«اگر گورباچف همین مسیر را ادامه بدهد، سوسیالیسم ظرف دو سال آینده نابود خواهد شد.» اریش هونکر، رهبر آلمان شرقی که عمری سرسپرده بیچون و چرای شوروی و حزب کمونیست آن بود، اینک لب به شکایت گشوده بود.
گورباچف آنها را رها کرده بود و در سفرهایش به پایتختهای اروپای غربی، از «خانه اروپایی مشترکمان» حرف میزد. وقتی هونکر در بنبست پیشنهاد هلموت کهل بر سر اتحاد دو آلمان گیر کرده بود و همچون همیشه منتظر راهکاری از سوی شوروی بود، ناگهان گورباچف اعلام کرد که این مساله داخلی آلمانهاست و شوروی قصد ورود به آن را ندارد.
این در واقع سیاستی بود که شوروی و در راس آن گورباچف برای کل کشورهای بلوک شرق تدارک دیده بود. شوروی میخواست خودش را از شر مسئولیتهای سیاسی، اقتصادی و نظامی متحدین کمونیستش خلاص کند و خودش و اقتصاد در آستانه فروپاشیاش را نجات دهد.
این اعلام رسمی پایان «دکترین برژنف» و حرکت در مسیر تحولی جدید بود که هر کس باید راه خودش را میرفت و «دکترین سیناترا» نامیده میشد.
او حتی برای رهایی از معضلی به نام جنگ در افغانستان، قید پرستیژ «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» را زد و آن را «زخمِ خونچکان ما» نامید و به جنگی ۹ ساله اما بیثمر پایان داد.
اگر ریگان حاضر میشد پروژه پر سر و صدای جنگ ستارگان را کنار میگذاشت، گورباچف آمادگی کاملی برای برچیدن همه سلاحهای اتمی داشت، اما خب اصرار ریگان بر شوی تبلیغاتیاش مانع این کار شد.
گورباچف دیدار از پایتختهای پرزرق و برق غربی را ترجیح میداد و از دیدار با رهبران کشورهای بلوک کمونیستی اکراه داشت و از آن طفره میرفت. او این افراد را عتیقههای مرتجعی که از عصر برژنف باقی ماندهاند خطاب میکرد. او از ژیوکوف (رهبر حزب کمونیست بلغارستان) و چائوشسکو (رهبر رومانی) نفرت زیادی داشت، و هونکر (رهبر آلمان شرقی) و هوساک (رهبر چکسلواکی) را آدمهای مزاحم ملالآور میدانست.
اما اوضاع در غرب فرق میکرد و او عاشق آن بود و در واقع، وی با دیدار از همین پایتختها بود که توانست به سرعت تبدیل به یک سوپراستار سیاسی شود. او در این سفرها همیشه با انبوه عظیم جمعیتهایی روبرو میشد که میخواستند برای یک لحظه هم که شده از نزدیک نگاهی بیندازند به این رهبر روس که میتوانست بخندد، بدون متنهای از پیش آماده سخنرانی کند و مشخصا همچون یک انسان بنظر برسد.
گورباچف فارغ از سخنرانیهای طولانی و رودهدرازیهای ملالآوری که با اسلاف پیشیناش در آن مشترک بود، قدر این توجهات جهانی را میدانست و علاوه بر ترمیم وجه جهانی شوروی، توانست برای اصلاحات سیاسی و اقتصادیاش علاوه بر مخالفین ارتودوکسش در داخل حزب، نزد منتقدین سرسخت خارجیاش در جهان غرب نیز وجهای کسب کند.
گورباچف دلیل خوبی هم برای جلب توجهها داشت. او نیاز مبرمی به کاستن از تنشهای بینالمللی داشت تا بتواند از بودجه نظامی کشورش بکاهد و پول بیشتری را صرف حل و فصل امور اضطراری داخلی کند.
مطبوعات و شبکههای داخلی تلویزیونی اروپا و آمریکا طوری با «گوربی» برخورد میکردند که انگار سلبریتی است. حتی همسرش، رایسا، نیز متفاوت از زنان اغلب منفعل رهبران پیشین شوروی بود و سبک آرایش و مدل مویش، از او ستارهای همردیف بانوی اول ایالات متحده نزد مطبوعات و افکار عمومی جهان غرب ساختهبود.
کودتای ماه اوت هواداران متعصب کمونیسم در نهادهای نظامی و امنیتی نیز کاری از پیش نبرد و گورباچف که بازداشت شده بود، پس از چند روز و بعد از انحلال و غیرقانونی اعلام شدن حزب کمونیست، آزاد شد.
گورباچف فارغ از سخنرانیهای طولانی و رودهدرازیهای ملالآوری که با اسلاف پیشیناش در آن مشترک بود، قدر این توجهات جهانی را میدانست و علاوه بر ترمیم وجه جهانی شوروی، توانست برای اصلاحات سیاسی و اقتصادیاش علاوه بر مخالفین ارتودوکسش در داخل حزب، نزد منتقدین سرسخت خارجیاش در جهان غرب نیز وجهای کسب کند و برنامههای اصلاحیاش (پروستریکا، گلاسنوست و اسکورین) را با استفاده از کمکهای مالی غرب پیش ببرد.
اگر چه او قصد نجات سوسیالیسم را داشت و تلاشش برای احیای اقتصاد شوروی بود، اما ناخواسته با اصلاحاتی که به راه انداخت میخ آخر را بر تابوت کمونیسم روسی کوبید و آن را راهی موزه تاریخ کرد.
کودتای ماه اوت هواداران متعصب کمونیسم در نهادهای نظامی و امنیتی نیز کاری از پیش نبرد و گورباچف که بازداشت شده بود، پس از چند روز و بعد از انحلال و غیرقانونی اعلام شدن حزب کمونیست، آزاد شد.
سیاستمدار خوش پوش محبوب غربیها و مغضوب روسها در حالی در ۹۲ سالگی روی در نقاب خاک کشید که به عنوان آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی و تنها رهبری که پس از «انقلاب اکتبر» متولد شده بود، به پاس خدماتش در پایان دادن به جنگ سرد و کاهش زرادخانه موشکی و اتمی شوروی، برنده جایزه صلح نوبل شد و نزد افکار عمومی غرب جایگاه رفیع و برجستهای یافت؛ اما برعکس در داخل مرزهای امپراتوری به دلیل فروپاشی شوروی و از دست رفتن اقتدار یک ابرقدرت و نیز مصائب تلخ و سخت اقتصادی بعد از انحلال شوروی که گریبان گیر مردم روسیه شد، دل خوشی از او نداشتند و نزد مردم کشورهای اقماری شوروی نظیر استونی و لیتوانی نیز به دلیل سرکوب مردمشان منفور بود.