در بسیاری از تحولات سیاسی ۹۰سال گذشته در ایران، ردپای جنبش دانشجویی دیده میشود. از ملی شدن صنعت نفت تا انقلاب اسلامی و از دومخرداد تا جنبش سبز و این روزها تجمعاتی که گاه در یک دانشگاه کشور تکرار میشود. آن هم در شرایطی که دانشگاهها از یک تعطیلی دوسال و نیمه ناشی از کرونا بار دیگر بازگشایی شدهاند و دیگر نه خبری از تشکلهای دانشجویی است و نه دانشجویان، یکدیگر را میشناسند. اما همین دانشجویان، حالا جریانسازی میکنند و بازیگر موثر قسمتی از تاریخ کشور هستند. ورود دانشجویان به عرصه فعالیت سیاسی، بهطور کلی به سه صورت بوده است؛ اول دانشجویانی که با جریان حاکم همراهی میکنند. نظیر آنچه امروز نیز توسط تشکلهای حداقل پنج سازمان و اتحادیه مشابه در جریان اصولگرا، ادامه دارد و از بسیج دانشجویی تا جامعه اسلامی دانشجویان و چند جریان مشابه دیگر را شامل میشود.
حالت دوم زمانی است که دانشجویان به عنوان یک حزب سیاسی، به کنشگری سیاسی بپردازند و به دنبال سهمخواهی از قدرت باشند. حالت سوم هم زمانی است که مستقل از جریانهای قدرت و احزاب سیاسی، به کنشگری سیاسی بپردازند. عموما رفتار تشکلهای اصلاحطلب و میانهرو، میان حالت دوم و سوم در نوسان بوده است. بعضی نظریهپردازان معتقدند چون حضور در دانشگاه مرتبط با مقطع کوتاهی از زندگی است، تشکلهای دانشجویی نمیتوانند مثل یک حزب سیاسی، فعالیت مستمر داشته باشند. درعینحال در بعضی مقاطع تاریخی، بعضی احزاب به دنبال تاسیس شاخهها و هستههای دانشجویی خود در دانشگاه بودند که عموما با برخورد تند بدنه جنبش دانشجویی مواجه میشدند.
یکی از مقاطعی که اثر بازیگری دانشجویان در فضای سیاسی کشور، تا سالها در آن باقی ماند، مرتبط به سال ۱۳۵۸ است. زمانی که دانشجویان پیرو خط امام، سفارت آمریکا را تصرف کردند و هم در داخل، به استعفای دولت بازرگان و هم در دیپلماسی، بهخاطر قطع رابطه با آمریکا، اثر رفتار آنها در سرنوشت ایران اثرگذار شد و این اثر تا امروز باقی مانده است.
در آن مقطع ابراهیم اصغرزاده، یکی از رهبران جنبش دانشجویی بود. اصغرزاده البته بعد از دوران دانشجویی از سیاست جدا نشد و تلاش کرد عرصههای سیاسی دیگری را هم تجربه کند. او بعدا در عرصه سیاسی ایران، هم به مجلس رفت و هم به شورای شهر تهران و هم به زندان. هم دبیرکل حزب شد و هم نامزد انتخابات ریاستجمهوری. درباره جنبش دانشجویی و مختصات آن با او به گفتوگو نشستیم که نگاهی متفاوت به تحولات آن سالها دارد و با همان نگاه و با نیم قرن تجربه، درباره فعالیت امروز دانشگاهها صحبت میکند. با این توضیح که این مصاحبه نیمه شهریور و در زمانی انجام شد که هنوز تراژدی مهسا امینی اتفاق نیفتاده بود.
س/ جنبش دانشجویی را اساسا یک جنبش سیاسی میدانید؟
ج/ این سوال سختی است و میتوان این را درباره جنبشهای کارگری و جنبش زنان هم مطرح کرد. بههرحال جنبش دانشجویی جنبشی است که با تغییر نسل، آرمانهای جنبش عوض شود. این جنبش از این نظر با سایر جنبشها تفاوت دارد. مثلا جنبشهای آتنیکی در طول تاریخ روی مطالبات خود باقی میمانند چون یک کرد یا یک بلوچ همیشه کرد و بلوچ باقی میمانند و خواستههای آنها هم بهطور کلی تغییر نمیکند. ضمن اینکه جنبش دانشجویی، دچار تقطیع میشود، یعنی افراد بعد از دوران تحصیل دیگر با دانشجویان در ارتباط نیستند، بنابراین با سایر جنبشها قابل مقایسه نیست.
س/ یعنی میشود گفت جنبش دانشجویی اصالت ندارد؟
ج/ نه! این تعبیر درستی نیست. جنبش دانشجویی به عنوان یک هویت جمعی، منبع الهامبخش خود را از ذات دانشگاه میگیرد که ذاتی پرسشگر دارد. در مقابل بعضی تغییرات مقاومت میکند و در مقابل بعضی سیاستهای روز خواهان تغییر است. درست است که ذات دانشگاه پرسشگر است اما یک آرمانخواهی و برابریخواهی در آن وجود دارد. لذا در نظامهایی که تبعیض وجود دارد، دانشگاه عموما موضع متفاوتی دارد. اگر موقعیت جامعه به شکلی باشد که این تبعیض بازتولید شود، دانشگاه طبیعتا به آن واکنش نشان خواهد داد.
س/ یک سیستم تا چه اندازه میتواند دانشجویان را در دانشگاه به نفع سیاستهای خود به حرکت درآورد؟
ج/ حکومتها شاید بتوانند سیلابسهای درسی یا اساتید را جهتدهی کنند یا سعی کنند فضای دانشگاه را به سمت یک ایدئولوژی خاص ببرند، اما نمیتوانند ماهیت دانشگاه را در دست بگیرند. هر دورهای به هر حال یک نسل جدید با نگاه به آینده وارد دانشگاه میشود. این تفاوت مهم دانشگاه با حوزههای علمیه است. در حوزههای علمیه، نگاه به گذشته است و همیشه سعی میشود در گذشتهها مسائل مقدس کشف و تکریم شوند (تا برای ادامه زندگی از آن مسائل استفاده شود) اما در دانشگاه این نگاه به آینده است و هیچ اصل پایداری وجود ندارد و همیشه تلاش میشود تا مسائل گذشته را اصلاح کنند و دائما به دنبال تغییر هستند. این در ذات جنبش دانشجویی ما وجود دارد.
س/ جنبش دانشجویی در ایران چه جایگاهی دارد؟
ج/ در ایران دانشگاهها همیشه اثرگذار بودهاند. این اثرگذاری گاه نتیجه محصولات دانشگاه یعنی فارغالتحصیلها بوده است. فارغالتحصیلانی که شاید رابطه تشکیلاتی با دانشگاه نداشته باشند اما اثرگذاری آنها را نمیتوان کتمان کرد. مثلا در دوره قاجاریه یا عصر ناصری، فارغالتحصیلان دانشسراهای وابسته به دارالفنون یا فارغالتحصیلان دانشگاههای خارج از کشور، نقش موثری در مدرن شدن ایران داشتند. آنها نسلی را تربیت کردند که آغازگر مدرنیته ایرانی بودند. در زمان رضاشاه که دانشگاه تهران و سلسله دانشگاههای جامع کشور مثل فردوسی مشهد و دانشگاه تبریز ایجاد شد، ایده مرکزی آن تربیت طبقهای بروکرات و تکنوکرات در دانشگاه بود که به حکومت کمک کند تا چرخ توسعه کشور را راه بیندازد، اما در همان دوره هم میبینید که از سقوط رضاشاه تا کودتای ۲۸مرداد یا دهه ۴۰ و ۵۰، محصول دانشگاه چقدر سیاسی و چقدر در مناسبات اجتماعی موثر بودند و حتی در دوران سرکوب دانشگاه، محصولات دانشگاه نقش آگاهیبخشی داشتند و به جامعه آگاهی میدادند. دانشگاه در آن دورهها به دنبال مدرنسازی بود.
س/ بعد از پیروزی انقلاب، دانشگاه و جنبشهای دانشجویی در چه موقعیتی قرار گرفت؟ اینجا درباره دورهای صحبت میکنیم که شما یکی از مهمترین رهبران جنبش دانشجویی به شمار میرفتید؟
ج/ در آن دوره، خواست روحانیت بر کل کشور هژمونی داشت. به دلایل مختلف این اتفاق افتاده بود و دانشجویانی مثل من هم چرخدندههای آن حرکت بودیم و به این اتفاق کمک کردیم. آنها به دنبال این بودند که دانشگاه کارکرد ایدئولوژیک پیدا کند و در خدمت مستحکم کردن یک حکومت دینی باشد. بنابراین از علم به مثابه چیزی که در دانشگاهها آموزش داده میشد، مشروعیتزدایی کرد و در همین مسیر انقلاب فرهنگی رخ داد. گرچه انقلاب فرهنگی موافقان و مخالفانی داشت که ما جزء مخالفان بودیم.
انقلاب فرهنگی هم دانشجویان را تصفیه کرد، به شکلی که تعداد دانشجویان را از ۱۸۰هزار نفر قبل از انقلاب به ۱۲۰هزار نفر در سالهای بعد از پیروزی انقلاب رساند و ضربه به سیر تحول دانشگاه در ایران زد. در مورد اساتید دانشگاه هم همین وضعیت رخ داد و زمینه مهاجرت تعداد زیادی از اساتید دانشگاه و نخبگان را فراهم کرد. اما انقلاب فرهنگی یک ایده اصلی دیگر را هم به مرور پیگیری کرد و آن هم اسلامی کردن دانشگاه بود. علما و روحانیت متوجه این بودند که دانشگاه باید در خدمت نظام برخاسته از حکومت دینی باشد و نیروهای متخصص را برای استفاده این سیستم تربیت کند. بهکارگیری دولت موقت ناشی از همین دیدگاه بود که باید از متخصصان استفاده کرد. اما نگاه کلی همین بود که علم زمانی علم است که بتواند شاخههای حکومت را تقویت کند؛ اما تبعات این رویکرد برای فضای دانشگاهی این است که با تحقق این شرایط فضا به سمتی سوق پیدا میکند که دیگر استاد و دانشجو نمیتوانند درباره تبعیض حرف بزنند.
س/ چرا جنبش دانشجویی در آن زمان جایگاه خود را به عنوان یک جریان مطالبهگر از دست داده بود؟
ج/ قبل از انقلاب روح حاکم بر تشکلهای دانشجویی، یک روح منتقد سیستم بود. حتی کنفدراسیون در خارج از کشور و جنبشهای داخل کشور هم استقلال داشتند و هم منتقد بودند. رهبران دانشجویی چون چهرههایی فداکار و آرمانخواه داشتند دارای شأن و منزلت و احترام در دانشگاه بودند. اما انقلاب نیروی بسیار عظیمی از تودهها را آزاد کرد و تودهها را وارد تاریخ کرد. ما با یک جامعه بهشدت سیاسی مواجه بودیم که از جنبش دانشجویی جلوتر بود و گاهی همین تودهها دست به سرکوب میزدند. یعنی لازم نبود کسی به آنها دستوری بدهد و هدایتشان کند. خصلت تودهها ضدمدرنیته است و میتواند ویژگیهای فاشیستی پیدا کند. در این مقطع، دانشجویان قادر نبودند که در مقابل تودههای مردم مقاومت کنند و برای آنها آزادی و جامعه مدنی را شرح دهند. یک رسوباتی هم از قبل انقلاب در ذهن ما بود که خلق را مقدس میدانستیم و فکر میکردیم اگر مردم راهی را بروند درست است. ما ضدامپریالیست بودن را از تودههای مردم گرفتیم و آن را اصیل میدانستیم. فکر میکردیم اگر سیستمی از زمان شاه مانده حتما باید اصلاح شود و به دنبال انحلال ارتش بودیم. اما وقتی روحانیت با انحلال ارتش مخالفت کرد و حضرت امام با انحلال دستگاههای دولتی مخالف بودند، چون تودههای مردم چشمشان به آنها بود، از خواسته خود کوتاه آمدند.
در آن زمان دفتر تحکیم وحدت، ایده اصلی خود را تثبیت انقلاب گذاشت و در واقع بازوی نظام حاکم در دانشگاه شد. دفتر تحکیم وحدت در آن سالها تبدیل شده بود به نهادی گزینشگر و غربالگر و سیاستهای انقلاب فرهنگی را ادامه داد. درواقع به این رفتارهای دفتر تحکیم وحدت در آن سالها نمیتوان واژه جنبش دانشجویی اطلاق کرد. وقتی گروهی از جامعه نمیتوانند مطالبات خود را از سیستم رسمی مثل پارلمان جلو ببرند، دست به حرکتهایی میزنند که میتوان به آن جنبشهای اعتراضی گفت، اما دفتر تحکیم درواقع یک ناجنبش بود که مقابل جنبشهای اجتماعی ایستاده بود. درست است که جنبش دانشجویی، اثرگذار بود، اما هر ناجنبشی الزاما مترقی نیست. دفتر تحکیم در راستای ایده اسلامی شدن دانشگاهها فعالیت میکرد و جهاد دانشگاهی هم از دل دفتر تحکیم وحدت بهوجود آمد.
س/ اما در دورههای بعدی بار دیگر این روحیه انتقادی به دفتر تحکیم وحدت برگشت؟
ج/ با پایان جنگ، شهرها گسترش پیدا کردند، جامعه مدنی و طبقه متوسط رشد کرد، تعداد زیادی از جوانان وارد دانشگاه شدند و محیط علمی هم فارغالتحصیلانی را ایجاد میکرد که نگاههای متفاوتی داشتند و ما با نسل جدیدی با مطالبات جدید مواجه شدیم. طبقه متوسط به دنبال فضای بازتری در سیاست و فرهنگ و هنر بود. دولت آقای هاشمی هم طبقه متوسط را رشد داد و باعث شد دانشگاه شأنیت خود را پیدا کند و از خواب زمستانی دهه اول بیرون آمدند. درست است که دانشجویان اتحادیه داشتند اما این اتحادیه یک انحصارطلبی هم درون خود داشت و اجازه فعالیت جریانهای چپ، ملیگرا، سکولار و… را نمیداد. اشکال دفتر تحکیم این بود که قدرت زیادی از نیروی حاکم میگرفت و سایهاش روی محیط دانشگاهی سنگینی میکرد. به مرور در اواخر دوران هاشمی، بیرون دانشگاه، نیروهای جدید قدرت گرفتند. مثلا نواندیشان دینی آمدند که معتقد بودند اگر قرار است مملکت اصلاح شود، این اصلاحات باید از دین آغاز شود و این برای دانشگاه جذاب بود که میتواند به سنتها حمله کند. این نوزایی به شکلی بود که وقتی سال ۷۶، آقای خاتمی به عنوان رئیسجمهور انتخاب شد، مهمترین نیرویی که آقای خاتمی را بالا کشید، جنبش دانشجویی بود.
س/ جنبش دانشجویی، که البته منظورم دفتر تحکیم وحدت است، در بعضی مقاطع مثل مجلس سوم، سهمخواهی میکند و تبدیل به یک حزب سیاسی میشود. این جایگاه را چقدر همسو با آرمانهای جنبش دانشجویی میبینید؟
ج/ فضای آن زمان، به این کار اقتضا میکرد. در فضایی که پتانسیل زیادی از جامعه آزاد شده بود، دانشجویان با همان آرمانهای خلقگرایی خود سعی داشتند دنبالهروی تودههایی باشند که انقلاب کرده بودند. اگر دفتر تحکیم وحدت میخواست نقش اپوزیسیون را بازی کند، قطعا حذف میشد. خصوصا که جنگ، هم به تودههای انقلاب و هم به نظام حاکم حقانیت داده بود. جنگ فرمول خاصی دارد. زبان جنگی، زبان نظامی است و همه باید وحدت داشته باشند. تقویت فدرالیسم در جنگ ممکن نیست. در منطق حاکم در دهه اول انقلاب، دفتر تحکیم وحدت کارکرد طبیعی خود را داشت و در بعضی از فرایندها تاثیر میگذاشت. من نمیتوانم آن رفتار را محکوم کنم. شاید با زبان امروز، دانشجویان به دنبال اینکه وزیر و وکیل شوند، نباشند اما در دوره دارالفنون و دوره رضاشاه، اصلا فلسفه حضور در دانشگاه، تبدیل شدن به نخبه و ورود به سیستم بود.
س/ به نظر شما در سالهای اخیر جنبش دانشجویی چه مسیری را پیموده است؟
ج/ در دوره احمدینژاد انقلاب فرهنگی دوم رخ داد و اتحادیههای دانشجویی فرو پاشیدند و کمیتههای انضباطی بر دانشگاه حاکم شد. در هشت سال دوره آقای روحانی، انتظار این بود که فضای مدنی و آکادمیک، به دانشگاهها برگردد، اما نگاه امنیتی در دانشگاه ماند و تحلیل این بود که دانشگاهها آرام باشند و برایناساس اجازه نمیداد که اتحادیههای دانشجویی شکل بگیرند. بااینحال، فشار به دانشگاه کمتر شد اما با نسلی مواجه شدیم که کالایی شدن دانشگاهها مورد انتقاد آنها بود. سیاستهای نئولیبرالیستی حاکم بر دانشگاه به مرور در دوره روحانی حاکم شد. در این دوره نگاه به مسائل صنفی تقویت شد. البته من با این نگاه موافقم. یعنی جنبش دانشجویی، باید درباره سیلابسهای درسی، نظام مدیریت دانشگاهی و مسائلی از این دست مداخله کند. به این لحاظ فرصتی در دوره روحانی ایجاد شد که حالا که دانشگاههای پولی اضافه میشود و مدرکگرایی و تجاریسازی آموزش رونق گرفت، در ذات خود آنتیتزی را پرورش میداد که افرادی که این سرمایهگذاری را انجام دادند و مدرک گرفتند، انتظار داشتند در جامعه برای مدرک آنها تقاضا وجود داشته باشد. نه اینکه دانشآموخته ناچار شود به سرزمین دیگری برای کار برود.
س/ ما در انتخابات ۱۴۰۰ هم اثری از جنبش دانشجویی میبینیم؟
ج/ به نظر میرسد دانشجویانی که چشمانداز روشنی از آینده خود نداشتند و فارغالتحصیلانی که نتوانسته بودند در شغلی که شایسته آن هستند مشغول به کار شوند، در انتخابات ۱۴۰۰ وارد بازی شدند و به لشکر تحریمیها پیوستند. درست بر عکس خرداد ۷۶، که نقش مثبت داشتند، در خرداد ۱۴۰۰، نقش منفی داشتند و حامی این پیام بودند که هم نهاد انتخابات بیاثر شده و هم خود انتخابات، مهندسی شده است. جنبش دانشجویی تبدیل شد به یک موج ضدانتخابی و تحریم را تشویق کرد بهطوریکه ۶۰درصد مردم در انتخابات شرکت نکردند و رای باطله زیادی هم به صندوق ریخته شد.
س/ آیا دانشگاه میتواند به وظیفه انتقادی خود بپردازد؟
ج/ بله. دانشگاه به جداسازی جنسیتی، دستوراتی که درباره پوشش داده میشود، مباحثی که درباره طرح صیانت مطرح شده است و مسائلی از این دست اعتراض کرده است. نسلهای جدید وقتی وارد دانشگاه میشوند، حتی اگر از فیلترهای سخت گزینش و از کنکور ایدئولوژیک عبور کرده باشند، چون نگاهشان به آینده است و این آینده را تاریک و مبهم تشخیص دادهاند، اینها دوباره زیرساخت یک جنبش دیگر خواهند شد که ققنوسوار از خاکستر برمیخیزند. دانشگاه چه در دوره تقویت نهادهای مدنی در دوره خاتمی، چه در دوره شخم زدن احمدینژاد و چه در دوره پولیسازی در زمان روحانی، آسیب جدی دیدند. حتی در دوره خاتمی که شعار تقویت نهادهای مدنی بود در نهایت کار به جایی رسید که خاتمی در ۱۶ آذر سال ۸۳ با دانشجویان به اختلاف رسید!
س/ آیا جنبشهای دانشجویی را اساسا یک حرکت اصلاحی میدانید؟
ج/ من قبول ندارم که دانشجویان میتوانند یک جنبش عمومی خلقی را مدیریت یا تحریک کنند. با بعضی شعارهای ساختارشکنانه که مثلا در ۱۸تیر ۷۸ مطرح شده بود، اختلاف دارم. اما جنبش دانشجویی این حق را دارد که از کارگزاران و مسئولین عبور کند. آنها حق داشتند از خاتمی عبور کنند، اما حق نداشتند از اصلاحطلبی عبور کنند. جنبش دانشجویی گاهی دچار این توهم میشود. شعار عبور از خاتمی یا عبور از روحانی شعار خوبی بود و اینها مشروعیت دارد، چون دانشگاه احساس میکرد دولت با قدرتی که در اختیار دارد، به دنبال این است که دانشگاه را به پادگان در اختیار خود تبدیل کند. همه دولتها، چه اصلاحطلب، چه اعتدالی و چه مهرورز، به دنبال یک دانشگاه آرام در خدمت اهداف خود بودند و این با ماهیت جنبش دانشجویی در تعارض بود. اگر قرار باشد دانشگاه به این سمت برود، نابود میشود. قدرت جنبش دانشجویی از نقد میآید. از نگاه علمی میآید.
البته در دانشگاه افرادی هم بودند که دنبال رفراندوم، تغییر قانون اساسی یا براندازی هستند. اینها بخشی از دانشگاه هستند که نمیتوانیم نفی کنیم، اما بدنه اصلی جنبش دانشجویی، اصلاحطلب است و به همین دلیل میتواند هزینه مبارزه سیاسی را پایین بیاورد و لذا خانوادهها از اینکه فرزندانشان در جنبش دانشجویی مشارکت داشته باشند، استقبال میکردند. اگر جنبش دانشجویی شعارهای رادیکال قبل از انقلاب را ادامه دهد و بگوید این حکومت به انسداد مطلق رسیده است، این هزینه فعالیت سیاسی دانشجویی را افزایش میدهد و نه جامعه و نه دانشگاه کشش این فعالیت را ندارد. در واقع افرادی که به دنبال رادیکال کردن جنبش دانشجویی هستند، در اقلیت هستند. اکثریت جنبش دانشجویی که مثل اسب چموش هیچوقت به دستورات حکومت تن نمیدهد، به دنبال اصلاحطلبی واقعی هستند. یعنی اینکه باید سیستم اصلاح شود و این اصلاحات از سیاست تا کارگزاران را باید در بر بگیرد. منطق دانشگاه، منطق علمی و منطق معطوف به نتیجه است و افقهای دانشگاه در این چشمانداز دیده میشود که باید به گونهای بهدنبال تغییرات در این چشمانداز باشد.
منطق دانشگاه منطق علمی است. علم یک جریان فراملی است و دانشگاه هم زبان فراملی دارد و کسی نمیتواند آن را جدا از دانشگاههای جهان، در حصار قرار دهد و تبدیل به پادگان کند و حکومت یکدست نمیتواند دانشگاه را یکدست کند.
س/ آیا جنبش دانشجویی در ایران باید از احزاب اثر بگیرند؟
ج/ این انتظار، یک انتظار بیهوده است. شاید در جوامع غربی به خاطر نهادینه شدن دموکراسی، احزاب شاخههای دانشجویی خود را داشته باشند و این رفتار منطقی است و دانشجویان هم میتوانند از طریق احزاب، مطالبات خود را پیگیری کنند. اما در ایران، اصلا احزاب به این زمینه ورود نکردند. البته بعضی احزاب مثل حزب توده، حزب جمهوری اسلامی یا حزب مشارکت در مقاطعی شاخه دانشجویی داشتند. ولی در ایران وقتی شاخه دانشجویی برای یک حزب تشکیل میشود، آن شاخه دانشجویی موظف به رعایت سیاستهای حزبی هستند و تبدیل به گروه فشاری میشوند که به یک جریان بیرونی فروکاهیده میشوند. لذا از همان ابتدای انقلاب، جنبش دانشجویی به دنبال آن بود که باید مستقل باشد. حتی همان دفتر تحکیم وحدت در سالهای اولیه انقلاب، که ابزار دست قدرت بود، اما ابزار دست جناحها نبود. وقتی در انتخاباتی لیست انتخاباتی میداد یا وقتی سخنرانی را به دانشگاه دعوت میکرد، سعی میکرد از چهرههای خود استفاده کند و از جریانهای سیاسی کمتر اثر بگیرد. البته ممکن است زمانی اینقدر نهادهای مدنی رشد پیدا کنند که روی دانشگاه اثرگذار باشند و دانشگاه برای عقب نماندن از احزاب، به سمت عضویت در آنها پیش بروند اما امروز به قدری احزاب ما ضعیف هستند که در انتخابات به سراغ نهادهای مدنی نمیروند و به دنبال این هستند که افرادی از بدنه احزاب وارد فهرست حزب مثلا برای انتخابات شورای شهر شوند. لیست محدود به کادرهای حزبی میشد و معلوم است که دانشگاه از این ترکیب حمایت نمیکند. اما اگر جامعه مدنی قوی باشد و فهرستهای انتخاباتی بتواند گروههای مختلف را پوشش دهد، چه در انتخابات شورای شهر که آزادی عمل در آن بیشتر است و چه در انتخابات مجلس، طبیعی است که جنبش دانشجویی ممکن است تجدیدنظر و با احزاب سیاسی ائتلاف کند. اما در وضعیت فعلی، شکاف جدی بین محیط آکادمیک و احزاب وجود دارد.