیا به صلاح است که کودکان و نوجوانان در معرض دائمی با این مرگ و پرسشهای آن و حزن فضا در کنار پارک شادی مواجه شوند؟ در دوران کودکی ما یک گروه موسیقی نوجوانان بود، شعری با این مزمون میخواند آهای آهای ستاره پولک ابر پاره … بابام را تو ندیدی؟ دیدمش بالا رفت پیش خدا رفت … همیشه بچههای کوچکتر این ترس را از رفتن بابا پیش خدا داشتند …
و در آخر مردم همواره از دفن شهدای گمنام، مدافعین حرم و حریم و … در تفرجگاههای عمومی گلایه دارند، درست از منظر احترام به تلاشها و ایثارگریهای این عزیزان، پس چطور میتوانیم هنرمندان و افراد شاخص را نیز وارد همان جایگاه کنیم. آیا میتوانیم بپذیریم آنکس که به ما (ما نوعی) نزدیکتر است با دیگری متفاوت است یا کلا به این بخش از داستان نیدیشیدیم؛ احمد رمضانپور نماینده پیشین مجلس و عضو اسبق شورای اسلامی شهر رشت نیز در نامهای که در رسانهها نیز منتشر شد، درخواست تصمیمی در این خصوص داشت، چرا ستاد اجرایی به این مهم نگاه نکرد، آیا این زمینهای برای پذیرش حضور همه دیگران (هنرمند و شهید و …) در تفرجگاه عمومی است در شهری که با مشکل کمبود تفرجگاه و پارک شهری دست به گریبان است، نخواهد بود؟! آیا بهتر نبود در قطعهای از مثلا آرامستان یا زمین شهرداری در مسکن مهر به عنوان قطعه هنرمندان و مشاهیر آماده میشد؟ با توجه به این که از این نسل هنوز تعدادی از مشاهیر زنده و سایهشان بالای سر ماست، هنوز زمانی مانده که درستتر بیندیشیم و دور بینانه برنامهریزی کنیم که شاید شهر از این حالت بلاتکلیفی خلاص شود.