در جامعهای که هر روز با بحران تازهای چون: تورم و بیثباتی شغلی، اضطراب جمعی و فرسودگی روانی از خواب بیدار میشود، شبکههای اجتماعی به پناهگاهی عمومی تبدیل شدهاند. مامنی که امید و آرامش را، در قالبی زیبا، بستهبندی و عرضه میکند.
این روزها در میان انبوه محتوای دیجیتال، جریان تازهای شکل گرفته است که شاید بتوان نامش را «صنعت امیدسازی» گذاشت: بازاری بزرگ و مملو از سخنرانان انگیزشی، صفحات لایفاستایل مثبتاندیشی، جملات قصار با فونتهای فانتزی و رنگارنگ و آدمهایی که هر صبح، با فنجان قهوه، صدای موزیک آرام و لبخندی ثابت به ما یادآوری میکنند: «زندگی زیباست.»
آنچه در ظاهر زیبا و امیدبخش است اما، در واقع نوعی انکار جمعی است. محتواهایی که بهجای مواجهه با ریشهی بحران، آن را با جملههای کلیشهای زیبا میپوشانند: «به خودت ایمان داشته باش»، «فقط مثبت فکر کن»، «جهان با لبخند تو تغییر میکند.» و مانند آن.
این جملات در سطحیترین شکل ممکن، وظیفهی سیاستگذاری اجتماعی را بر دوش روان فردی میگذارند؛ گویی تمام ساختارها و نابرابریها با تغییر زاویهی نگاه حل میشوند. بنابراین، بهجای گفتوگو پیرامون عدالت، امنیت، و سیاست عمومی، ما به تمرین شکرگزاری و یوگا در فضای مجازی پناه میبریم.
این روزها، امید بهتدریج به کالایی مصرفی بدل شده است.کاربران خسته، محتوای آرامشبخش را میبلعند، چونانکه چای و قهوه مینوشند: سریع، لذتبخش و البته بیاثر. به واقع این بازار آشفته، از اضطراب جمعی تغذیه و به بازتولید آن کمک میکند؛ زیرا هر پست و نوشتهی انگیزشی، ذهن مخاطب را برای چند ساعت آرام میکند، اما هیچ تغییری در واقعیت بیرونی فراهم نمیآورد.
از این رو، ما مدام در چرخهای گرفتار میشویم که در آن همزمان مصرفکنندهی امید و تولیدکنندهی ناامیدی هستیم. در این میان نباید از نقش الگوریتمها، غافل ماند. الگوریتمها با دقتی ماشینی این میل به آرامش را تقویت میکنند. هرچه بیشتر پستهای «خودت را دوست بدار» را ببینیم، بیشتر از دیدن واقعیتهای زندگی محروم میشویم.
اینگونه است که رسانههای اجتماعی، ناخودآگاه، ما را در اتاقی از امید مصنوعی حبس میکنند. اتاقی که در آن واقعیتها حذف شده و تنها حس موقت کنترل باقی مانده است.
این پدیده در مقیاسی محلی نیز قابل تامل است، چنانچه بیکاری جوانان، مهاجرت روستاییان، فروپاشی زیستبوم، اوضاع نامطلوب تالابها، رودخانهها، جنگل، و مانند آن در در پسزمینهی صفحات پرزرق و برق زندگی آرام بومی پنهان میشود.
محتواهایی زیبا و آرامشبخش، در ظاهر فرهنگ بومی را میستایند، اما در باطن، واقعیت اجتماعی آن را از چشم پنهان میکند. به واقع جامعه بدون امید نمیماند، اما باید میان امید و توهم تفاوت قائل بود. امیدِ واقعی، محصول شناخت وضعیت و تلاش جمعی برای تغییر است؛ نه فرار از حقیقت در قابهای زیبا و فریبنده.
امید واقعی، محصول فرایندی طولانی و جمعی است؛ محصول مواجهه با واقعیتها، شناخت ریشههای بحران و اقدام برای تغییر شرایط. وقتی جامعه تنها به نسخههای آمادهی امید دیجیتال بسنده کند، نه تنها مشکلاتش حل نمیشود، بلکه نابرابریها، کمبودها و ناکامیها نیز پنهان میمانند.
امید مصنوعی، ذهن را آرام میکند اما عمل را فلج میکند و جامعه را به چرخهای بازتولید شونده از ناامیدی و فراموشی واقعیات میکشاند. واقعیت آن است که امید حقیقی، شجاعت دیدن آنچه هست و پذیرش مسئولیت تغییر آن است؛ از تغییرات زیستبوم و بحرانهای مختلف گرفته تا نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی.
هر جستوجوی آرامش کوتاهمدت، اگر با شناخت و اقدام همراه نباشد، نه تنها بیثمر است، بلکه قدرت جمعی ما برای ساختن آیندهای بهتر را تضعیف میکند. امیدِ واقعی انعکاس گذرای تصاویر فانتزی در قاب یک صفحهی اجتماعی نیست.