در مقایسه نگرش عمومی جامعه کشور با نگرش عمومی جهانی، نسبت به چالشهای جهانی محیط زیست، مشاهده یک نوجوان دغدغه مند محیط زیستی سوئدی، در هیات یک سخنران و مطالبهگر جدی و رسمی، این پرسش را برایم ایجاد کرد که آیا ما، چنین جدیت و حساسیتی نسبت به مساله گرمایش جهانی پیدا کردهایم؟
درک عمق مساله در گرتای ۱۶ ساله، آنقدر به روز و ریشهایست که میداند برای برداشتن گام های واقعی باید از کجا آغاز کرد، در حالی که اکثر کنشگران محیط زیست کشور، هنوز درگیر سطحینگری، منحصر به شعارها و پکیجهای کلیشهای، نگاه از آخر به اول به مسایل هستند، ماموران محیط زیست و منابع طبیعی، روزنامهنگاران و اهالی علم، برای اطلاعرسانی و آموزش، هزینه ها دادند و هنوز مردم، آنان را روبهروی خود میبیند و شکل اعتراض مدنیشان، آتش زدن اراضی حفاظتشده یا هدر رفت آب یا ریختن پسماند است، یعنی هنوز “فرهنگ و اخلاق محیط زیستی” اثربخش و فعال محیط زیستی واقعی کم داریم و هنوز شهروند ایرانی، ریشه بحران را درک نکرده و در پلههای آغازین شناخت محیط زیست و مشکلاتش، دچار فروماندگی و دوگانگی است.
جامعه مدنی، جامعه چندین صدائی است و رسانهها و مطبوعات کثرتگرا بهترین و مناسبترین و شاید تنها عامل انتشار و بلند کردن صداهایی هستند که از منابع متعدد و گوناگون اجتماعی تولید میشوند.
با وجود تعدد تشکلهای اجتماعی، جوانان و نوجوانان ایرانی حتی در فضای مجازی به گرتا نپیوستند!، پاسخ به این سوال از آن رو مهم و کاربردی است که میتواند برخی از دلایل تخریب محیط زیست و نیز بی اعتنایی به منافع عمومی را روشن سازد.
نخست، آموزش و پرورش ناکارآمد؛
برنامه درسی نشاندهنده صلاحیتها و مهارتهایی است که باید آموخته شوند و نیز بستر رشد و تکوین آن ها را ترسیم میکند.
یعنی برای اینکه بدانیم جامعه چگونه اداره میشود و ادارهی آن حول چه شایستگیها و ارزشهایی است، کافیست به مدارس آن سری بزنیم.
با اندکی توجه درمی یابیم که همچنان در نگاه سنتی سیستم آموزشی به دانش آموز به مثابه یک موجود ناقص یا یک ماده خام که باید آن را تراشید یا خمیری است که باید آن را ورز داد و مسئولیت سیستم تولید نخبه و دانش آموز با سواد و ارتقا معدل و آوردن رتبه در کنکور و … نه سالم نگاه داشتن و تقویت روح انسانی و غبارروبی از توانایی هاست.
دوم، جامعه مدنی کوچک و ناکارآمد؛
جامعه مدنی به عنوان بستر اصلی رشد و توسعه جامعه از اثرگذارترین بخشهای همکاری در پاسخگویی به مسایل اجتماعی هستند که میتوانند با شناخت مسئولیتهای خود و روشهای همکاری و ارتباط موثر به رفع مسایل کمک کند.
به همین دلیل یورگن هابرماس، فیلسوف و معاصر آلمانی مهمترین خصیصه جامعه مدنی، پذیرش و بالاتر از آن به رسمیت شناختن تنوعها و گونهگونیها در زمینههای مختلف، اعم از فکری، نژادی، زبانی، مذهبی فرهنگی و … دانسته است.
جامعه مدنی را میتوان به دو بخش عمده نهادهای جامعه مدنی (مطبوعات، مجلس قانونگذاری، دانشگاه، رسانه ها و … ) و سازمانهای جامعه مدنی (انواع متفاوتی از سازمانها که از راه آنها شهروندان با هم اشتراک مساعی میکنند) تفکیک کرد.
جامعه مدنی، جامعه چندین صدائی است و رسانهها و مطبوعات کثرتگرا بهترین و مناسبترین و شاید تنها عامل انتشار و بلند کردن صداهایی هستند که از منابع متعدد و گوناگون اجتماعی تولید میشوند. جامعه مدنی نه تنها می بایست این چند گونگی را تحمل کند، بلکه لازم است آن را تشویق و تقویت کنند. شاید به همین دلیل یورگن هابرماس، فیلسوف و معاصر آلمانی مهمترین خصیصه جامعه مدنی، پذیرش و بالاتر از آن به رسمیت شناختن تنوعها و گونهگونیها در زمینههای مختلف، اعم از فکری، نژادی، زبانی، مذهبی فرهنگی و … دانسته است.
برای شکستن این چرخه ناتوانمندساز میبایست رویکردمان را به آموزش تغییر دهیم، اگر بپذیریم که آموزش و پرورش وظیفه دارد دانشآموزان را برای شهروندی جامعه جهانی آماده کند.
جامعه مدنی کوچک، غیردموکرات و … دست بدست آموزش و پرورش، جامعه را به فضایی منفعل بدل ساخته که فعالیتها را ساده سازی و ناآگاهانه کرده به نحوی که درک درستی از مصیبتهای پیش رو و حتی درد امروز نداریم.
درس آموخته های جنبش جمعه ها برای آینده
گرتا میتواند الهام بخش امید، جنبش و حرکت برای همه هم نسلهایش باشد زیرا به ما آموخت:
- حتی اگر تنهاییم حرفمان را بزنیم؛
- آن بالا در میان سیاستمداران با همه حرفهای خوشگلی که میزنند و ژستهای حق به جانبی که می گیرند، آنقدر بازیهای قدرت قوی است که حتی نمیتوانند به فردا فکر کنند چه برسد به زمانی در آینده.
- و مهمتر، جنبشهای انسانی نقطه شروعشان خواسته حق یک جماعت بزرگ است که بالاخره باید از زبان کسی شنیده شود. کسی که همین پایین در میان ماهایی است که هیچ احساس قدرت نمیکنیم، چون به اشتباه فکر میکنیم که قدرت فقط همان بالا است.
بنظر من مهمترین چالش پیش روی ما، نظام آموزشی ایران توانایی ایجاد نسلی پرسشگر، حقیقت طلب، صلح جو و پرتلاش را ندارد.
برای شکستن این چرخه ناتوانمندساز میبایست رویکردمان را به آموزش تغییر دهیم، اگر بپذیریم که آموزش و پرورش وظیفه دارد دانشآموزان را برای شهروندی جامعه جهانی آماده کند، رویکرد آموزش و پرورش میبایست با برنامهریزی دقیق، کلان و منسجم به تربیت صحیح افراد در راستای دستیابی به معیارهایی چون اخلاقیات، دانش و معرفت، درک، بینش و مهارتها سوق پیدا نماید و به تفکر انتقادی، ارتباطات اثربخش و روش حل مساله توجه کرده، تنها به انتقال دانش و حقایق اکتفا نکند.
درگام دوم متعهد شویم که آموزش و پرورش امری تأثیرگذار، فراگیر و تعهدی مادام العمر است و یادگیری در دنیایی با فناوری به سرعت در حال تغییر، ایجاب میکند که آموزش بیش از توجه به موضوع یک رشته علمی، استعدادها و ظرفیتهای گوناگون یادگیری را در دانشآموزان تقویت کند تا بتوانیم از میان تمامی تبلیغات، فرآیندها و … پرسش کنیم، حقیقت را یافته و صلح برقرار کنیم.
بهتر است شروع کنیم قبل از آنکه خیلی دیر بشود.