به بهانه‌ی درگذشت ابراهیم رهبر، نویسنده و منتقد گیلانی؛

مردی که در مه نشسته بود

0 ۲۴

مرگ، گاهی تنها پرده‌ آخر یک سکوت بلند است؛ سکوتی که سال‌ها پیش، خودخواسته آغاز شده بود. ابراهیم رهبر، نویسنده‌ی آرام و منزوی دهه‌های اخیر، در ۸۷ سالگی از دنیا رخت بربست، بی‌آنکه هیاهویی در میان باشد.

 

اما اگر زندگی را در لابه‌لای واژه‌ها بجوییم، اگر حقیقت یک نویسنده را نه در جایگاه‌های رسمی که در جنس نگاهش به آدم‌ها و دردهایشان دنبال کنیم، باید بگوییم: ابراهیم رهبر همچنان زنده است.

 

رهبر از نسل نویسندگانی بود که نوشتن را با زیستن گره زد؛ اما  نه برای شهرت، که برای شهود. در دهه‌ی ۱۳۴۰خورشیدی، زمانی که ادبیات ایران در تب‌وتاب تجربه‌گرایی می‌جوشید، رهبر با داستان‌هایی کوتاه، اما بُرنده وارد شد.

 

کارگر، کودک فرودست، روستایی، قربانی تاریخ و سیاست و مانند آن، شخصیت‌های داستان‌های او بودند.  

 

آن‌ها نه قهرمان بودند و نه حماسه‌ساز، بلکه انسان‌هایی عادی از بطن جامعه بودند که با صدایی خاموش اما واقعی از دل فقر و نابرابری فریاد می‌زدند. ابراهیم رهبر، زاده‌ی صومعه‌سرا  در سال ۱۳۱۷ خورشیدی، فرزند دهه‌ای پرتلاطم بود؛ دهه‌ای که نویسنده بودن به‌معنای زیستن در میانه‌ی آتش بود.

 

او برخلاف برخی هم‌نسلانش، نه در پایتخت زاده شد و نه از دل طبقه‌ی روشنفکر شهری بیرون آمد. ریشه‌ی بومی و زیست‌ جهان پیرامونش، نگاه او را به زندگی، عدالت، درد و فقر و آدم‌های کوچک شکل داد. نگاه او هرگز از بالا به پایین نبود؛  او از کنار و از لابه‌لای شیارهای زندگی روزمره می‌نگریست و می‌نوشت.

 

ابراهیم رهبر تحصیل‌کرده‌‌ی رشته‌ی زمین‌شناسی در دانشگاه تهران بود. شاید همین‌ هم استعاره‌ای‌ست برای کارش در داستان‌نویسی، کاوش در لایه‌های زیرین جامعه، کندوکاو در رسوبات فراموشی، کشف ساختارهای پنهان و لرزش‌های گاه ‌و‌ بی‌گاه که زندگی آدم‌ها را متحول می‌کرد.

 

همزمان با تحصیل، معلم نیز بود. از همان آغاز با «کار» آشنا بود، با زیست واقعی انسان‌ها. این پیوند مستقیم با مردم و زندگی، به داستان‌هایش جانی دیگر می‌بخشید. نخستین داستان‌های او در مجلاتی چون «آرش»، «نگین»، «طرفه»، «سخن» و «هنر و اندیشه» منتشر شد.

 

نام‌هایی که هر کدام‌شان سهمی در تاریخ ادبیات ایران دارند. این‌که نویسنده‌ای از شهرستان، با چنین مجلاتی همکاری کند، خود نشان از جایگاه او در حلقه‌های ادبی دارد.

 

اما آن‌چه رهبر را خاص می‌کند، فقط حضور در مجلات برجسته نبود؛ بلکه نگاهی بود که در نوشته‌هایش داشت: ، روایت بی‌پیرایگی زندگی، ایستادن کنار بی‌صداها.

 

رهبر، ادبیاتی متعهد داشت؛ اما نه از نوع شعاری. تعهد او در زبان و در تصویرگری انسانی نهفته بود. او فقر را «مسئله» می‌دید، نه بهانه‌ای برای ترحم. روستا، کودکان، کارگران، زنان گمنام، همه در نوشته‌های او حاضر بودند، بی‌آنکه کاریکاتور شوند.

 

این نگاه انسانی، او را به کانون نویسندگان ایران کشاند؛ کانونی که در آن روزها خانه‌ی صدای مخالف و پناه آزادی بود. او در سال ۱۳۴۹ خورشیدی، فعالیت خود را با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز کرد.

 

نهادی که نسل تازه‌ای از نویسندگان، تصویرگران و روشنفکران را گرد هم آورده بود. اما در سال۱۳۵۲ خورشیدی، به دلیل فعالیت‌های سیاسی و نزدیکی به اندیشه‌های چپ، بازداشت شد.

 

زندان، تنها مجازاتی نبود که به او تحمیل شد؛ پس از آن، رد صلاحیت و رانده‌شدن از نهادهای فرهنگی رسمی، او را به انزوا کشاند. اما این انزوا و عزلت، یک انفعال نبود؛ نوعی انتخاب بود. انتخابی پرهزینه. او از حضور در مجامع ادبی و فرهنگی امتناع ورزید.

 

رهبر، در سکوت سال‌های پس از آن، نه‌تنها خاموش نشد، بلکه پخته‌تر نوشت. کتاب‌هایی چون: «چاپ آخر زندگی»، «در شهری کوچک»، «شاهد رسمی»، «من در تهرانم»، «نام کسما»، «مهربانان و سه نمایشنامه‌ی دیگر»، «نونو و چهار نمایشنامه‌ی دیگر»، «سوگواران»، «دود و آه»، گواهی‌ست بر این مسیر بی‌ادعا.

 

در این آثار، روایت‌ها بی‌پیرایه، اما ژرف‌اند. او در آثار به‌جای زرق‌وبرق فرمی، به جوهر روایت وفادار ماند.

 

در سال‌های اخیر، نسیم خلیلی در کتابی با عنوان «در مه نشسته بود»، زندگی و آثار ابراهیم رهبر را واکاوی کرد؛ تلاشی ارزشمند برای روشن‌کردن چهره‌ای که خود، از دیده‌ شدن پرهیز داشت.

 

این شناخت‌نامه، بازتابی‌ست از یک حقیقت: که برخی نویسندگان، حتی در خاموشی و عزلت، در قلب ادبیات جاری‌اند. ابراهیم رهبر، در روزهای چایانی اردیبهشت‌ماه در سن ۸۷ سالگی و بر اثر کهولت سن درگذشت. مرگ این نویسنده و منتقد ادبی، پایانی برای زندگی زیستی‌اش بود، اما نه برای اندیشه‌اش.

 

در روزگاری که نویسندگی گاه بدل به رقابت برای دیده‌شدن شده، یاد او شاید یادآور نوعی دیگر از این مفهوم باشد: نوشتن برای فهمیدن، برای روایت دردها، برای ایستادن بی‌هیاهو، اما با ریشه‌ای در خاک انسان.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.