سپهر عمومی شهر، باید صاف و آفتابی باشد و ابر، جز پارههایی پنبهگون که آراستگی و زیبایی و سایههایی دلانگیز میآفرینند، در آن نباشد تا بتواند روحافزا و گرهگشا باشد؛ امّا مسئلهی مهم آن است که آیا اهداف حوزه عمومی در رابطه با تصمیمسازی و ایفای نقش اجتماعی در شهر من اساساً اهدافی عمومی است؟
پاسخ به این سوال به تعداد دانش و بینش شهروندان شهر میتواند متفاوت باشد؛ولی میتوان ریشههایی یافت که در اکثریّت مشترکاند. یکی از این ریشهها که خشکیده به نظر میرسد، شهروند بودن است، همان چیزی که در شهر من، جایش را به شهرنشینی داده است.
شهروندی و شهرنشینی با هم تفاوتی دارند؛ از زمین تا آسمان. شهروند کسیست که در شهر زندگی میکند و همانطور که از شهر توقّع رفع نیازها و خواستههایش را دارد، نسبت به شهرش احساس مسئولیّت دارد و برای خودش حق و حقوقی قائل است، حقوقی مشخص نیز برای شهر خویش قائل میشود. شهروند کسی است که از شهر، کسب فرهنگ، دانش، روابط اجتماعی و احترام میکند با شهر به گفتوگو مینشیند و همواره به شهر خویش معنا و هویّت میافزاید.
اعتراض شهروندان همواره به عنوان بخشی جداییناپذیر از شهر وجود داشته و دارد. معمولاً در شهرها به صورت جمعی و بیانی قابل لمس است که به حضور در خیابان ارتباط دارد و برای همهی مردم قابل رؤیت، پیگیری و قضاوت است. این اعتراضها باعث میشود که توجه هرکسی به قضایا جمع شود چه کسانی که فریاد میزنند، مطالبه میکنند چه کسانی که تنها میایستند و نگاه میکنند و چه خواصی که باید بایستند و در برابر اعتراضها پاسخگو باشند.
یکی از مهمترین دغدغهها و آسیبهای اجتماعی و سیاسی شهر من، فقر گفتوگو و همفکری است. شهروندان شهر باید برای گفتوگویی سازنده و بالنده به مهارتها و قواعد سادهای برسند که در عین سادگی حلقهی گمشدهی گفتوگوهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی حتّی خانوادگی در شهر باشد.
شهروند از معرفی خویش با صفات شهرش ابایی نداشته باشد. در واقع، شهروند از شهر خویش کسب هویّت و معنا کند و همینطور شهر از شهروندان خویش بر هویّت و معنای خود بیفزاند. در واقع جنس کنارهم بودن و حضور یافتن شهروندان از جنس مشارکت باشد و بحث مسئولیّتپذیریِ متقابل شهر و شهروند در این موارد نمود پیدا میکند و این مشارکت، برآمده از فعّال بودن شهروندان نسبت به یکدیگر و نسبت به شهر است.
امروزه در سپهر شهر من، بیش از پیش، جای خالی گفتوگو و پرسشگری، شنیدن و گوش فرادادن، سخن از دل گفتن و احترام و همدلی، احساس میشود. حرفی برای گفتن هست؛ ولی گوشی برای شنیدن نیست. حرفها به فریاد تبدیل شده و به جای گفتوگو، تنش به خیابانهای شهر من کشیده شده است و جای خرد جمعی برای گذر از بحران را خشم و خشونت گرفته است.
هنگامیکه شهروندی کمرنگ شود، مردم در شهر ساکن میشوند، بیهویّتی میان ساکنان بروز مییابد، بیعلاقه نسبت به شهر و ساکنین به دنبال خواست خود میگردند، مسئولیّتپذیری در شهر کاهش مییابد، مِهر نه خودش و نه اندیشهاش درشهر بهوجود نمیآید، خاطرهها رنگ خون میگیرند، شعارها از جنس توهین میشود، شیشهی بانکها و مساجد و . . . فرو میریزد، خشونت افزایش مییابد، و در نهایت چیزی به نام شهر باقی نمیماند، چون کسی نیست که به آن معنا و هویّتی ببخشد.
راهی جز گفتوگو در شهر نیست. راهی جز پذیرش و احترام به شهروندان نیست. راهی جز گشودگی ذهن برای پذیرفتن تفاوتهای شهری نیست. زمان تکصدایی و کلامآخر نیست. باید پذیرفت که تنها نیمی از حقیقت نزد ماست و نیم دیگر، نزد دیگری. باید پذیرفت که در درون یک شهر، حق مطلق و باطل محض نیست. باید گوشها را بر افکار و دیدگاههای مختلف و مخالف گشود تا زندگی و شناخت حقیقت در یک ارتباط دو سویه جان گیرد؛ ارتباطی که در آن دیگری تحمّل نمیشود، بلکه با او تعامل میشود، تعامل برای حل مشکلات و روبهرویی با چالشها. اینگونه است که به سمت گفتوگویی رضایتبخش حرکت خواهیم کرد. حرکتی که بسته به مِهر است. مِهری که میان شهروند و شهر بهوجود میآید و تنها با خاطرهسازی در فضای شهری توانایی ایجاد دارد. خاطرههایی که از جنس مشارکت شهروندان در بستر شهر بهوقوع بپیوندند.
وقتی شکاف میان شهر و شهروند بهجای ترمیم، هرروز عمیقتر و جدیتر بشود، هر روز مسائل و مشکلات جدیتر، ساختار شهر گسستهتر و زمینههای آشوب در شهر آمادهتر میشود. شهر من، در وضعیت حساسی به سر میبرد، گفتوگوی سازنده راهحل مسئلهی شهر من است. شهر من، اکنون نیازمند حل بحران، همدلی و همصدایی است. نیازمند دَمی تعلیق است. زمان خوب سخن گفتن و سخنِ خوب گفتن است.
سخنی که هم مضمون و هم لحن آن در تعارض با احترام به من نباشد. من، به عنوان شهروند، حکم معنادهی اجتماعی به شهرم را دارم. من، باید به جای تخریب، دست به ترمیم و مشارکت بزنم. هر زخمی که شهرم میخورد، زخمیست بر پوستِ من؛ به همان شدّت و شکافتگی و سوزش. شاید که زخم شهر من، عمیقتر از زخم من باشد. شاید که غمگینی شهر من، سنگینتر از غم من باشد. شاید مشقاّتی که شهر من کشیده بیش از مشقّات من بوده باشد.