مرثیه‌ای بر یک رویا

گفت‌وشنود؛

0 203

توماس مان آن، جادوگر ادبیات در شاهکاری به نام بودنبروک‌ها، به سیر زوال یک خاندان متمول و کارخانه‌دار به همین نام می‌پردازد و آن فراز و فرودها را، سیاه و سفیدی‌ها را، اوج و حضیض‌ها را چنان هنرمندانه در ۲۴ سالگی خود به تصویر می‌کشد، که گویی همان یوهان بودنبروک اعظم است که در پسامرگ خود، روایتگرِ چراییِ زوال خاندان خود شده است.

 چاره‌ای نبود تا برای خلق این اثر باشکوه، لایق نوبل ادبیات، در آن سن گردد. در اواخر داستان آمده: …گفت: «بله، بعد از مرگ من، اریکا اگر بخواهد می‌تواند از این شهر برود. ولی من نمی‌توانم جای دیگری زندگی کنم. پس تا وقتی من زنده هستم، ما چند نفرِ باقیمانده همین‌جا کنار هم می‌مانیم. شماها هفته‌ای یک‌بار مهمان من هستید. بعد دور هم می‌نشینیم و تاریخچه‌‌ی خانواده را می‌خوانیم.» به کیف چرمیِ کنار خود دست کشید.« بله، گردا، من با کمال تشکر آن را قبول می‌کنم… شماها که موافقید؟ تیلدا، شنیدی؟ البته حالا وضع تو از ما بدتر نیست. پس تو می‌توانستی میزبان ما باشی. بله، زندگی همین است. آدمیزاد تلاش می‌کند، از جا می‌جنبد و مبارزه می‌کند.

حال در این‌جا ما می‌خواهیم مسائلی را با هم در مورد ایران معاصر مرور کنیم و از خودمان بپرسیم که چرا پس از صد و اندی سال از بنای مشروطه در ایران، هم‌چنان درگیر بدیهیات و مطالبات اولیۀ آن در بسیاری از زمینه‌ها هستیم. یقیناً پاسخی نمی‌توان در این سطور کوتاه به این سوالِ عمیق “تاریخی و اکنونی” داد. اما لااقل برای فرار از هرگونه نسیان و عادی شدن، باید به‌طور مستمر این سوالات را بازخوانی کنیم و اجازه ندهیم تا دیگرانی منتفع از این تکرارها، سایۀ بی نتیجه بودنِ طرحِ این قبیل مسائل را بر عالم ژورنالیسم و پژوهش بیافکنند و در خاموش نمودن آخرین حلقه‌های ممارست برای اندیشیدن و مفاهمه، خود را پیروز بدانند که دقیقا اصل این نوشتار در همین نکته نهفته است تا یادآوری نماید، دودِ خاموشیِ مورد نظر، همواره به دیدگان ملت و تاریخ این سرزمین رفته است تا هم‌اکنون در اینجای حیات باشیم.

عده‌ای ملت را مقصر، عده‌ای دولت‌ها، و عده‌ای دیگر قدرت‌ها و جریانات جهانی را مسبب این امر می‌دانند و البته هر کدام از این دسته‌ها می توانند نقشی را با سهم مختلف داشته باشند اما نه به تنهایی! شاید از ابتدای راه ما، سوالاتی که از ندانسته‌ها به پرسش کشیده شد، اشتباه باشد و متعاقباً مسیر پیموده شده، اشتباه از آب در آمد و ما قبل از هرگونه تمرین و آماده‌سازی و بدون هیچ گونه اشراف بر ایده‌ال‌های بومی وارد زمین رقابت شدیم.

ایجاد هاله‌ای ویژه حول عقیده‌ها مانع از ایجاد هرگونه گفت‌و‌شنود در تاریخ معاصر ما شده است و به نظر می‌آید مهم‌ترین عامل در عدم بسترسازیِ بهبود همه جانبه در ایران معاصر شده است و “خودی و غیرخودی”،”یا همین درست است ولاغیر”، نشات گرفته از این نقصان خلقیاتی در معاصر ماست.

بعد از انقلاب مشروطه به ویژه در دهه‌ای که اخیراً به پایان رسید همواره نوعی از نا‌اطمینانی در سراسر صد سال آن رخ‌نمایی می‌کند از قرنی که با رضاخان و مزایا و معایبش آغاز و به ادارۀ اجراییۀ آقای رئیسی ختم شد. سخنی را در این بازۀ طولانی آغاز کردن و در فرصتی کوتاه به نتیجه رساندن یقیناً خارج از مرام پژوهشگری است اما می‌توان ذیل این فرصت کوتاه نکاتی را با هم مرور کنیم و عمق بخشیدن به هر کدام از این مفاهیم را به زمان دیگری موکول کنیم. آن‌چه امروزه در میان عموم به گرایش افراطی در قبال دو پهلوی انجامیده، ماحصل عوامل گوناگونی است که متاسفانه به زعم من ناشی از دو مورد کلی می‌باشد، مورد اول نوعی نارضایتیِ اجتماعی و اقتصادی و سیاسی عمیق در سالیان اخیر از دولت و دیگری شناخت ناکافی هر یک نسبت به تاریخ و وقایع حکومت پیشین است که دومی نیز به نوعی ناشی از خطای متولیان امر در زمینه‌های مختلف (عدم مهیا نبودن بستر تحقیق و غیره در قبال گذشته) است که می‌توانیم به شکل اجمالی مواردی را دسته‌بندی کنیم.

از نظر من موضوع اصلی در ایجاد این انشقاق و یا بهتر بگویم پیوند دهندۀ دو دستۀ مذکور، نوعی تعصبات انعطاف ناپذیر در بستر تاریخ ایران است، به طوری که از دیرباز تاکنون همواره عده‌ای یا طیفی حول یک مفهوم یا قرارداد آن‌چنان غیر مسامح برخورد کرده‌اند که در نتیجه از دل هرگونه تضارب‌آراء و اختلافات عقیدتی و تئوریک، خروجی مناسبی تاکنون ایجاد نشده است. این مفهوم یا قرارداد را می‌توان در اقصی نقاط قرن گذشته تاکنون مورد مداقه قرار داد. توفیری هم ندارد که مرید و مرادپنداریِ مطلق در سلطنت طلبی، مارکسیسم، کمونیسم (راست و چپ) و یا در سنت‌هایی هم‌چون کلیسا و هرگونه مرام و منش دیگر در جای خود باشد. همین ایجاد هاله‌ای ویژه حول عقیده‌ها مانع از ایجاد هرگونه گفت‌و‌شنود در تاریخ معاصر ما شده است و به نظر می‌آید مهم‌ترین عامل در عدم بسترسازیِ بهبود همه جانبه در ایران معاصر شده است و “خودی و غیرخودی”،”یا همین درست است ولاغیر”، نشات گرفته از این نقصان خلقیاتی در معاصر ماست.

وقایع بر ما گذشته- آن‌گونه که تاریخ بر ما جلوه می‌کند- هر یک از طرفین ماجرا ذیل عنوان کلیِ چپ و راست، نوعی از مطلق پنداریِ عقاید خود را برجسته نموده و راه هرگونه توافق و یا همزیستی مسالمت‌آمیز را حول یک اقلیم (ایران)، طالب نبوده تا در راستای توسعه و پیشرفت فرا عقیدتی، توفیقی پایدار به وجود نیاید و این فرضیه شاید در نقاطی کوچک و اندک تاریخ ما وجود داشته اما با این حال نیز نقشی از آن بر جای نمانده است.

ما در مورد شکوه عصر هخامنش و ساسانی صحبت نمی‌کنیم و نباید غفلت معاصر را پشت شکوه دیرباز پنهان کنیم تا مانع از بروز حقیقت باشیم ما از ایرانِ بیگانه با هرگونه ادبیات و رسومات عالم پساتجدد صحبت می‌کنیم جایی که به دلیل فقرهای متنوع در نسبیت با عصرجدید، شروع به ترجمۀ بروندادهای نظام‌های غربی و شرقی نمودیم و به دنبال پاسخ سوالات خود در برگه‌های آزمون ممالکی گشتیم که اساساً سوال‌شان با ما مطابقت نداشت تا جواب یکسانی داشته باشد! بر تمام این معضلات، مسالۀ تاریخیِ عدم پذیرش عقاید و در نتیجه عدم شکل‌گیری بستری، تحت عنوان جامعۀ متحد، ضمن غیرهمسو بودن، مزید بر علت است و چه بسا مواردی که بیان شد علت و معلول یکدیگر باشند.

بیاییم با هم به سال‌ها قبل سفر کنیم روزهایی که در ابتدای قرن پیش عمده‌ترین مردمان ما روستایی، ایلاتی و عشایر بودند و به ویژه تنها عدۀ معدودی سواد خواندن و نوشتن داشتند درست مقارن با همان زمان، جهان به سرعت هرچه تمام‌تر مسیر ترقی را از طریق صنعتی شدن و… طی می‌کرد و آن پیشرفت صرفاً منوط بر مقولۀ اقتصادی نبود بلکه اراده‌ای جمعی در راستای برقراری بیشتر عدالت و آزادی را تداعی می‌کرد گرچه جنگ‌های جهانی آفاتی از دل همین عدم نبوغ و ناپختگی اندیشۀ جهانی به وقوع پیوست اما به هر صورت اقلیم ما تقریباً در هیچ کجای مختصات عالمِ مدرن به جز برای استعمار و استثمار و همچنین حیات خلوتی برای محل نزاع بین قدرت‌های جهانی، نقش دیگری نداشت اگر این را بپذیریم می‌توان با نگاهی بی‌طرفانه و به دور از هرگونه تعصبات، به سال‌های بعد و حتی تا هم‌اکنون بنگریم حال تصور کنید جامعه‌ای با این شرایط عقب‌ماندگی به یک‌باره می‌خواهد تلاش کند تا از قافلۀ پیشرفتِ جهانی عقب نمانَد و برای این کار معلوم است که به افراد کارآزموده نیاز دارد آن هم در سطح وسیع، پس قاعدتاً سالیان زیادی زمان برده تا مهم‌ترین منبع پیشرفت فراهم شود و از این رو از گزینه‌های مختلف و موازی دیگر استفاده شد اعزام دانش‌آموزان و دانشجویان ایرانی به فرنگ یا گسترش مدارس و یا ورود متخصصان خارجی برای آموزش و انتقال تکنولوژی محقق شد.

از تکرار مکررات که بپرهیزیم می‌خواهم در ابتدا موجودیت حقیقی خود را درک کنیم تا بعد از آن بدون فریم نفرت یا فریم تعصب کورکورانه به خدمات مثبت و منفی قبل و بعد از انقلاب ۵۷ نقبی بزنیم. آن‌چه از سیمای ایران پیداست سرزمین بکر همچون لوحی سپید و نانوشته بود که در هر قسمت از آن می‌بایست اقدامی صورت می‌گرفت به ویژه برای سالیان طولانی در صورت وجود بینش صحیح و استراتژیک، طرح‌های بلندمدت ارج و قرب ویژه‌ای داشت. این‌جا می‌توان نقش رضا پهلوی و بخشی از صدارت فرزندش محمدرضا را با توجه به حضور افراد صاحب نفوذ و حاذقی همچون فروغی، قوام السلطنه، تیمورتاش، داور، سیاسی و امثالهم در ادارۀ جامعه واجد مزیت و حسن دانست به طوری که نه این خدمات نادیده انگاشته و نه معایب و صدماتشان، امروزه به طور کلی نادیده فرض گرفته شود. بیایید به شکل بهتر همین جمله را عارض باشم، تمام خدمات سترگ تاسیس ادارات مختلف و پیدایش قوانین و خدمات عمرانی و امثالهم ردپای تنی چند از نفراتی که به نمایندگی اسامی ایشان عنوان شد، وجود داشت به طوری‌که پایان عصر رضا را باید در ۱۳۱۴ مشاهده کرد، زمانی‌که تمام این نفرات را به انحای مختلف به تیغ سپرد و ظاهراً بحث مصادره‌ی خدمات میهن پرستانی بود که فارغ از اختلاف نظر با رضا پهلوی، خدمات شایانی را ارائه کرده بودند.

 همین مساله دقیقاً چند سال بعد برای شاه بعدی و پس از رشد شگفت‌انگیز تولید ناخالص ملی و متعاقباً رفاه عمومی تیم عالیخانی، نیازمند، یگانه و سایرین مجدداً رخ داد. یعنی پایان عصر رضا را باید ۱۳۱۴ و محمدرضا را ۱۳۴۸ عنوان کرد.

 این همان فکت‌های نمونه‌وار گزارۀ حاضر است. یعنی همان ایام معدودی که امر تسامح و مدارا در پذیرش بی قید دیگری و جذب نخبگان به وقوع پیوست و نتیجۀ آن نیز دیده شد. برای پرداختن به وقایع پس از انقلاب، کار بسیار دشواری داریم، در قسمتی از مقدمه وقتی اذعان داشتم این تقصیر نیز مربوط به متولیان وقت است بدان جهت بود که هرگونه پژوهش دانشگاهی یا ژورنالیستی و غیره را در مسیر حقیقت رهنمون ننمودند و با مترگذاری‌های غلط در راستای تخریب گذشته و تایید بعد از آن پرداختند که در گذر زمان منجر به تطهیر شدن اشتباهات رژیم سابق شد و ظهور عالم مجازی نیز به این امر دامن زد تا در نهایت حقیقت لازم برای ساختن آینده بر حسب این کج‌سلیقگی به محاق برود.

اگر بخواهیم به یک اجماع نسبی در مورد اقتصاد سیاسی ایران در ۱۰۰ سال اخیر برسیم به سادگی متوجه خواهیم شد که وجود و هژمونی نفت منجر به نوعی پوشش دهنده و ضامن بی‌نیازی به علوم محض اقتصاد و حتی نخبگان شده است. چون به هر شکل آورده‌ای خارج از محدودۀ تلاش و کار دولتمردان است تصور اقتصاد غیر نفتی ایران حتی برای یک روز در دهه‌های گذشته امری محال است

با تمام این اوصاف محققان مستقلی بودند که یک‌تنه و به دور از رفتارهای غیرحرفه‌ای در احیای حقیقتِ گذشته تلاش‌هایی انجام دادند تا لااقل از بار ناتاریخی بودن ایران و هویت ایرانی کم کنند اما می‌بینیم که تاکنون کافی نبوده است همین دغدغه بعد از بهمن ۵۷ تا همین امروز به شکل بغرنج‌تری برای محققان (مقصودمان همان پژوهشگران مستقل) پدید آورده است چون اتمسفر موجود در جامعه از دادن هرگونه اطلاعات و آمار و مستندات حقیقی در قبال هر رخدادی اعم از نرخ بزه گرفته تا نرخ واقعی تولید ناخالص داخلی و ملی و شفافیت اقتصادی و رخدادهای سیاسی خودداری نموده است و مجوز واکاوی موضوعات مهمِ دهه‌های اخیر چندان قابل دسترس نبوده و مورد توجه هم نیست.

پس صحبت کردن هر یک از پژوهشگران یا صاحبان نظر به نوعی سانسور شده و فاقد پایایی و روایی لازم است و آثار به اصطلاح تولیدی دانشگاهی یا غیر دانشگاهی عملاً بی‌ارزش و بلااستفاده برای جریان فکری کشور است.

محمدرضا پهلوی به صراحت تکلیف خود را معلوم کرد و همانند پدرش توسعه اقتصادی را پیش نیاز توسعۀ سیاسی می‌دانست و ظاهراً توفیقی نیافتند و برای بعد از انقلاب هم، عملاً سازوکار معینی در این راستا نمی‌توان برشمرد و نوسانات اقتصادی از سطح تغییر دولت‌ها گذشته و به مواجهات ماهانه در سال‌های اخیر رسیده است.

خلاء حاضر ناشی از در میان نبودن روشنفکران آماتور به تعبیر ادوارد سعید برای کشف و بیان حقیقت در جامعه است ادوارد سعید در کتاب روشنفکر کیست بدین جهت از پسوند آماتور استفاده می‌کند تا مقولۀ حقیقیِ روشنفکری را در بستر عدم وابستگی به حزب، نهاد یا هرگونه ایدئولوژی تعریف نماید چون معتقد است زبان روشنفکران حرفه‌ای در بزنگاه، ناگزیر به تبعیت بی چون و چرا از تشکیلاتی است که پیرو او بوده در نتیجه وی نمی‌تواند به طور کلی سخنگوی حقیقت دائمی و مستمر باشد و ممکن است بر حسب موضوعیتی حقیقت را به نفع و مصلحت مجموعه خود مصادره نمایند، با این تعریف در ذهن هر یک از ما چند روشنفکر در معاصر به صف می‌شوند ممکن است هر فردی گرایش به هر یک از نگرش‌های مرسوم داشته باشند ولیکن در اظهارنظر و انتشار هرگونه آرای خود ناگزیر به مقید بودن به مرام‌نامه و آیین نامه و مانیفستی نیستند و مقصودمان استقلال در بیان آراست امروزه شاید جهان به آن حالت دو قطبی چپ و راست در گذشته نباشد اما همچنان نزاع و مواجهه این دو طیف از حیث رویکردهای اقتصادی خود برقرار است و برای بسیاری از مردم گزینش بین این دو نامعلوم است به ویژه با رفتارهای چندگانه اقتصادی نظام کنونی از انقلاب تاکنون که عموماً مخلوطی نامیمون از نظام سرمایه‌داری و اقتصاد دولتی را تجربه کرده است که به زعم نگارنده در بسیاری از حیطه‌ها اساساً هیچ نامی برای این شکل از حاکمیت اقتصادی نمی‌توان برگزید و راه سومی که در شعائر گذشته ابراز شده همین شیوه‌ای باشد که بر ما می‌گذرد و اصطلاحات اقتصادی هم معمولاً ملعبه دست سخنگویان دولتی و وابسته شده است؛ کاپیتالیسم، ناسیونالیسم، کمونیسم، لیبرالیسم، نئولیبرالیسم، کمپرادور بورژوازی و غیره. نفرات حاضر در دستگاه اقتصادی کشور به محض سخن گفتن، عدم آگاهی‌شان از الفبای اقتصاد کاملاً هویدا شده و دیگر جای صحبتی را باقی نخواهد گذاشت و نتیجه نیز عیان است اما اگر بخواهیم به یک اجماع نسبی در مورد اقتصاد سیاسی ایران در ۱۰۰ سال اخیر برسیم به سادگی متوجه خواهیم شد که وجود و هژمونی نفت منجر به نوعی پوشش دهنده و ضامن بی‌نیازی به علوم محض اقتصاد و حتی نخبگان شده است. چون به هر شکل آورده‌ای خارج از محدودۀ تلاش و کار دولتمردان است تصور اقتصاد غیر نفتی ایران حتی برای یک روز در دهه‌های گذشته امری محال است و همگان بدان واقفند حتی شروع عصر طلایی دهه ۴۰ به دلیل شکوفایی منحصر به فرد در زمان صدارت مرحوم عالیخانی بیش از ۸۰ درصد درآمد ایران شامل فروش نفت بود و این مسئله بعد از حدود ۶۰ سال بر همان منوال می‌گذرد با این تفاوت که فرصت‌های بسیار زیادی برای بالانس درآمد نفتی و غیر نفتی در این دهه‌ها از بین رفته است. البته وضعیت ایران بدون نفت نیز معلوم نیست به کره جنوبی، اندونزی یا تایوان منتهی گردد یا افغانستان و امثالهم.

 در گذار از مواردی که عنوان شد و در بحث کلان‌تر شاید جملگی ذیل منازعۀ دائمی توسعۀ سیاسی و توسعۀ اقتصادی قرار می‌گیرند و تقدم و تاخر این دو مقوله سال‌ها در مکاتب مختلف مورد پرسش قرار گرفته است و بر ما نیز ساری و جاری است محمدرضا پهلوی به صراحت تکلیف خود را معلوم کرد و همانند پدرش توسعه اقتصادی را پیش نیاز توسعۀ سیاسی می‌دانست و ظاهراً توفیقی نیافتند و برای بعد از انقلاب هم، عملاً سازوکار معینی در این راستا نمی‌توان برشمرد و نوسانات اقتصادی از سطح تغییر دولت‌ها گذشته و به مواجهات ماهانه در سال‌های اخیر رسیده است.

آن‌چه در پایان می‌توانیم بدان اشاره داشته باشیم جمع‌بندی محسوب نخواهد شد، در این فرصت کوتاه سعی شد تا وجهی از عقلانیت را پیشه گرفته تا در ابتدا از افسانه‌سازی‌ها، سپس قدسی‌‌سازی‌ها و در ادامه از نگرش متعصبانه در قبال هر رخدادی بتوانیم صحبت کنیم و در سطح امکان دیدگاه انتقادی بدان داشته باشیم، علاوه بر آن مخاطب را دعوت کنیم تا یکبار دیگر از مواضع خود کمی فاصله گرفته و با رویکردی بی طرفانه بر شرح ماوقع بنگرند. این دعوت، همان دعوت به تسامح و رواداری مغفول در طول تاریخ است تا فرصتی برای گفت‌‌و‌شنود را فراهم کند. همین متون از گذشته به نوعی سردمدار دعوت به خاستگاه تحول و تغییر، که همانا زیستنی ذیل نام بزرگ ایران در طول تاریخ حیات بشریت است. فرصت چندانی باقی نیست!

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.