در مذمت همه علیه همه

210

شرکت یا عدم شرکت در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو (۸ تیر ۱۴۰۳)؛ مسئله این نیست. مسئله اصلی در نوع مواجهه مردم بویژه اقشارمتوسط ایرانی با این دست پدیده سیاسی و اجتماعی است.

بنجامین بلوم محقق روانشناسی در ایالات متحده، بروز رفتار آدمی را در سه سطح تعاملی شناختی، عاطفی و روانی حرکتی تبیین می‌‌کند.

سطح شناختی از جنس آگاهی است. تمامی علوم، فنون و مهارت‌هایی که آموختیم، تمام کتاب‌‌هایی که خواندیم، تمام دانش مفیدی که شنیدیم و تجربه کردیم در این حیطه جای می‌‌گیرد. کارکرد حیطه شناختی در بزنگاه‌های مواجهه با مشکلات زندگی در هر بخشی با سلسله مراتب دانش، فهم، کاربرد، تجزیه، تحلیل، ارزشیابی و در ‌نهایت حل مسئله برای نوع گذر از مشکل در رفتار فرد، خود را نشان می‌‌دهد. از مسایل کوچکی مثل تصمیمات رانندگی، تغذیه، ورزش تا مسایل بزرگی همچون انتخاب همسر و ازدواج، تربیت فرزند، بیماری، چگونگی مشارکت‌های سیاسی و اجتماعی، تا کنار آمدن با مرگ در انتهای کار.

اما سطح عاطفی به گرایشات مثبت و منفی نسبت به آگاهی‌های آموخته شده اشاره می‌‌کند.‌ این حیطه با خوش‌آمدن‌ها و بد‌آمدن‌ها همراه است. مثلا دوست داشتن یا بد آمدن نسبت به یک نوع خاص از موسیقی، یک نوع ورزش مثل فوتبال یا والیبال، یک کاندیدای انتخاباتی تا گرایشات مثبت و منفی نسبت به احزاب و مذاهب و رژیم‌های سیاسی .

حال در یک نگاه ساده، اگر مجموعه داده‌ها و آگاهی‌های تحلیلی وارده در سیستم شناختی انسان، ناقص، نارس، توهم‌آلود و اشتباهی باشد، سپس در تعامل با گرایشات عاطفی بصورت رفتار بروز نماید بدون تردید چه در بخش فردی و چه در بخش اجتماعی با پیامدهای سمی و خسارات جبران‌ناپذیری همراه خواهد شد.

با چند مثال ساده در عرصه اجتماع، اقتصاد، فرهنگ سیاست و خانواده به این ترکیب‌های سمی بنگریم.

گزاره شناختی اول – برای تحقق عدالت و رسیدگی به طبقه محروم، می‌بایست سرمایه بطورعمومی توزیع شده و از شکل‌گیری طبقه سرمایه دارجلوگیری شود .

پیامد سمی – مبارزه با سرمایه داری، ظهور مارکسیسم، شعارهای عدالت خواهانه مبارزان مسلمان در سال ۵۷ تحت تاثیر آموزه‌های مارکسیسم، مصادره کارخانجات بزرگ، نابودی بخش بزرگی از صنایع کشور.

گزاره شناختی دوم _ رعایا همچون گوسفندانی هستند که به چوپان نیاز دارند. برای همین هم اکثر پیامبران چوپان بودند.

پیامد سمی _ شکل‌گیری استبداد، سرکوب نیروهای سیاسی دگر‌اندیش، تعویق دمکراسی، فروپاشاندن هر نوع تشکل سیاسی، زیست محیطی، فرهنگی و …

گزاره شناختی سوم _ در قبول دین اجبار نیست اما چون اسلام از همه بالاتر است و هیچ عقیده‌ای بالاتر از آن نیست، این انتخاب می‌بایست به اسلام منتهی شود .

پیامد سمی _ محدودیت فعالیت برای اقلیت‌های دینی، جلوگیری از تحقیق آزاد برای انتخاب دین و یا بی‌دینی، طرح مفهوم کتب ضاله و نهایتا انگیزاسیون و پاسخگو کردن و مجازات آحاد اجتماع در بخش عقاید شخصی .

گزاره شناختی چهارم _ مردان عموما غیر قابل اعتماد، دارای شخصیت ریسکی و اهل خیانت هستند.

پیامد سمی _ عدم اعتماد به مردان، کنترل دایمی مردان از سوی زنان، ایجاد نارضایتی خانوادگی و سرانجام فروپاشی خانواده.

این گزاره‌های شناختی نادرست، کم کم تبدیل به مکاتب فلسفی وگرایشات دینی مختلف از قبیل داعش و طالبان شده وجای خود را درتاریخ بشری باز و پیروان بسیاری را نیز به‌‌دنبال خود می‌‌کشانند. از جمله ترکیب سمی داده‌های غلط با گرایشات عاطفی، عقاید شوونیستی نژاد پرستانه همچون حزب نازی، صهیونیزم و همچنین تفکرات پان عربیسم، پان اسلامیسم، پان‌ترکیسم و از این قبیل را می توان نام برد که پیامدهای منفی آن‌‌ها تاریخ بشریت را با رنج آوارگی و کشتار بسیاری از نفوس انسانی سیاه نموده است .

خطاهای شناختی چگونه ایجاد می‌‌شود؟

در اصل سیر شکل گیری خطاهای شناختی ناشی از سرکوب تفکر و تحقیق و گرفتن مجال برای تبادل آزاد اطلاعات و جلوگیری از نقد دایمی داده‌ها است. در سرکوب تفکر، بطور طبیعی ساده‌اندیشی، سطحی‌نگری، خوش‌باوری، به علت هزینه کمتر و رفتن در حاشیه امن همراهی با اکثریت، همه‌گیر می‌‌شود. این وضعیت آحاد اجتماعی را به‌سوی همرنگی با جماعت غیر متفکر می‌‌برد. در چنین وضعیتی مردم انگار دچار مالیخولیا شده و به نظام علی و معلولی وقوع پدیده‌ها پشت می‌‌کنند. رواج خرافات و توهمات هر روز بیشتر و بیشتر می‌‌شود. حرف‌‌های کلی و بی‌سر و ته جانشین حرف‌‌های دقیق و جزئی می‌شود. نشانه بالینی این وضعیت در ایران امروز، بی‌حوصلگی برای مطالعات و مباحث عمیق حتی به‌صورت مطالعه یک کتاب و درعوض اشتیاق فراوان برای خواندن مطالب زرد در نشریات حقیقی و شبکه‌های اجتماعی در فضای مجازی است.

زمانی که داده‌های غلط و سطحی با گرایشات ناخودآگاه انسان سرکوب شده ترکیب شود، عدم تعادل و بروز رفتارهای احساسی و افراطی همچون سلول‌های سرطانی در جامعه تکثیر و قابل مشاهده می‌‌گردد. این تفکرات متصلب سطحی وقتی وارد سیاست می‌‌شود، عرصه سیاست را به انواع سموم آلوده نموده و مجالی برای شنیدن و حتی طبقه‌بندی داده‌ها ایجاد نمی‌کند. در این مسیر، دیگر مهم نیست که فرد چه کاره باشد؛ کارگر یا مهندس، پرستار یا پزشک، دانشجو یا استاد، نظامی یا شخصی، معلم یا کارمند. کوری چنان همه‌گیر می‌‌ شود که به احدی رحم نمی‌کند.

براین اساس، عرصه سیاست در ایران اکنون، به ‌شدت سمی است. گزاره‌ها بدون تعریف، بی در و پیکر و بدون هر گونه سازه منطقی با خود استنادی و با شدت عاطفی تمام و بر آمدن رگ‌های گردن و سرخ شدن چهره و انواع فشار روانی از اطراف و اکناف به‌‌سوی دیگران همچون گلوله پرتاب می‌‌شود. چنین است که خودحق‌پنداری و گفتن فراوان، جایگزین تردید به داشته‌ها و شنیدن حداقلی می‌‌شود.

برای مثال:

تعریفی از جامعه وجود ندارد. خیال می‌‌کنیم آحاد اجتماع انسانی در یک محله یا شهر و کشور، بدون ارتباط با هم و بده بستان و انواع مشارکت‌های اجتماعی را می‌‌شود جامعه نامید. بنا‌بر این جامعه ایرانی احیانا به‌طور عمومی یا وجود نداشته و یا خیلی کمرنگ و بی‌رمق است. اگر این گزاره درست باشد، به مرتبه اولی جامعه مدنی دیگر اصلا وجود ندارد. کدام سازمان مدنی؟ کدام تشکل دموکراتیک، کدام نظام رهبری آزاد‌اندیشانه در سازمان‌‌های اجتماعی؟

همچنین، کنش سیاسی نافرمانی مدنی با عدم مشارکت در انتخابات چه تعریفی دارد؟ چه نتیجه قابل‌اندازه‌گیری و مشاهده‌ای و در چه ظرف زمانی؟ چه کسانی با چه سیستم ارتباطی با هم، این نافرمانی مدنی را انجام داده و هدایت میکنند. نافرمانان مدنی در چه محدوده‌ای همگرایی و همپوشانی دارند؟ چون نیک بنگریم هدف نافرمانی مدنی دقیقا مشابه اشتباه روشنفکران، قبل از بروز انقلاب ۵۷ در مبارزه با رژیم شاه بنظر میرسد. اشتباه به این علت که همه گروه‌های سیاسی و مردم همراه، فقط در براندازی اشتراک داشتند. آن‌‌ها از فردای پیروزی انقلاب، بدون هر گونه برنامه و چشم‌اندازی به شدت تمام به جان هم افتادند.

نافرمانان مدنی علیرغم این‌‌که در زبان میگویند یک اشتباه (شرکت در انتخابات) را دو بار تکرار نمی کنیم، اما بطور مکرر، طی یکصد ساله گذشته در حال رونویسی یک املا غلط با تأکید و نشانگان گرایشات عاطفی فراوان هستند.

مثال دیگر، نتیجه گرایی شدید گروه بزرگی از متوهمانی هست که عرصه سیاست را به‌‌شدت مسموم نموده‌اند. وقتی داده‌های غلط و استدلال‌های سطحی با روخوانی و حفظ معلومات بدون تقویت قوه عاقله به سیستم شناختی آحاد اجتماع از طریق آموزش و پرورش رسمی کشور طی سالیان سال تزریق شده چه انتظاری غیر از این می‌‌توان داشت. نشانه‌های بالینی این وضعیت خطرناک، ندانستن و ناآگاهی از جزئیات، عدم شناخت فرآیندها، عدم درک درستی از سیستم اجتماعی و زیر سیستم‌ها و نحوه کنش و واکنش و تعاملات اجزاء، تعجیل در بروز نتیجه و ورود به سیر قهقرایی اشتباه پشت اشتباه است. در جا زدن جامعه ایرانی و حتی عقب گرد از اهداف مشروطه و ایضا مطالبات دوران اصلاحات (هشت ساله ریاست جمهوری خاتمی) ناشی از همین پدیده است‌. یعنی وقتی در بهار که زمان شکوفه افشانی درختان است، طلب میوه از آن درخت نموده و آنقدر درختان را بلرزانیم تا میوه بدهد و بریزد، تنها شکوفه‌ها را ریخته و در تابستان پیش رو هم طعم شیرین میوه را نمی‌چشیم. این اشتباه تاریخی است و درد امروز و دیروز ما نیست. خسرو گلسرخی قهرمان دیروز و همه همفکران و معتقدان به راه او، نمادی از این سطحی‌اندیشی ناشی از نشناختن جامعه و از دست دادن جان خود برای هیچ و پوچ بودند. همان خسرو گلسرخی که هنوز هم نقد کنش سیاسی متوهمانه او (جدا ازشخصیت شجاع و یا…) هزینه‌های زیادی را به‌دنبال دارد.

در نهایت باور کنیم در ایران، جامعه نداریم، جامعه مدنی نداریم. همسویی سیاسی نداریم. اهداف مشترک نداریم. جایگاه سنت و مدرنیسم و تعاملات و تبادلات آن را نمی دانیم. جماعتی پراکنده و هزار رنگ هستیم و عاشق تملقات و تعلقات‌. بسیاری از منتقدین اگر جای خود را با حاکمان عوض کنند همان می‌‌ کنند که روزی منتقد آن بوده‌اند. سازمان اجتماعی نداریم‌. به روش‌های مسالمت‌آمیز بحث و مناظره وقعی نمی نهیم. تمامی علوم بویژه علوم انسانی را با تفاسیر و اجتهاد شخصی به ابتذال کشیده‌ایم. سیاست مردم و حاکمان، دقیقا مثل هم و با رویکردهای دو گانه ومشابه در عرصه‌های مختلف بروز می‌‌کند.

اگر حاکمیت، مردم مظلوم فلسطین را هزاران کیلومتر آن‌‌سو‌تر می‌بیند و مردم مظلوم و محروم سیستان و بلوچستان، کردستان، خوزستان و هرمزگان را در یک قدمی خود نمی‌بیند، ایضا مردم هم سازش و مذاکره جمهوری اسلامی با قدرت‌های جهانی را طلب می‌‌کنند، ولی سازش و مذاکره با قدرت‌های داخلی در جمهوری اسلامی را نمی‌‌خواهند و قدمی برای آن برنمی دارند. یعنی توافقات سازشی در هر دو سوی حاکمیت و مردم منتفی است‌. بسیاری از مردم، بروز انقلاب ۵۷ و دست‌اندرکارانش را محکوم می‌‌کنند، اما خود بشدت در پی ایجاد انقلابی دیگر هستند و تا همه چیز را فرو نپاشانند کوتاه بیا نیستند. جملاتی همچون تا تغییرات بنیادی در سیاست و حاکمیت ایران ایجاد نشود هر گونه شرکت در انتخابات و یا کنش‌های سیاسی از این دست بی‌فایده است، گویای همین انقلابی‌‌گری بی پایان در پوسته‌ای از روشنفکری است.

مشاهده‌ای جالب :

در خاتمه، توجه به فراوانی معنادار رفتار بخش زیادی از جمعیت عمومی اجتماع ایرانی، همچون کارمندان، کارگران، بازنشستگان، کسبه جزء در منفی‌بافی، بدبینی، بی‌‌هدفی، ترویج عدم مشارکت سیاسی و حتی اجتماعی، بسیار قابل توجه است. به‌نظر می‌‌رسد، این مجموعه رفتارهای سمی، بدان جهت بروز می‌‌کند که خیال می‌‌کنند، سیر و روند حوادث سیاسی پیش رو به آب و گاو آنان در کوتاه مدت کاری ندارد. آن‌‌ ها حقوقشان را کم و بیش و بخور و نمیر از سیستم دولتی و یا خرده فروشی‌های که همیشه در جا میزند و امید تحولی در آن نیست می گیرند. این جماعت گاهی غرغرهایی که هزینه جدی برایشان نداشته باشد نیز در خفی و با دوستان همدل می‌‌کنند. نه سیاست خارجی تاثیری در زندگیشان دارد و نه پیوستن یا نپیوستن به اف‌ای تی اف. نه هسته‌ای شدن ایران و نه قطعنامه‌های مکرر شورای امنیت هیچ کدام در واقعیت زندگی آنان اهمیتی ندارد. از این‌‌رو مثل قمار بازهایی که همه چیز را باخته‌اند جمله معروفشان این است بگذار هرچی می‌‌خواهد بشود. جالب این‌‌که نام این رفتار درمانده خود را نافرمانی مدنی می‌‌گذارند.

اما در طبقه‌ای دیگر، مدیران صنایع، فعالان بخش خصوصی، تجار، صاحبان کسب و کارهای بزرگ، کار آفرینان، دلشان مثل گنجشک میزند که روند تغییرات مدیریتی کشور در بخش بسیار مهم قوه مجریه به کدام سو خواهد رفت؟ آیا فضای روابط خارجی کمی بهتر خواهد شد؟ آیا امکان مشارکت حتی‌اندک با شرکای خارجی و سرمایه‌گذاری فراهم می‌‌شود؟ آیا روابط با اتحادیه اروپا با سیاست‌های ریاست جمهوری آینده امیدواری را در پی خواهد داشت؟ آیا امکان تهیه مواد اولیه و دارو تجهیزات پزشکی برای بیماران صعب العلاج فراهم می گردد؟ آیا فشار تحریم‌ها کمتر خواهد شد؟ آیا بورس و ارز و …….

با این همه، سرنوشت ایران را بر‌خلاف تصور، تجار و صاحبان صنایع و کسب و کارهای بزرگ تعیین نمی‌‌کنند. سرنوشت ایران در دست طبقه ضعیف و متوسطی است که امروزه روز، صحنه سیاست را مسموم نموده و بطور گسترده به خود و فرزندانشان و همزمان حاکمیت، اقتصاد و فرهنگ آسیب‌های جدی وارد کرده و سیکل فلاکت را می گردانند. اگر مردم به خودشان نیایند و امید به تحولات گام به گام و کوچک را بجای تحولات اساسی و بنیادی در فکر و عمل خود نپذیرند، درب همچنان روی پاشنه قبلی چرخیده و امید هیچ تحولی در روندهای سیاسی ایران نخواهد بود.

نظرات بسته شده است.