اگر پا در کوچه پس کوچههای تاریخ نقاشی گیلان بگذاریم، با هنرمندان سرشناس بسیاری چون حبیب محمدی، بهمن محصص و جلیل ضیاپور بنیانگذار نقاشی مدرن ایران روبهرو میشویم که میتوان گفت ظهور این نامآوران در خطه گیلان سندی بر افتخار نقاشان گیلانی به زادگاهشان است.
حال اگر کمی پیشتر برویم و بدون در نظر گرفتن سابقه استان گیلان درهنرهای تجسمی، در همین نقطه از زمان بایستیم و به اطرافمان نگاه کنیم چه میبینیم؟ گذر زمان و رویدادهای سیاسی و اجتماعی چه تاثیری بر آثار نقاشی گذاشتهاند و اکنون در آتلیهها، نگارخانهها، دانشکدهها و بین هنرمندان چه میگذرد؟
با پرسشهایی از این دست، پا به بطن ماجرا گذاشتیم و گفت و گویی ترتیب دادیم با یکی از مدرسان رشته نقاشی در دانشگاه گیلان که با نگاهی بی ادعا به گذشته، به تحلیل و بررسی وضعیت حال حاضر جامعه نقاشی استان بپردازیم.
گفت و گوی مرور با عیسی چولاندیم، هنرمند و نویسنده را میخوانید.
شما به واسطه تدریس، با دانشجویان در ارتباطید. به نظر شما نسل جوان چه ویژگیهایی دارد؟
ویژگیهای نسل جوان ریشه در بنیان تاریخی ما دارد و دست آوردهای آن حاصل برآیند حدود صدسال گذشته است و شاید پذیرش این دستاورد برای ما دشوار باشد، به همان صورت که درک ویژگیهای ما برای نسلهای پیشین مشکل بود.
عموما هر نسلی در تلاش است خود را از یوغ گذشته آزاد کند و به دست آوردهایی جدید دست یابد که این اتفاق نیاز به زمینههایی دارد که در گذر تاریخ به آهستگی فراهم میشوند و فضای امروز آمادگی کامل برای بیان دستاوردهای جدید را ندارد برای مثال میشود به مسئله سانسور در تمام جنبهها اشاره کرد. اما به نظرم جامعهای می تواند رشد کند که با شیوههای گفتگویی اقدام به ساختار شکنی کند. چه بسا هنرمندان بزرگی که در زمان زیست خود با استقبال خوبی رو به رو نشدند. برای مثال بهمن محصص و یا جلیل ضیاپور که با مشکلات بسیاری مواجه بودند حتی نقاشیهای ضیاپور را در نمایشگاه آپادانا با چاقو تکه تکه کردند! اتفاقاتی این چنینی زمینه ظهور هنر نوگرا در ایران را فراهم آورد.
به نظرشما چرا چنین رفتاری با آثار ضیاپور شد؟ تصور نمیکنید اندیشمندانی چون ضیاپور اساسا به موضوعاتی توجه داشتند که جامعه نسبت به آن بسیار عقب بود؟
این داستان ریشهای تاریخی و بلندبالا دارد. زمانی که کمالالملک گرایان قدرت و نیروی خود را در دوران پهلوی از دست رفته میدیدند و بر اندیشهها و باورهای خود پافشاری میکردند یا نگاهی خشکاندیشانه نسبت به آفریدهها و دستاوردهای خود داشتند زمینهی این زد و خوردها پدید آمد. البته نباید فراموش کرد که پشتیبانی دولت وقت ایران هم مایهی تندروییهایمیان به اصطلاح نوگرایانبود.
این که گیلان نقاشان بسیار توانمندی در گذشته به دست داده است تردیدی نیست و مایهی سربلندی همهی ما هستند، ولی آیا با این روند و با اتکا به این که در گذشته چه داشتهایم میتوانیم حال را بسازیم؟
نکتهی دیگری که باید آن را یادآور شوم تزریق مدرنیته به ایران بود که از دوران انقلاب مشروطه به دست روشنفکران آغاز شده بود و در دوران پهلوی شکلی حکومتی و دستوری به خود گرفت. یعنی زمینههای آنبا آموزش و در گذر زمان رخ نداد. یا به زبانی دیگر پسوندی ریشهدار و چند ساحتی از زمان ایجاد نگردید و گذشته با روندی تکاملی به حال نپیوسته بود که بتواند به گونهای فراگیر و گسترده آینده را بسازد.
جامعه رشت، در دهههای آغازین قرن بیستم به شدت متاثر از هنر نقاشی بود، به نحوی که بسیاری از نقاشان بنام کشور ـ جلیل ضیاپور، حبیب محمدی، بهمن و اردشیر محصص، فریده لاشایی، حسین محجوبی، از این خطه برخاسته بودند. حالا چندین دهه از آن دوره سپری شده است به نظر شما، وضعیت هنر نقاشی در این خطه چگونه است؟ ما در چه فضایی سیر می کنیم؟
بگذارید یک سنجش ناهمگون در این زمینه انجام دهم که امیدوارم دوستان گیلانی این گفتهی من را از روی دلسوزی و نیکاندیشی بدانند. از جنبهی جامعهشناسی زمانی و به گفتهی آقای سیف زمانی که ما از دوران نوگرایی و اکنون ناخشنود باشیم، به گونهای بیمارگونه گذشته برایمان مقدس می شود.
این که گیلان نقاشان بسیار توانمندی در گذشته به دست داده است تردیدی نیست و مایهی سربلندی همهی ما هستند، ولی آیا با این روند و با اتکا به این که در گذشته چه داشتهایم میتوانیم حال را بسازیم؟ نه به هیچ رو. ما میتوانیم از گذشته درس بگیریم و متناسب با حال و روز و اکنونمان تصمیم بگیریم. نقاشی در دوران هنرمندان یاد شده یک رسانگر پیشتاز بود ولی امروزه این رشتهی هنری یک رسانهی سنتی است. گر چه در آن میتوان پیشرفتهایی داشت ولی با برگزاری چند نمایشگاه در تهران و شهرستان و حتا اروپا این اتفاق نمیافتد. به گفتهای دیگر: صد نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود.
میخواهیم واکاوی بیشتری در نسل جوان داشته باشیم. به نظر شما نسل امروز از چه چیزهایی تاثیر میپذیرد و چقدر ساختار شکنی میکند؟ تا چه حد از گذشته خود الهام گرفته است؟
اگر نسل جوان را از هم نسلان خودم تا دانشجویان حال حاضر در نظر بگیرم، برای بررسی این نسل باید به دو قشر با عنوان روشنفکر فرهنگی و روشنفکر سیاسی اشاره کنم که این دو قشر در طول تاریخ همیشه با هم اختلاف داشتند و تقریبا برخلاف دوره پروتستان در اروپا، تاکنون زمینهی گفتگویی آنچنانی میانشان اتفاق نیفتاد تا آنجایی که روشنفکر فرهنگی همیشه خودش را نجات بخش میدانست و تلاش میکرد از مردم و قشر روشنفکر در برابر سیاسیون دفاع کند و روشنفکر سیاسی همیشه دچار توهم بودن دشمن بود. در نتیجهی ستیز همیشگی این دو قشر، انزوا شکل گرفت و زمانی که افراد در ساختار انزوای خود فرو میروند گفتگویی شکل نمی گیرد و به دنبال آن از ساختن آینده باز میمانیم.
به نقل از مرحوم دکتر محمدامین قانعیراد، جامعه شناس، میتوانیم به مساله نارضایتی هستی شناختی بپردازیم
که ریشه در استبداد، حکومت بیگانگان در کشور و … غیره دارد. برای مثال در زمان حمله سلاجقه به ایران روشنفکران نمیتوانستند وارد لایههای سیاسی شوند و شعرا، ادبا، فضلا و به طور کلی هنرمندان نمیتوانستند به نوعی شایسته برنامههای علمی و فرهنگی خود را در جامعه پیاده کنند و در سیاست کلان نقش داشته باشند.
این مساله در نسل امروز به نوعی نگاه بهانه جویانه تبدیل شده است که گفتگویی بین نخبگان فرهنگی و سیاستگذاران شکل نمیگیرد، در نتیجه زمینهای برای رشد فراهم نمیشود.
نقد دیگری که به نسل جوان وارد است عدم مطالعه و شناخت از جهان هنر است که این نقد حتی به شیوههای تکراری آموزشی نیز وارد است برای مثال دروس تاریخ از پارینه سنگی شروع میشوند و تا دوره پست مدرنیته ادامه مییابند گاهی میتوانیم خلاف این عمل کنیم و روشهایمان را تغییر دهیم اما تا زمانی که هر جامعهای، چه کوچک و چه بزرگ، نسبت به یکدیگر جبهه داشته باشند و گفتگویی شکل نگیرد ما تنها به توهم آینده دچاریم.
به عنوان یک هنرمند غیربومی چه مسائلی را در گیلان تجربه کردید و نظرتان در مورد فضای هنری گیلان چیست؟
با توجه به ارتباط متقابلی که بین هر شهر و هر شهروند برقرار است، پیشرفت من هم نوعی پیشرفت شهرم خواهد بود. با نگاهی به گذشته در مییابیم شهرهایی که در گذر تاریخ افراد غیر بومی و یا فرهنگهای دیگر را پذیرفتند، به پیشرفت بیشتری دست یافتند.
ولی دربارهی بخش دوم پرسش شما، میتوانیم به دهه چهل به عنوان دورهای ویژه در تاریخ ایران بنگریم که در زمینههای مختلف نمایشنامه نویسی، نقاشی و.. شاهد حضور افرادی چون اکبر رادی، بهمن محصص، آیدین آغداشلو و… بودیم که باید به چرا پذیرش نوگرایی در آن دوره پرداخت. البته جامعه ما هم خواستار نوگرایی هست و طبیعتا همیشه یک قشر سنتی هم وجود دارد و تخریب یک گروه، رویایی نادرستی است که با گفت و گو و پذیرش اندیشههای طرف مقابل میشود، همان فضای سنتی را به فضایی نوینتر تبدیل کرد که در گذشتهی گیلان این اتفاق افتاد و باعث شد فضای “هنر برای هنر “در جامعهی گیلانی شکل بگیرد و ریشه بدواند.
سختیهایی که ایران در دوران مشروطه متحمل شد و فشارهای وارده از طرف روسیه، زمینه به انزوا کشیده شدن هنرمندان را ایجاد کرد که این بحث را بازگشت میدهم به دیدگاه جامعه شناسی محمدامین قانعیراد که معتقد است: زمانی که بیگانگان بر کشوری حکم فرما میشوند و یا استبداد سیاسی به وجود میآید، بسیاری از روشنفکران به جای حضور در بستر جامعه به سمت فردیت گرایش می یابند که البته این مسئله هم ریشه در ادبیات حماسی عرفانی دارد و زمینه را برای انزوا فراهم میکند به این صورت که بسیاری از عرفای ما در درون خود به مبارزه با نفس و شهوت و جهان میپرداختند که به حقیقتی متعالی دست یابند و این فرهنگ در ما ریشه دوانده است.
نتیجه دیدگاه هنر برای هنر را میتوان در نگارخانهها و برگزاری نمایشگاهها دید به صورتی که نگارخانهها خودشان به معضل تبدیل شدهاند و قشری بورژوایی را ایجاد کردهاند که جدای از بستر جامعه است.
بسیاری از هنرمندان حال حاضر گیلان به خصوص نقاشان به فضایی شخصی دست یافتند و در آن محصورند جز اندکی که از این فضای جغرافیایی کوچ کردهاند و یا حداقل برای مدتی دور از این جغرافیا زیستهاند. خب این سوال پیش میآید که چرا این فضا نباید بستری برای پیشرفت باشد؟
با توجه به موج بزرگ اطلاعات که از حدود دهه هفتاد میلادی آغاز شده است و شرایط جامعه جهانی، هنرمندان تا زمانی که از لاک فردی خود خارج نشوند و به گفت و گو با قشرهای مختلف اعم از سیاست گذاران تا عموم مردم نپردازند پیشبردی حاصل نخواهد شد و گرفتار دوری باطل خواهند بود.
پیشتر اشارهای به مسالهی هنر برای هنر در گیلان داشتید که به نظرم نیاز به توضیحات جامعتری دارد.
بله، در اوایل سده نوزدهم میلادی گفت و گوهایی در این زمینه صورت گرفت که نظر هنرمندان و نویسندگان بسیاری به آن معطوف شد اما خود فرانسه که مهد این فضا بود پس از نیم سده به مخالفت با آن پرداخت ولی در کشور ما هنوز رگههایی از این فضا قابل مشاهده است شاید به دلیل تاثیرپذیری ایران از فرانسه در آن سالها باشد.
نتیجه دیدگاه هنر برای هنر را میتوان در نگارخانهها و برگزاری نمایشگاهها دید به صورتی که نگارخانهها خودشان به معضل تبدیل شدهاند و قشری بورژوایی را ایجاد کردهاند که جدای از بستر جامعه است.
به نظر من نیاز است که عناصر و مواد را از جامعه دریافت کنیم و حتی خود جامعه را در فرایند آفرینش، پیشبرد و بازدید از اثر دخالت دهیم تا گفتگو شکل بگیرد ) شاید گونهای هنر تعاملی(.
منیت و گارد هنرمندان گیلانی نسبت به گفت و گو و برقراری ارتباط به وضوح مانع پیشرفت خواهد بود.
گذشته از این مسائل فردی، به نظر شما محدودیتهایی چون سانسور و دشواری برقراری ارتباط با هنرمندان برون مرزی و یا تحصیل در کشورهای دیگر بازدارندههای بزرگتری برای پیشرفت نیستند؟ و آیا یکی از دلایل به موفقیت رسیدن در عرصههای جهانی برای هنرمندان دهه چهل شرایط سیاسی حاکم و سهولت در برقراری ارتباط با مراکز هنری جهان نبود؟
این ماجرا از شکست عباس میرزا در جنگ روسیه و رویارویی او با تکنولوژی آغاز شد که پس از آن شاهد اعزام دانش آموختگان به خارج از کشور بودیم که کم و بیش تا همین امروز هم ادامه دارد، البته در این نسل به دلیل فشارهای موجود، بیشتر با فرار مغزها مواجه هستیم.
اما مسئله اساسی تفاوت این دورههاست، حضور گسترده رسانهها و وسعت فضای مجازی قدرت فوقالعادهای در اختیار هنرمندان این نسل قرار داده است برای مثال ما حدود بیست سال پیش برای دیدن یک استاد روزشماری میکردیم اما امروز به واسطه فضای مجازی چنین مشکلاتی وجود ندارد و رسانه فرصتهای زیادی برای یادگیری و گفتگو در اختیار جوانان قرار داده است اما به نظر من هنوز استفاده صحیح از این رسانه فراگیر نشده است.
در کل نمیتوان انتظار انقلاب ناگهانی و دگرگونی بنیادی در این مسائل را داشت. اگر به تاریخ رجوع کنیم، این فضای سانسور، در فرانسه، آلمان و دیگر کشورهای اروپایی نیز وجود داشته است و هنرمندان بسیاری قلع و قمع شدند تا این کشورها به حیطه تفکری که امروز دارند دست یابند پس نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که امروز ما برابر با امروز فرانسه باشد، زمینه دگرگونی به آهستگی و در طول تاریخ اتفاق می افتد.
بله کاملا موافقم حتی می توان به نیما یوشیج اشاره کرد که برای تغییر قالب شعر با اشکالات وزنی عامدانه در شعرش، به مرور مخاطبان را برای تغییر آماده کرد.
بله نیما یوشیج و احمد شاملو با نقدهای زیادی رو به رو بودند و نسلهای بعد به آرامی ظرفیت پذیرش این نوگرایی را پیدا کردند.
متاسفانه نقاشی گیلان هنوز پیرامون ساختارهای گذشته است و به نظر من هنر باید دیالکتیک باشد.
وقتی می گویید دیالکتیک دقیقا چه ویژگی باید داشته باشد؟ و چرا از چنین ویژگی تاکنون برخوردار نبوده است؟
هنر جدلی یا دیالکتیک هنری است که برابرنهادهای در برابر یک برنهاده )تز( میگذارد. زمانی که یک هنر در یک دوره شکل میگیرد میبایست کاستی ها و ناکارآمدیهای آن را کنکاش و واکاوی نموده و پیشنهادات یا طرحهایی را برای بهبود آنپیش بکشیم. حال اگر تعارفات و شکستهنفسیهایی که سرچشمه در ترس از دست دادنی باشد )گو هرچه باشد( یا نگاه از بالا به پایین پیشکسوتان یا هنرمندانی که استخوانی در این راه خرد کردهاند مایهی ایجاد اینبرابرنهاده )آنتیتز( می شود و پیداست که فرانهاده )سنتیتزی( هم شکل نخواهد گرفت.
هنرمندان اروپایی اندیشههای خود را به دور از خودسانسوری بیان می کردند و شکستهای زمان حال را بر پیروزی آینده ترجیح می دادند. این در حالی است که این روحیهی پیشتازی و یورش برنده ولی با نگاهی از روی پیشرفت و نه دشمنی بسیار اندک شده و در بسیاری از شهرهای ایران به وفور با آن روبروییم و استان گیلان هم از این قاعده مستثنا نیست.