در طول تاریخ، فعالیت کشت برنج از پایه های اساسی اقتصاد کشاورزی گیلان و برنج یکی از اساسیترین مواد غذایی مردم این خطه بوده است؛ ازاینرو، در فرهنگ مردم این سرزمین، برنج و برنجکاری انعکاسی بسیار وسیع داشته و جایگاه ویژهای یافته است. فراوانی مثلها، متَلها، داستانها و ترانههای گیلکی و مازندرانی که در آنها عنصر برنج، مستقیم یا غیرمستقیم درجشده، بهترین گواه این مدعا است (کتابی، ۱۳۸۰: ۶۳). خواندن تصنیفها و ترانههای ویژهای به نام «بَجارکارِی شعر» یا شعر کار شالیزار، با همآوایی مردان و زنان و البته، با شاعرانی گمنام، از ویژگیهای ادبیات عامه در این خطه است (کشوردوست و پروری مقدم، ۱۳۸۹: ۱۳۶-۱۳۷).
ترانه هایی که در فارسی بر مبنای شعری منظم که ترکیبات آن بر طبق قراردادهای هنری سروده شده، تصنیف نام دارد؛ اما گیلانیها به ترانههای خود که از زبان و لهجۀ محلی ترکیبشده، نام «پهلوی» دادهاند (رابینو، ۱۳۵۷: ۲۴). دلیل این نامگذاری را باید در دستگاهی از موسیقی جُست که این اشعار بر آن اساس خوانده میشوند. سمیعی (۱۳۷۸) نقل میکند که شاید قدیمیترین اشعار گیلکی که بهصورت مکتوب به دست ما رسیده، سرودههای سید شرف شاه گیلانی (تالشی دولابی) باشد که او را نباید با شرف شاه تبریزی اشتباه کرد. این شاعر در قرن هشتم هجری و مقارن با دوران فرمانروایی امیر ساسان لشکری (۷۸۹ هجری قمری) میزیسته و مزارش در گیل دولاب (در مرز گشکر) و در محلی به نام شرف شاه یا تربت بر جای است.
اشعار او به دستگاه آهنگی خوانده میشود که روستاییان این اشعار را به آن میخواندند و آن گوشۀ پهلوی از دستگاه شور بود و بعدها، استاد ابوالحسن صبا، به هنگام اقامتش در گیلان، نتهای این موسیقی را یادداشت و مکتوب کرد (سمیعی، ۱۳۷۸: ۱۳۶).
پس از شعر کار شالیزار و کشتزار که مضمون برنجکاری و چایکاری دارد، ترانه های عاشقانه از رایجترین دستمایهها در ترانه های محلی گیلکی است. در مرتبه های بعد، ترانه هایی دربارۀ صیادی، چوپانی، نجاری، مرثیه خوانی و لالایی رواج داشته است (پرچمی، ۱۳۷۱: ۶۵). الزامات و دشواریهای برنجکاری سبب شده تا ترانههای کار کاشت، داشت و برداشت برنج در میان مردم گیلان، آوای کار دسته جمعی و گروه های «همیار» باقی بماند.
این ترانه ها بیانگر احساسات، رنجها و آرزوهای برنجکاران است که در گرماگرم کشت خوانده میشود و تأثیر بسزایی بر تقویت روحیه و ایجاد شور کار در برنجکاران دارد. شعر این ترانهها ثابت نیست؛ اما در هر منطقه برحسب ضرورتهایی، دچار کاست و فزود میشود که به مرحلۀ کار و اوضاعواحوال افراد بستگی دارد (فرهادی، ۱۳۷۹: ۱۳۷). این ترانهها زمانی آهسته و خسته و دیگر بار، تند و پرهیجان خوانده میشدند.
«گاره سری» (یا گهواره سر خوانی) از ترانههای مهمی است که تصویری زنده از زندگی روزمرۀ مردمان گیلان به دست میدهد. گارهسری شامل اشعار و سرودههایی بوده است که مادران با آوای لالایی بر سر گهوارۀ کودکان میخواندند تا به خواب روند. گارهسری همچنین ترانههایی در مایۀ دشتی است. زمینۀ پیدایش این لالایی با زندگی اجتماعی و مناسبات تولیدی مردم گیلان پیوند تنگاتنگ داشته است. وضعیت سخت معیشت و مناسبات ظالمانۀ اجتماعی، این آواها و زمزمهها را اندوهگین تر ساخته است و سبب گردیده تا درد و اندوه از آن بتراود و حس دلتنگیها و ناکامیها بهصورت آواز و ترنم زمزمه گردند (عباسی، ۱۳۸۴: ۱۵۹). حتی محتوای گاره سری نیز، ارتباط بسیار نزدیکی با شیوۀ تولید برنج دارد. شالیزاران در حاشیۀ جنگلهای انبوه و در معرض بزرگترین آفت شالیکاران، یعنی خوکهای وحشی و شغال بودند و مرد خانواده مجبور بود تا در هنگام داشت برنج، شبها در شالیزار نگهبانی دهد و زن خانواده در خانه تنها سر بر بالین مینهاد و دلتنگی مینمود.
هنگامیکه کودک در داخل گهواره بیتابی میکرد، مادر دلتنگیها و اندوه و نامرادیهای خود را با اشعار و ابیاتی زمزمه مینمود. این آواها و لحنها سبب پیدایش گوشههایی در موسیقی گیلان به نام گارهسری (گهواره سرخوانی) و یا هَلوُنَهگردانی (نانوگردانی) شده است. به مرد کشاورزی که شب از مزرعه برنج حفاظت مینمود، «شُوپا» (شب پا) میگفتند. تولید و کار کشاورزیِ شوپا با کار روزانه و تنهایی زن شالیکار و لالاییهای او ارتباط ناگسستنی دارد. «شب پا» شبها بر کومهای به نام «بیجار کُتام»[۱] نگهبانی میداد.
نیما یوشیج، در شعر «کار شب پا» رنج و اندوه زن و مرد شالیزار را خیلی خوب به تصویر کشیده است: «ماه میتابد رود است آرام/ بر سر شاخه اوجا [گونهای نارون]، تیرنگ [گونهای پرندۀ بومی]/ دم بیاویخته در خواب/ فروریخته، ولی در آیش/ کار شب پا نه هنوز است تمام.» (عباسی، ۱۳۸۴: ۱۶۰). ضرباهنگ گاره سری بسیار آرام و حزنانگیز است. مادر پس از انجام کارهای روزانه و فارغ از روزمرگیهایش، اکنون بر سر گهوارۀ کودک
به ترنم مینشیند و چنین میخواند: «لالایی کن لالایی/ بخواب جانودلم بچه جان/ آغوش من گهواره تست/ مادر برای تو بیدار است/ بخواب جانودلم بچه جان/ پدرت در حال کار شالیزار است/ برنج را سبز کند/ مثل همۀ سالها/ یک دنیا غم دارد/ هیچچیز برای خود ندارد/ برای تو برنج بیاورد»[۲] و یا «لالا بخواب/ ای شالیزار دارم میام/ مبادا خراب شوی/ پاهایم تا زانو توی گلولای است/ روی کرت شالیزار دستهگلم بخوابه»[۳] (فومنی، ۱۳۹۶).
ضرباهنگ ترانهها و شعرها گاهی تُند و پرشور میشود. در طول تاریخ، گیلک همواره بر ستم شوریده و آن را تاب نیاورده؛ آنچنان شورشی بر پا کرده که ستم را به فکر چارهای برای مهار جماعت خود انداخته است. شاعران گیلک نیز در برابر جور ستم، شعر مقاومت سرودهاند. از شاعران معاصری که به گیلکی شعر سرودهاند، میرزا حسینخان کسمایی است که شرححال او در نامها و نامدارهای گیلان، تألیف شادروان جهانگیر سرتیپ پور (۱۳۷۰)، بهتفصیل آمده است. او به قلم و درم در راه آزادی مبارزه کرد. یار و یاور میرزا کوچک خان جنگلی شد و ادارۀ روزنامۀ جنگل را از سومین شماره بر عهده گرفت. مقالات و اشعار انتقادی گیلکی که از او بر جامانده، در سال ۱۳۰۶ هجری شمسی در مجلۀ فروغ چاپ رشت، به همت مدیر آن مجله، شادروان ابراهیم فخرایی، گردآوری و منتشرشد. شاعر معاصر دیگری که در زمینههای اجتماعی و سیاسی به گیلکی شعر سروده، محمدعلی راد باز قلعهای متخلص به افراشته (۱۳۳۸-۱۲۸۷) است. او بسیاری از عناصر فرهنگ مردم و اصطلاحات و تعبیرات روستایی اصیل گیلکی را در اشعار گیلکی و فارسی خود وارد کرد. مجموعۀ اشعار او، آینۀ زندگی و خلقیات مردم زحمتکش گیلان است. او با چیرهدستی و به زبانی ساده و مشحون از رنگ محلی، نماهای گوناگون زندگی شهری و روستایی گیلانیان و مناسبات اجتماعی آنان را وصف کرده و با بینشی مردمی و تیزبینی فرهنگی، ویژگیهای قشرهای گوناگون جامعه را به بیان شاعرانه درآورده است (سمیعی، ۱۳۷۸: ۱۳۶). ازجمله اشعار معروف او به زبان فارسی، مقایسه و وصف حالی است که از مردم غنی و فقیر در روزهای برفی سال بیان میآورد. به سرودۀ او، شرحی از روز برفی برای طبقۀ مرفه جامعه چنین خواهد بود: «توی این برف چه خوب است شکار، آی گفتی/ گردش اندر کوهها، رو تپهها، آی گفتی/ ران آهویی و سیخی و کباب و دم و دود/ اسکی و ویسکی و آجیل آچار، آی گفتی/ ضرب تهرانی و آواز قمر، ساز صبا/ رقص شرقی و غزلهای بهار، آی گفتی …» و اما برف برای طبقۀ پایین جامعه چنین است: «توی این برف چه خوب است الو، آی گفتی/ یک بغل، نصف بغل، هیزم مو، آی گفتی/ زیر یک سقف، ولو بیدروپیکر، جایی/ تا در این برف نباشیم ولو، آی گفتی/ صد نفر برهنه و گرسنه، غارت گشته/ سه نفر گرم به یغما و چپو، آی گفتی/ زحمت کار ز ما، راحتی از آن حشرات/ کشت از ما و، از آن عده درو، آی گفتی/ مادری زاده مرا مثل تو، ای خفته به ناز/ میرسد نوبت ما، غره مشو، آی گفتی/ وه چه غولی، چه مهیبی، چه بلایی ای برف/ قاتل رنجبرانی تو، برو، آی گفتی» (برقعی، ۱۳۷۳: ۳۰۰-۳۰۴).
۱.بیجار کتام آلونکی استوار بر چهارپایۀ چوبی بود که به فاصلۀ دومتری از زمین کفبندی شده بود و کف آن با چوبهای نرم ولی مستحکم درختان بستهشده بود و پوششی از کولوش (کاه برنج) یا لی (نوعی گیاه مردابی) داشت که سطح آن را با چوب صاف تسطیح میکردند و روی آن را با حصیری برای نشستن یا خفتن میپوشاندند. کتام از چهارسو باز و در معرض هوا و درنتیجه، سادهترین جا برای نگهبانی از باغ و شالیزار بود.
۲.لالا بوکون لای لای لای/ بوخوس می جانه دیل جانه زای/ می کش تی گاواره/ ماری تی ره بیداره/ بوخوس می جانه دیل جانه زای/ لالا بوکون لای لای لای/ تی پئربیجار کاره/ بجا فوروز باره/ مثل همه ساله/ ایدونیا غم داره/ هیچی خوره ناره/ تره پلا باره.
۳ …لالا لای بوخوسه می جان/ بیجار آموندرم چور نوا شون/ دره تا شالقوزه می دونا پاچول/ بوخوسه مرزه سر می پسره گول.
با درود و سپاس از حسن سلیقه و تحقیقات جالبی که داشته اید … با اینکه از جنوب کشور هستین ولی تحقیقات خوب شما نشان از شوق و ذوق شما به گیلان و علاقمندیتان به سرزمین شمالی است . کارتان شایسته ی تقدیر بوده و نهایت سپاسگزاری را دارم .
انشاءالله بتونم همه مقالات شما رو مطالعه کنم
به احترام زحمات شما از دیار بهارنارنج شیراز …
در مقوله ی شعر و ترانه ی گیلان زمین و کوهپایه های آن از کوهستانهای طوالش و دیلمانات هم اشعار ظریف و فولکلور گاها شنیده و دیده میشود که بخشی از یک شعر در قالب گفتگو با دوست یا رفیق یا همان نامزد گفته شده است از نویسنده یا سراینده آن ازلاعی در دسترس نیست اما جالب بوده است :
بدین مظمون :
نمک در نمکدون شوری ندارد دل من طاقت دوری ….🌱🍒🌱 سلام گلم
سلامی چوبوی خوش آشنانی بر آن دیده مردم مهربانی
تو گیلان و مو در راه دورم … می دیل و می چومان تی همره … ایرا مو تنهایی مین انگار کی تورم … بوشو لاکوجان صفا بدار تی واسی … می فیکر نکون ؛ تره مچه زنم وگردستن پسی …. تره مواظیب ببو می جان و می دیل … تویی زیبای مو در دیلم و گیل … بنازم من تره تی ناز قوربان …. هتو شیش دانگ مو تی قط قوربان … لاکوجان کورا شینی کورا انی گول من … تی واسی چشم برایم نازگل من … بوشوی بازم مگسخانی خوجیر رایه … مو تی رافا هیسم تا بایی اورایه … می شعرون ندارن وزن و بزمی … تی ورجی شعرگوتن اصلا خطایه … مره بخشی عزیز جان نازنین یار … تی چشمانی فدا می نازنین یار ….
و … یکی از مفاخر گیلان ؛ سنتهای زیبا و کاملا ملی ویژه گیلان است که شمه ای از آن در مناسبتها هنوز دیده می شود و یکی از آنها جشن نوروز دیلمی است که چند سالیست در نقاط کوهستانی گیلان من الجمله دیلمانات و اشکورات برگزار می شود .
در این راستا چند بیت شعر و زمزمه از این سنت دیرین گیلان دیده می شود که با لهجه زیبای گیلکی در مرکز استان یعنی لهجه غلیظ مردمان شریف رشت سروده شده است .
.
تی رافا ایسأم مو ای جؤر کوکلاتˇ مئن
أفتؤ دچئره پر، او جؤر شأ تی دیمه دئن
او دیمه نیشتی تی جولأ گیلاس واره
تو دؤنی چی وأ، مچهٰ؟ تی گیلاسه چئن.
نؤروز بل، ببی بورز و بل تی تش
نؤروز تش، فأرسؤن لاکؤ می کش!
.
برای اطلاعات بیشتر با مراجعه به رسانه های اینستا و تلگرام ما با این موارد بیشتر آشنا شوید ….