تاریکی ۱۴۰۴؛ فقط بیبرقی نیست
نوشتنم نیمه کاره میماند؛ خاموشی آمده. نه در کوهستانی دورافتاده، بلکه در قلب پایتخت. لابد در حاشیهها، در خانههایی که همیشه سهم شان اندک بوده، تاریکی سنگینتر است. آن هم در بهار؛ پیش از گرمای خرداد. چه خفتبار است که از دل بزرگترین منابع انرژی جهان، باید به شمع پناه ببرم. در سکوت حاصل از خاموشی، حتی زمزمهی همیشگی یخچالها و کولرها نیز به خاموشی فرو میرود. زندگی فرو میریزد در گرما و تاریکی.
گریهام میگیرد از این همه ذلت. نه از خاموشی، از معنای آن. از این پسرفتِ بیپایان. کشوری با ثروت طبیعی، اما تهی از…