یکی از سویههای افراطی تکنولوژی، تسلطِ همهجانبه آن بر زیست افراد است. در این وضعیت، امکان کنشگری افراد در زندگی منتفی میشود. وابستگی عاطفی و عقلی انسان مدرن به نظام تکنولوژیک، وضعیتی است که از آن تحت عنوان وضعیت تکساحتی میتوان یاد کرد.
انسان درون این ساختار تکنولوژیکیِ مدرن، همه قوای خود اعم از قوهیِ داوری (اخلاقی، زیباییشناسانه)، قوهیِ استدلال، قوهیِ میل و ارادهی خود را به ابزارهای صنعتی و تکنولوژیکی واگذار میکند، تا آن ابزارها به جایشان بیاندیشند و حکم به عملی بدهند. از این رو، انسان، تکساحتی یا تک بُعدی خطاب میشود که تنها یک بُعد عملگرایی در وضعیت ابزارگرا کلیت ماهیتش را شکل میدهد.
ثمرهی فرایندِ سَلبِ اختیار از خود و دادن قدرت تصمیمگیری و اندیشیدن به نظام تکنولوژی، برآمدنِ انسان مُقلد است. حال این انسان نه تنها محتوای عمیق از او زدوده شده است، بلکه محتوای ساده نیز از او رخت بر بسته است. اکنون این انسان ذهنش مانند لوحی سفید است که گویا هیچ تجربهای ناشی از درگیر شدن با موضوعات تفکر برانگیز در زندگی روزمره بر آن ثبت نشده و دیگر قادر به اندیشیدن نیست.
یا به عبارت دیگر میلی به فعالیت فکری ندارد. چرا که قدرتهایش به ویژه قدرت اندیشهی انتقادی،که بهوسیلهی آن میتوانست به موضوعات مختلف با چشم انتقاد بنگرد، دیگر در اختیارش نیست. این وضعیت که امروزه عادی تلقی میشود، عادی و بدیهی نیست بلکه بسیار هم خطیر است.
برآمدن ابزاری چون هوش مصنوعی یا سایتهایی نظیرِ «رد-ایت» و زیر مجموعهها و مشابههایش به نوبه خود امری ترسناک نیستند. اگر این گونه فرض کنیم نقدی عوامانه خواهیم داشت، از قضا همین ابزارها کارگشای فرد در موقعیتهایی است که سابق بر این در سیطرهی قدرتِ جماعتی بود که هیچ خلاقیت و پیشرفتی نداشتهاند.
به عنوان مثال، در حیطهی آموزش بیراه نیست که دانشآموزان و دانشجویان در مورد فراگیری مهارت و دانش از معلم و استاد خود روی گردانده و به سمت هوش مصنوعی و سایتهای آموزشی مختلف روی آوردهاند. آنها فهمیدهاند که در حیطهی آموزش با این نهاد و نمایندگان دانش، چیزی عایدشان نمیشود.
اما مسألهی مطرح شده در این یادداشت نه صرفا ردِ تکنولوژی، بلکه مسئله دگرگون شدن ماهیت و هستی انسانی است، که در ساختار تکنولوژیکی برایش پیش آمده است. به بیان روشن این دگرگونیِ ماهیتی به این شکل است که انسان در طول تاریخ اجتماعی و معرفتی خویش خود را سوژهای شناسا قلمداد میکرد و این انسان را با گزارهیِ «میاندیشم پس هستم»، میشناختیم و اکنون او را با گزارهی «توضیح بده تا باشم» باید بشناسیم. به این وضعیت میگوییم استحاله یافتن یا دگرگونی.
برخی سایتها و ابزارهای مرسوم امروزی چون رِد_ایت، «به معنی آن را خواندم» و یا سایتهای کُورا، لمی، اَسک رد_ایت و غیره با شعار «توضیح بده: مثل یک بچه پنجساله» میتواند بگوید که انسان چه باشد یا چه میتواند باشد. لُگوی سایت رد_ادیت و دیگر سایتهای مشابه، تقریبا یک موجود فضایی است که کنجکاوانه و در اینترنت و فضاهای آنلاین جستجو میکند.
کارکرد این سایتها و ابزارها هم همین فلسفه را بازتاب میدهند. افراد در این فضاها میتوانند همهی سوالات سخت و پیچیدهای که نیاز به تمرکز و واکاوی عمیق دارد را از این ابزارها بپرسند و آنها نیز به زبان یک کودک، مثلا کودکی پنج ساله توضیح دهند. بدون استفاده از اصطلاحات تخصصی و پیچیدگیهایی متنی.
علت گرایش کاربران به چنین ابزارهایی میتواند مدیریت زمان، دریافت توضیحات ساده از سوی سایتها، در دسترس پذیر بودن و سادگی و شفافیتِ محتوای ارائه شده باشد. افراد در فضای واقعی وقت کمی دارند یا اساساً میلی به صرف زمان زیاد برای خواندن مطلبی ندارند. در نتیجه علاقهمندند که در کوتاهترین زمان ممکن به پاسخ سوال مد نظر خود برسند.
تقاضای بسیاری از کاربران، توضیحات ساده است. انگار اکثر امور جهان که از قضا به دست خود انسان معنا یافته، آنقدر برایش پیچیده شده که نسبت به آنها حس بیگانگی دارد. از این رو فرض میکند بهتر است که سایت و ابزارها موضوعات را برایش ساده توضیح دهند.
شفافیتِ محیط کاربری رمز محبوبیت سایتها و هوش مصنوعی است. همچنین در دسترس پذیر بودن نیز این محبوبیت را دو چندان میکند. اگر افراد در گذشتهی نه چندان دور برای کشف موضوعی سفر میکردند یا انبوهی از منابع مکتوب و اسناد را بررسی میکردند، اکنون بدون وارد شدن به جزئیات و کنکاش عمیق، به سوژهی مورد نظر دست مییابند.
اما تقلیل یافتنِ توانِ شناختیِ انسانِ بزرگسال به اندازهی توان شناختیِ یک کودک به اصطلاح پنج یا هفت ساله، از این رو عقبگَرد است که یک کودک، در این حدود رشدی شناختی، به زعم ژان پیاژهیِ ساختارگرا در مرحلهی عملیات عینی از مراحل شناختی قرار دارد.
ذهن یک کودک در این سطح، علارغم اینکه قابلیت تفکر منظم پیدا کرده، اما این تفکر معطوف به عینیات است. یعنی تنها زمانی میتواند بیاندیشد که با اشیاء ملموس و فعالیتهای عینی و تجربی درگیر باشد. در واقع فرد از فهم امور انتزاعی عاجز است و این مهارت ذهنی مختص مرحلهی بعدیِ رشدِ شناختی یعنی مرحلهی عملیات صوری است، که به لحاظ کمیتی این مرحله از سن یازده سالگی آغاز میشود.
اما به لحاظ کیفی در مرحلهی شناختیِ عملیات صوری، کودک قادر است مفاهیم انتزاعی نظیر هستی، زمان، حقیقت، عشق و مرگ را درک کند. اما در مرحلهی عملیات عینی رگههایی از تقلید در فرد بنابر تجربهی مواجهه با پدیدههای عینی وجود دارد. بزرگسالانی که به چنین مرحلهای از رشد شناختی استحاله یا دگرگونی یافتهاند، بیش از هرچیزی مُقلد میشوند.
وقتی فرد توانایی کشف و شهود و خردورزی خود را در مقابل ابزارهای تکنولوژیکی یاد شده وا مینهد، باید برای هر موضوع و امری به مرجع تقلید مدرنش رجوع کند، تا از احکام آن پیروی کند. این مرجع تقلید مدرن همان ابزارهای تکنولوژیکی سایتها و هوشهای مصنوعی هستند. به این سبب میگوییم این وضعیت جدید عادی نیست، چون فردِ مُقلد قطعا پذیرای هرگونه ایدوئولوژی مخربی خواهد شد.
انسانی که در طول تاریخ خود را سوژهای شناسا میشناخت، یعنی همان کسی که میگفت من میاندیشم، و سعی میکرد مسائل را بر بنیان عقل تجزیه و تحلیل کند، امروزه از این توانایی خود دست شسته است. اختیار این انسان به میدان تکنولوژی واگذار شده که او را در راستای مُقلد شدن استحاله یا دگرگونی میدهد.
اگر این شکل از مُقلد شدن را مُقلد شدنِ تکنولوژیکی و مدرن بنامیم، آن وقت مشابهی این فرمِ تقلید را در تاریخ پیشاصنعتی خصوصاً در سنت الاهیاتی میتوانیم پیگیری کنیم. در حوزهی الاهیات، فرد تقلید کننده همچون فردی جاهل شناخته میشد که به عنوان مثال بایست در فروع دین به مجتهدی جامعالشرایط رجوع میکرد.
خلاف این رای تکفیر به همراه داشت. برخی از متفکران پیشین با بیان نظراتشان در خصوص تقلید، تکفیر و تهدید شدند. به طور مثال، ملاصدرا در مخالفت با عارفان و صوفیانی که به تحصل و عمل معتقد نبودند و باور داشتند که همه چیز از طریق عشق و ذوق قلبی میسر میشود، بر این عقیده بود که هیچکس نباید تقلید کند.
چرا که انسان با تحصل و عمل میتواند قدرت تعقلی خود را افزایش دهد و نیازی به تقلید نخواهد داشت. بنابراین همواره موضوع قوای انسانی مشخصاً قوای عقلی و استدلالی حائز اهمیت بود. قیاس انسان پیشاصنعتی با سنتِ الاهیاتیاش و انسان پساصنعت با سنت تکنولوژیکیاش قیاسی دور از ذهن نیست.
چهبسا اگر دقیق شویم خواهیم دید که در هر دو جهانِ تکنولوژیکی و الاهیاتی، فرم تقلید مخرج مشترک آنهاست. این فرم از تداوم تاریخی برخوردار است که در برهههای زمانی مختلف با لباسی جدید پدیدار میشود. سادهاندیشی خواهد بود اگر فرض کنیم میتوانیم با این فرم در میدان نبرد بجنگیم.
چرا که این نوع از جنگ هم موهوم است و هم جنگ با موهومات است. در عوض میتوان آن را شناخت. فرآیند مواجهه و شناختِ ماهیت این فرم، که یعنی بدانیم چیست، چگونه پدید آمده و چطور کار میکند، ممکن است بتواند راهی به عرصههای رهایی بخش بگشاید. در واقع نیروها و سویهی مخربش را از کار انداخت و قوای از دست رفته را باز پس گرفت.