درآمدی بر اهمیت محیط‌ زیست شهری؛

درختی که نیست

0 ۸

اگر الان نشسته‌اید در طبقه‌ی چهلم برج‌تان که بر جنازه‌ی باغی قد کشیده و افسوس خاطرات دیروزتان در بوستان را می‌خورید، اگر دست‌تان به خون درختی آلوده شده و از آلودگی هوای این شهر دم می‌زنید، اگر با امضای کاغذی شریک جرم سوزاندن باغ‌های شهرتان بوده‌اید؛ ولی اگر طبیعت پُلی بشود خوب بلدید از رویش رد شوید، اگر جزو نسلی هستید که حتی در خاطر‌ت‌شان هم باغ و بوستان، محلی از اِعراب ندارد و الان متوجه منظور من نمی‌شوید که دقیقا از چه حرف می‌زنم، اگر هر بار به شهرهای آن‌ور آب سفر می‌کنید، دل‌تان می‎رود که این‌ها چقدر همه‌چیزشان سبز است و ما چقدر یکدست خاکستری، اگر چند وقتی است بغضِ همه‌ی این‌هایی که گفتم، گلوی‌تان را گرفته و دارد فشار می‌دهد و یک‌بار هم آن را در صورتِ کسانی که باغ را خشک می‌کنند و جنگل را آتش می‌زنند یا شرکای جرم محترم‌شان فریاد نزده‌اید، این یادداشت را حتما بخوانید.

 

سبزترین جواهران دنیا، زمرّدهای اکسیژنی و همه‌ی درختان از روی اجبار ریشه‌های‌شان را به هوای نیستی تنیده‌اند. ریشه‌های با ارزشی به قدمت سال‌های زندگی ما انسان‌ها که از بُخورِ آلودگی هوا نشئه‌اند. باغ‌ها و فضای سبز شهرمان آب می‌رود. هر روز برجی دیگر سر به آسمان می‌کشد، مرکز خریدها یکی پس از دیگری در گذرهای نامناسب قد راست می‌کنند، میدان‌ها از چهره‌ی شهر پاک می‌شوند.

 

گاه و بی‌گاه خبر از نشست زمین به گوش می‌رسد، برخی از آلودگی آب می‌گویند و آلودگی هوا هم که بسیاری را هر ماه و سال به زانو درمی‌آورد. طوفان و هجوم گردوخاک‌ها هم دیگر تازگی خود را از دست داده‌اند. چه پیش آمده است؟

 

درختانی که حالا نیمی از آن‌ها به بردگی تبرها درآمده‌اند و نیمی دیگر قربانی سونامی سرطان منافع شخصی سنگ‌دلان شده‌اند. درختانی که در جنگل نیمه مرده‌ی هیرکانی مورد ترور جمعی عالمان بدون علم واقع شده‌اند. درختانی که از شیراب زباله‌ها سیراب گشته‌اند و شاهد مسمومیت رایحه‌ی سرخ‌ترین گل‌های‌شان، با دستان حماقت بوده‌اند. درختانی در مازندران و گیلان و گلستان که مقتول پسماند‌های خانگی و کشاورزی بوده‌اند و هستند. حیف و صد حیف به درختان شعوری که خواب خشکیدگی را هم نمی‌دیدند؛ اما اکنون از دارِ نادانی آویخته شده‌اند.

 

حیف مغزهای کوچک زنگ‌‌زده‌ای که می‌توانستند در سالم‌ترین زمین‌ها پرورش یابند؛ ولی در زندانِ سفارش‌های کلامیِ کاشتن، محبوس مانده‌اند. حیف زمین‌های زرد بی‌درخت که در انتظار کوچک‌ترین ذرات امید بقا از نمک‌های بی‌فرهنگی شور گشته‌اند.

 

شهرداری تهران یا هرجای دیگری، این حرف‌ها و صحبت‌ها را احتمالا «غیرکارشناسانه» قلمداد می‌کند، چرا که مدیران شهر همواره دست‌اندرکار حل معضلات اساسی شهرند. آن‌ها برای حل معضل ترافیک، دائما در حال اتوبان‌کشی هستند؛ حتی ترافیک‌های نقطه‌ای را هم با حذف میدان‌ها و حالا دیگر چهارراه‌ها، قدری سبک می‌کنند. ریه‌های تنفسی شهرمان در هجومِ ریزگردهای قوانین حفاظت از جیب، به خس‌خس افتاده‌اند؛ آسمان اهواز و اصفهان و تهران و گیلانی را می‌گویم که تیره‌پوش ظلم بی‌فرهنگی است.

 

خردسالان سبزپوش از بارش‌های اسیدی روندهای غیرکارشناسانه می‌میرند و شهری که همدم لحظه‌های پایانی زندگی‌اش، اسیر بارش‌های اسیدی شده است. شاخ و برگ درخت‌ها در موتور اقتصاد شهر به لاشه‌های خشکیده تبدیل می‌شوند و باغداران، مصلحت‌های محیط‌زیستی را پیش پای مصلحت‌های اقتصادی ذبح می‌کنند؛ از گلستان تا بندرانزلی و هزاران منطقه دیگر که درختان‌شان پیش‌مرگ شهرک‌سازی‌ها شده‌اند. شاخ و برگ‌های فراوانی دیده‌اید و دیده‌ام. شاخ و برگ‌های بی‌رمقی که زیر بار سنگین خبر سد‌های محکم، زیادی خمیده شده‌اند.

 

خبر سدهایی که آب رودخانه‌های طبیعت دوستی را بند آورده‌اند.کشاورزی و کشت و صنعت را به قعر بدحالی کشانده‌اند. شاخ و برگ‌هایی که از غصه‌ی مرگ با تیغ آلوده‌ی مردمی که اخلاق محیط‌زیستی ندارند، جوان مرگ گشته‌اند. شاخ و برگ درختان جنگل‌هایی که از بی‌وفایی انسان‌ها سوخته‌اند و قبرستان منقرض شدگانِ شکارچی‌ها شده‌اند.

 

از نظر این مدیران شهری، معضلاتی که طرح کردم، «پیامدهای طبیعی» توسعه است و آن‌ها قطعا در برنامه‌های ادواری چندساله‌شان، فکری به حال آن‌ خواهند کرد، خصوصا اگر مدیریت شهر و هر آن‌چه درون آن قرار گرفته، به‌صورت یکپارچه و تمام و کمال در دست‌شان باشد. در دنیای سرمایه‌داری، مدیرانی با افکار پوسیده و چشم‌عقل‌هایی کور، دست و پای سَمَن‌های محیط‌زیستی را کوتاه و ایده‌های خلاق طبیعت دوستان را در کهنگی افکارشان دفن می‌کنند.

 

حرکت مردم برای حفاظت از محیط‌زیست یا بهتر است بگویم حرکت به سوی خلود سلامتی و دوام زندگیِ خودشان، لاک‌پشتی شده است. گمان می‌برم همه عینکی شده‌اند و شیشه‌های عینک‌شان را واکس زده‌اند؛ از این روست که اُفتان و خیزان می‌روند در راهی که آینده تاریکی دارد؛ ولی سوال اساسی این جاست، به راه کج رفتن‌شان از عینک‌های واکسی‌شان است یا این‌که سمعک‌های‌شان را از گوش‌های‌شان در آورده‌اند؟

 

دلیل این نابودی تدریجی طبیعت ایران و ترویج نابودی آن، هرچه هست از بی‌خبری جدا نبوده. آخِر اگر از سرزمین‌های عروج یافته در مراتب بالای علمی و ذهن‌هایی که ریشه‌های‌شان در آسمان آبی ادب درخت‌کاری و درخت‌بانی فرو رفته است، خبر داشتند؛ فکر نمی‌کنم قربانی تخریب‌های این طبیعت زیبا و بکر می‌شدند. تخریب‌هایی که می‌توان فقدان مدیریت مواد بازیافت‌شدنی را به‌عنوان یکی از نمودهایش نام برد.

 

آگاهم مردم سرزمینم ایران، شرافتمند‌انی بودند که نمی‌خواستند دامان پاک افتخارهای فرهنگی‌شان را آلوده به بیگاری طبیعت کنند. مردمانی که با احترام به درخت به مبارزه با زوال شهرهای‌شان می‌پرداختند. مردمانی که از قوانین حفظ محیط‌زیست تمکین می‌کردند. زنان و مردانی که رشد قارچ‌گونه‌ی زباله‌ها و نخاله‌ها را با جمع‌آوری آن‌ها مهار می‌کردند.

 

مردم با فرهنگ سرزمین من، یقینا خواستار این هستند که زمین عقل‌هایشان از درخت‌های تنومند شعور سبز باشد. مردمانی که با دست‌های‌شان موج فزاینده‌ی نابودی جنگل‌ها و باغات را عقب می‌راندند. تراکم فروشی‌‌هایی را که بر روی جنازه درختان قد علم کرده‌اند، پس خواهند زد و پیشتاز نمو و تکوین سرزمینی زیست‌پذیر خواهند شد تا نشان دهند که ایرانیان، فرهنگ نمایشی را نه، بلکه خودانگیخته‌ترین روش‌های اجرایی فرهنگی را دارند.

 

ایران، غرق مشکلات محیط‌زیستی است. شهرهایی که از شمالی‌ترین منطقه با قطع درختان و نابودی سبزترین جلوه‌های طبیعت عزادار شده تا جنوبی‌ترین نواحی که در هجوم ریزگردها خفه می‌شوند و یاد نجات آن‌ها را سیل با خود می‌برد. ایران، در گود مرگ طبیعت‌اش فرو رفته است؛ شاید طناب ضخیمی از فرهنگ و پیوند زیست‌شهری با حفظ قوانین محیط‌زیستی، مشارکت مردم در مبارزه مصرف‌گرایی، قطع درختان، پایداری در برابر خشک‌شدن خون تالاب گاوخونی و مرگ دریاچه ارومیه و هزاران همکاری برای همزیستی، بتواند آن را نجات دهد.

 

من امید به پایندگی دارم. ما، کلید نجات طبیعت می‌شویم و همه با هم ایران، این دیبای ثمین را از گزند و آسیب حفظ می‌کنیم. در حقیقت به آن شهر پایدار، همان شهر شاد می‌رسیم، همان شهر سبز و پاک و کم کربن. همان شهری که فضای اجتماعی آن بر فضای انتزاعی غالب است، به‌شرطی که فقر و نابرابری، آلودگی‌ها و ضایعات را به حداقل برسانیم و در آخِر زیست انسانی‌مان را با بستر اقلیمی و آب‌وهوایی شهرمان هم‌ساز کنیم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.