در جستجوی آرامش از گهواره تا گور
نیازی به کنکاش طولانی نیست. قدمهای کوتاه در کوچهپسکوچههایشان تفاوت با دیگر قسمتهای شهر را آشکار میکند؛ تعداد بچهها در کوچه زیاد است و مادرانشان دم دروازه یا سر کوچه در حال صحبت هستند. از گرانیها میگویند، گله صاحبخانه بیرحم را میکنند و یا آرزو میکنند که شوهر معتادشان به درک واصل شود.
«حاشیهنشین، کم برخوردار، سکونتگاه غیررسمی، مهمان ناخواندهها و یا بافت فرسوده»؛ فرقی نمیکند نامش چه باشد. اینجا زمین ارزان اما زندگیها گران میگذرد. به گرانی آیندهای تاریک برای کودکانشان. کودکانی که خیلی زود وارد بزرگسالی میشوند. مانند احسان و سعید که بعد از پایه نهم ترک تحصیلکرده و نانآور خانه شدهاند یا مثل الهام و نسیم که هر شب شاهد مصرف مواد پدرشان هستند و معصومهای که هر دو مرحله را خیلی زود پشت سر گذاشته و به ۱۷ سالگی نرسیده ازدواج کرد.
حاشیه کجاست؟
رشت بعد از تهران پرتراکمترین شهر کشور شناخته میشود و با توجه به موج مهاجرت مردم استانهای مرکزی و جنوبی به شهرهای شمالی مِلک و زمین در رشت با افزایش قیمت زیادی نیز روبرو شده است.
وقتی از مرکز رشت به چهار جهت اصلی شهر حرکت کنیم تابلوی این محلات روبرویمان ظاهر میشود؛ اسماعیلآباد، جماران، آزاد، ماهی روخان، پاسکیاب، کَسبَخ، سیاه اِسطَلخ، فَخَب، تازه آباد، آج بیشه، وُلُکس، نُخودچَر، عینک، سلیماندارب و معلولین که ۱۵ منطقه حاشیهنشین و یا کم برخوردار این جغرافیا شناخته میشوند. قریب بهاتفاق مردم این مناطق مهاجر هستند. البته برای بسیاری از آنها یک تغییر نسل رخداده است چراکه بین ۲۰ تا ۳۰ سال از سکونتشان در رشت و این مناطق میگذرد.
بخش زیادی از حاشیهنشینان رشت را مهاجران روستاها و شهر خلخال اردبیل تشکیل میدهد. این مهاجران ترکزبان به امید کار و زندگی بهتر به شهری کوچ کردهاند که زبان اکثر ساکنانش گیلکی است.
آنها به دلیل ارزانی زمین و خانه در محلات حاشیهای غرب شهر مانند ولکس، نخودچر، عینک، سلیماندارب و معلولین ساکن شدهاند.
درصد قابلتوجهی از حاشیهنشینان هم اصالتی گیلانی دارند. آنهایی که درآمد اندک در شهرهای کوچک و روستاهایشان را به امید زندگی بهتر در مرکز استان رها کردهاند. رویایی که با کیفیت پایین زندگی فعلی آنها تناسبی ندارد.
تا ثریا میرود دیوار کج
سالبهسال با گسترش شهر شالیزارهای بیشتری در رشت خشک میشود و این یعنی حاشیهنشینی در حال گسترده شدن است. قیمت زمین که تا چندی قبل در آن کشاورزی میشد در این مناطق به نسبت دیگر نقاط رشت ارزانتر است. از آنجایی که خبری از اخذ مجوز برای ساختوساز نیست بسیاری از دیوارهای غیراستاندارد شبانه بالا میرود تا با ساکن کردن خانوادههایشان در آن، مسئولان امر را برای گرفتن مجوز برق،آب و گاز در معذوریت قرار دهند.
گاهی اسم این محلات به «کم برخوردار بودن» تکرار میشود؛ کم برخورداری از آسفالت معابر، خدمات شهری در حد جمعآوری زبالهها؛ اما درد به نظر بزرگتر است و آن تکثیر چرخه فقر فرهنگی با ترک تحصیل کودکان و فقر اقتصادی با کارهای بیثباتی مانند کارگری روزمزد بدون مهارت خاص و یا خطرناکتر از همه چرخه اعتیاد. چه فرقی میکند اول استفاده کننده باشی یا فروشنده. در چرخه که قرار بگیری تکلیفت مشخص است زندان یا کمپ اجباری.
رها کردن ۳ کودک از ۵ صبح تا ۱۰ شب به خاطر یک لقمه نان
مسیر زندگی پدر و مادر احسان باعث شده تا او بهجای کلاس دهم در یک کارگاه تفکیک زباله در حال کار باشد. پدرش به دلیل اعتیاد شدید از خانه فراری شد در حالی که مادر احسان پسر سومش را حامله بود. منیر زن دردکشیدهای است. «از خلخال آمدیم گفتیم از خشکسالی و بیکاری آنجا فرار میکنیم میاییم رشت اوضاع بهتر میشود ولی نشد». این نشد یعنی ۱۵ سال زندگی تلخ منیر . شوهرم کار خاصی هم که بلد نبود زباله خشک جمع میکرد و بعد درگیر اعتیاد شد و همان زندگی نصفه و نیمهمان را هم نتوانست جلو ببرد. من ماندم با سه بچه قد و نیم قد. با قسط خونه ای کوچک در معلولین رشت با هزینه خوردوخوراک.» منیر با چشمانی اشکبار به «مرور» توضیح داد که ۳ سال طول کشید تا توانستم به صورت غیابی از شوهری که سالها بود دیگر آرزوی نبودنش را داشتیم طلاق بگیرم و بعد از طلاق با دوندگی زیاد تحت پوشش کمیته امداد قرار گرفتم.
داستان زندگی منیر و فرزندانش مصداق عینی جمله کلیشهای «اعتیاد بلای خانمانسوز است». او برای تامین نان سه فرزندش سالهاست هرروز و در هر شرایط آب و هوایی از ساعت ۵ صبح سوار بر مینیبوسهای قدیمی مسیر رشت به طارم خلخال میشود تا با انجام کارگری در زمینهای کشاورزی ساعت ۱۰ شب به خانه نمورش در رشت برگردد. منیر میگوید میدانستم که نباید بچههای کوچکم را به امید ترحم همسایه و بچههای دیگرم که درکی از بچهداری ندارند،تنها بگذارم. اما چهکار دیگری برای سیر کردن شکم آنها از دستم برمیآید؟
احسان پسر منیر که تا سال گذشته از شاگردان خوب مدرسه در کلاس نهم بود واقعیت تلخ زندگیشان را پذیرفته و ظاهرا با غم ترک تحصیل کنار آمده.«دیگه نشد درس بخوانم، مادرم از شدت کار و خستگی مریض شده و الان من باید به او کمک کنم.»
پول مواد مهمتر از نان شب
زندگی در این مناطق با شیب کندی جریان دارد با اعتیادی که اندک درآمدها را دود میکند و یا با کار بی ثابتی که نمیگذارد زندگی جان بگیرد.«امروز سرکار است اما دفعه بعدش معلوم نیست پسفرداست یا چهار روز دیگر که آن را هم باید اول پول موادش دربیاید» رقیه از خلخال به رشت آمده است و ۱۰ سالی میشود در وُلُکس ساکن است. از بیکاری در طارم میگوید و امیدی که آنها را روانه رشت کرده است.
«فعلا نتوانستیم زندگی خوبی برای بچهها درست کنیم.» سه دختر و یک پسرش را میگوید. ابوالفضل درسش خوب نیست و میخواهد ترک تحصیل کند. زندگی من به کمک یارانه نقدی ماهیانه میچرخد و کمکهای خیریه افرادی که از وضعیت من باخبر هستند.»
در آمارهای منتشرشده رسمی،زوجهای جوان گیلانی در زمره بیمیلترین ساکنان ایران برای فرزند آوری شناخته شدهاند. موضوعی که جمعیت سالمندی گیلان را به رده اول رسانده است؛ اما برای مهاجران ساکن در این محلات، وضعیت اقتصادی تاثیر چندانی در اصلی به نام بچهدار شدن آنها ندارد. از نظر این خانوادهها بچه جزء لاینفک زندگی است؛ حتی اگر زن و شوهر در سیر کردن شکم خود درمانده باشند. باورمدارانه ترین جمله این خانوادهها «هر کس دندان دهد نان دهد» است.
کدام آسیبها پررنگتر است؟
«آسیبهای اجتماعی موجود در این بسترها را میتوان صورت تشدید شده آسیبهای موجود در بستر جامعه و بافت مرکزی دانست.»گوینده این جملات مونا اسالم نژاد استاد پژوهشگاه گیلان شناسی در گفت وگو با «مرور» است.
اسالم نژاد توضیح داد: تقریباً تمام کجرویهای اجتماعی موجود در مناطق مرکزی شهر، با شدت و پیچیدگی بیشتری در مناطق حاشیهنشین قابلمشاهده است.
چشمگیرترین کجرویها از نظر او اعتیاد، خشونت و نابسامانیهای خانوادگی است.
این استاد پژوهشگاه گیلان شناسی همچنین فقدان درآمد ثابت در این مناطق را عاملی آسیبزا میداند و میگوید: این موارد باعث میشود تا مسئله آموزش کودکان، تغذیه، بهداشت و سایر حوزههای مصرف تحت تاثیر قرار بگیرد.
رویای آرامش در «آسایش»
اعتیاد درد مشترک بسیاری از خانوادههای ساکنان «آسایش» در سلیمان داراب رشت است. اعتیاد که باشد غول خشونت خانگی همپشت آن ظاهر میشود؛ «روزی نیست که کتک نخوریم» اینها جملات اکرم ساکن یکی از خانههای محقر در منطقه جماران است.
اکرم زن جوانی است که با بغضی در گلو برایمان نجوا میکند؛ «مواد نداشته باشد میزند، داشته باشد میزند. کلا فرقی به حال ما ندارد. میخواهم طلاق بگیرم اما از حرف مردم در مورد زنان مطلقه میترسم. شوهرم هم ما رو تهدید کرده که اذیتتان میکنم.» دستودل اکرم لرزیده و نتوانسته کاری بکند. فقط در حد خواندن سواد دارد آنهم به لطف کلاسهای نهضت سوادآموزی.
با آهی عمیق از پدرش یاد میکند؛دختر چهارم خانواده بودم. پدرم اجازه نداد که به مدرسه بروم. از نظر او مدرسه فقط برای پسران معنی داشت آنهم در حد سیکل.
اکرم میگوید به بهزیستی و کمیته امداد رفتهام؛ «آنها میگویند خودت و شوهرت جوانید و باید کارکنید. نمیتوانید تحت پوشش باشید. میگوید گاهی وقتها که خانهی ما پاتوق شوهرم و رفیقانش میشود من از ترس آنها باید به خانه همسایه پناه ببرم.
حرف میزند و اشک میریزد. گاهی خودش را نفرین میکند. گاهی شوهرش را و با خودش تکرار میکند؛ که دیگر طاقتم سر آمده و باید طلاق بگیرم تا حداقل جان خودم و بچههایم را نجات دهم.
وقتی فقر به حاشیه میراند
همه خانوادههای حاشیهنشین هم درگیر اعتیاد نیستند. تعدادی از ساکنان قدیمی منطقه هستند و عدهای هم به دلیل فقر اقتصادی از محلههای بالادست به حاشیه کشیده شدهاند. «اینجا معروفه به اینکه مواد راحت پیدا می شه اما مگه من چارهای هم داشتم با پول پیش (ودیعه خانه) که داشتم نمی تونستم جای دیگه خونه بگیرم. شوهرم هم کار درست حسابی ندارد. حالا هم صبح و شب نگران بچهها هستم. دخترم که کلاس ششم و پسرم کلاس هشتم است.» زهرا که یک نفس این جملات را به ما میگوید یکی از ساکنان سلیمانداراب است.
زهرا چندی قبل از روستای همجوار مرکز استان به رشت آمده و حالا در طبقه همکف یک ساختمان در حال زندگی است.
خانهای که بهشدت نم دارد؛ «این خانه اصلا برای پسرم که آسم دارد خوب نیست.چون فقط نمور نیست. حتی آب خانه هم از چاه نیمه عمیق داخل حیاط است. که من بهواسطه کمکهای همسایه روبرویی هر روز آب خوردنمان را از شیر آب شهر حیاط آنها میآورم. او میگوید؛ حضور این همسایههای با انصاف قوت قلب ما در این محله است.
پسردار شدن شرط پایان حاملگی
داستان زندگی بعضی از ساکنان این محلات مشابه فیلمهای اغراقشده است. مانند زندگی سیما زن ۳۸ ساله ساکن عینک که مادر ۵ فرزند است
سیما خوششانس بود که بالاخره پنجمین و تا اینجا آخرین فرزندش پسر است. و همسرش که کارگر روزمزد است بالاخره به پایان حاملگیهای با فاصله یکی دوساله رضایت داد. همسری که اگر یک روز بیکار باشد شب خواب ندارد که فردا صبحانه بچههایشان باید از کجا تهیه شود.مخصوصا آنکه یکی از دخترانش بیماری سختی دارد و همین موضوع خرج خانواده را بیشتر کرده است.
سفره اهالی این کوچهها کوچک است و همین موضوع باعث میشود تا در برابر هر چپ و راست شدن کشتی اقتصادی کشور شدیدترین ضربه به آنها بخورد.
در تعدادی از این خانهها نه خبری از پدر است و نه مادر. کودکان رها شده نزد پدربزرگ و مادربزرگ یا عمه و خاله هستند. مانند پریسا که با خواهرش در خانهی قدیمی پدربزرگش در جماران زندگی میکند . پدر پریسا به دلیل اعتیاد بیشتر از ۵ سال است جدا از آنها با خلسهی مواد روزگار میگذراند و مادرش هم در محله شهره شده به بدنامی.
پریسا کلاس ششم و مژده کلاس پنجم است. اما ظاهرشان بیشتر از ۱۱ سالهها نشان میدهد؛ دو سه سال نتوانستیم نمره قبولی بگیریم به خاطر همین همچنان در مدرسه ابتدایی هستیم.
با شیطنت میگوید؛«من بچه نیستم که، ۵ تا دوستپسر دارم. خودش کیف میکند از این حرف و به مژده چشمک میزند و میگوید؛ امروز با کدوم قرار بذارم؟»
پریسا و مژده یکبار سابقه خودکشی هم داشتهاند؛با هم قرار گذاشتیم و قرص مصرف کردیم. سوال از کجا آوردی؟ در این محلات پاسخی جز مسخره شدن سوال کننده ندارد. میگویند دلیل خودکشی ما خستگی از زندگی و درگیری با پدربزرگ و مادربزرگمان بود به خاطر همین میخواستیم پرواز کنیم و راحت شیم.
هنجارهای ناسالم
روند عجیب زندگی این دختران از نظر اسالم نژاد استاد پژوهشگاه گیلان شناسی «جامعهپذیری کودکان در محیط غیر خانوادگی» نام دارد که موجب میشود کودک هنجارها و ارزشها را نه از طریق خانواده، بلکه از محیط احتمالاً ناسالم بیرونی فرا بگیرند.
مهسا یکی دیگر از ساکنین این محله است و برای بسیاری از خیرینی که برای کمکهای گاه و بیگاه در این محلات حضور پیدا میکنند نظر او و خانوادهاش حجت است. چون ۲۵ سال است خانوادهاش در این محله ساکن هستند. مهسا توضیح میدهد؛ بیکاری و اعتیاد دو مشکل بزرگ خانوادههای این مناطق است. حالا شما حساب کنید اگر یک خانواده با هر دو هم درگیر باشد بزرگترین آسیب متوجه بچهها میشود. چون وقتی تمام درآمد خانواده صرف سیر کردن شکم و حفظ سقف بالای سر خانواده میشود آموزش، تحصیل و دغدغه فرهنگی برای بچهها در اولویتهای بعدی است.
مهسا خانهای را نشان میدهد و میگوید؛ زنان و مردان ساکن در خانههایی مانند این همیشه آبستن هستن؛ نتیجه وضع حمل آنها یکی دوجین آسیب است.
او سوال میکند: مدیران مسئول در گیلان منتظر تشکیل مناطقی مانند «دروازه غار و خاک سفید» تهران در رشت هستند یا زودتر صدای این زائوها را میشنوند؟