گیلان سرزمین زیباییست. خوش آب و رنگ و رویایی. حتی میشود به این جغرافیای سبز و آبی لقب قطعهای از بهشت را داد.
تماشای از دورِ این طبیعتِ کممثال، برای ناظران نشاط آور است و همنشینی و معاشرت با مردمانِ روزآمد، آگاه و خوشمشرباش، برای مسافرانِ از دور رسیده، دلکش و جانبخش.
با اینحال آمار میگوید ساکنین این مرزِ خیالانگیز بیشتر از خیلیجاهای دیگر از ایران، به حذف خودشان از زندگی میل میکنند. فقط کافیست به عددهای جداول آماری پزشکی قانونی نگاهی بیاندازید. بعد حتما با این پرسش مواجه خواهید شد که: پس آخر چرا این گیلانیها انقدر خودشان را میکشند؟!
گزارشی را میخواندم از واحد پیشگیری از خودکشی وزارت بهداشت. برابر آمار رسمی، در سال۹۷ حدود ۱۰۰هزار ایرانی خواستهاند که با دست خودشان به زندگیشان پایان بدهند.
در این میان، کمترین آمار خودکشیِ منجر به مرگ، به دو استان سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی تعلق دارد. و بیشترین آمار؟ بله. گیلان جزء ۵ تای اول است!
این آمار وقتی بیشتر در باور مینشیند که بدانیم یک سال قبلتر هم داستان همین بوده. به استناد جداول سالنامهی آماری سازمان پزشکی قانونی در سال۹۶ درخصوص نرخ خودکشی منجر به فوت در استانها (با لحاظ جمعیت استان-و به ازای هر صد هزار نفر) سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی با ۲/۲نفر از صدهزار دارای کمترین تعداد خودکشیاند و گیلان (با ۸/۵ نفر) در کنار ایلام، کهکیلویه و بویراحمد، کرمانشاه و لرستان جزء آن ۵ تای بالای جدول است.
خب. واقعا چرا گیلان؟! در باور عامه و البته بخش اعظمی از جامعهپژوهشان مجموعه مولفههایی هست که میتوانند زمینهساز بروز پررنگتر رفتارهای خودویرانگرانه در جوامع باشند. برای تحلیل آماری که در دست داریم و یافتن پاسخ بهتر به آن پرسش خوب است به صورت مقایسهای (معطوف به برخی از این عوامل آسیبزا) به سنجش وضعیت و جایگاه گیلان نسبت به دیگر نقاط کشور بپردازیم.
بیسوادی
خیلیها، خیلی خودکشیها را از محصولات ناآگاهی میدانند. این ناآگاهی هم طبعا بسیار به میزان سواد آن جامعه وابسته است.
ایران برابر آمار رسمی حدود ۹میلیون بیسواد مطلق دارد! و بر اساس آخرین آمارهای استحصال شده درسال ۹۵، نرخ بیسوادی در مردان و زنان گیلانی به ترتیب ۸/۹ و ۱۶/۴درصد بوده است (که نسبت به خیلی از استانها وضعیت بهتریست) و در سیستان و بلوچستان ۱۸/۹ و ۲۹/۱درصد. یک ذهن کنجکاو و بازیگوش، میتواند از این آمار این نتیجهی غریب را هم بگیرد که انگار آنها که بیسوادتراند، به زندگی امیدوارتراند!
بیکاری
در این حرفی نیست که بیکاری امالفساد و مصائب است. بر اساس اطلاعات منتشر شده از سوی مرکز آمار ایران در بهار سال ۱۳۹۸ نرخ بیکاری در کشور حوالی ۱۲ درصد است! برفرض که این درست باشد. گیلان ما کجای کار ایستاده است؟
برابر همین آمار، نرخ بیکاری در این استان سرسبز شمالی، درسال۹۷، ۱۰ درصد و نرخ بیکاری در سیستان و بلوچستان در همین بازهی زمانی ۱۸/۶درصد بوده است!
و باز هم یک نتیجهی غیرقابل انتظار: آنکه بیکارتر، انگیزه اش برای زندگی بیشتر!
افسردگی
اختلالات و تلاطمات روحی همواره یکی از پیشفرضهای روانشناسان برای توجیه اعمال خودتخریبگرایانه بوده است.
طبق آمار وزارت بهداشت در سال ۹۷، ۲۳/۶ درصد مردم ایران با افسردهگی دست و پنجه نرم میکنند. و به روایتی دیگر ۳۳۲۸ نفر از هر ۱۰۰هزار نفر. منظور ما اینجا اما افسردگی شدید است. آماری دقیق از این شکل از افسردگی در میان ساکنین استانهای کشور نیافتم. اما بنابر اطلاعات موجود، تهران و فارس و اصفهان و چهارمحال بختیاری با بیش از ۴درصد، دارای بیشترین درصد شیوع افسردگی از نوع عمیقاند. و میزان شیوع این نوع افسردگی در گیلان ۲درصد است. یعنی نصف میزان افسردهترینها. قابل تامل است که معاونت مرکز بهداشت سیستان و بلوچستان میزان ابتلا به اختلالات روانی- افسردگی را در این استان ده درصد بالاتر از میانگین آن در سطح کشور (یعنی حدود ۳۳ درصد) اعلام نموده است. به زبان سادهتر میشود اینطور برداشت کرد که گیلانیها در شرایطی که از بسیاری از استانها کمتر آزردهخاطر و افسردهاند، بیشتر به خودکشی فکر میکنند!
اعتیاد
تصور عمومی بر پایهی مشاهدات عینی براین استکه در میان افرادی که اقدام به خودزنی یا خودکشی میکنند، مبتلایان به سوء مصرف مواد یا الکل، عدد قابل توجهی را به خود اختصاص میدهند. و البته که اینگونه هم هست.
اما برابر آمار معاونت پیشگیری و درمان اعتیاد سازمان بهزیستی، متعاقب پیمایش سنجش پرمصرفترین استانها، خوزستان، گلستان، کرمان و سیستان و بلوچستان، بیشترین مشتریان موادمخدر و روانگردانها را دارند. اردبیل و یزد کمترین. و گیلان به نسبت دیگر استانها، در دامنهی کم و رو به پایین شیوع قرار دارد..
اینجا هم آمار و ارقام، باورها را به هم میریزد. اقلاً در مقایسهی گیلان و همین چند استان با هم که همینطور است.
حقیقت این است که نمیشود از این اطلاعات و ارقام، رابطهی درستی میان میزان سوء مصرف دارو و گرایش به خودکشی به دست آورد. گو اینکه گیلان با تعداد بسیار کمتر مصرف کنندهی مواد، بسیار بیشتر به خودکشی میاندیشد و سیستان و بلوچستان برعکس!
خب! میتوانم مولفههای آسیبزای دیگری را هم در اینجا مثال بیاورم. و البته گمان میکنم در انتها، جز همین، نتیجهی دیگری عایدمان نشود.
با اینحال سوال بیپاسخ همچنان باقیست:
مگر میشود هم زیباتر و دلرباتر باشی، هم داراتر و محبوبتر، هم باسوادتر و چیزدانتر، هم کاراتر و هم شادتر، اما باز بیشتر از همه یا خیلیها در فکر ویرانی خودت باشی؟!
براساس الگوهای آشنا؛ نه! و طبیعیست که حتما یک جای کار میلنگد!
و اما آمار!
در کاربست دادههای آماری وطنی، نخست باید به یک عامل نیمهپنهان اما حائز اهمیت و تاثیرگذار توجه کرد: “خطای در آمار”
با ملاحظهی مجموعه دادههای بالا هم البته اولین گزینهای که به ذهن آدم جستجوگر خطور میکند همین است.
بخشی از این خطا، معطوف به عدم همراهیِ جامعهی آماری و منسوبان آنهاست. مثلا بعید است در همهی جای خوزستان یا سیستان و بلوچستان بتوانیم به همان صراحت و شفافیتی که میشود در میان اکثریت اهالی گیلان از دلایل شکلگیری آسیبهایی اینچنینی بپرسیم، از واقعهی خودکشی و علل رخنمودنش بگوییم و بشنویم. و البته پنهانکاریِ حادثه یا عوامل وقوعش هم هست، که همین، به نسبت کیفیت تابوها و سنتها و تعصبات قومی، یا حتی سوداگریهای مالی (پردهپوشیِ حقیقت خودکشی برای بهرهگیری از امکانات بیمهای و.. ) میتواند اسباب خدشه بر آمار برآمده از پروژههای آمارگیری رسمی باشد.
دیگر اینکه باید پذیرفت مجموعهی نظام آمارگیری ما چندان صادق و قابل اعتماد نیست. ساز و کار درستی ندارد و هم، انقدر عوامل بیربط اما قدرتمندِ در حاشیه، بر شکلگیری آن عددِ نهایی که قرار است در شمایل اطلاعات و آمار، مبداء و مرجعِ کار و اندیشهی اهل نظر و فن باشد، موثراند که عملا در بسیاری مواقع، لحاظ محتویات جداول آماری نه که باری از روی دوش و سنگی از پیشِ پای پژوهشگران بر نمیدارد، بلکه خام و گمراهشان هم میکند! مثال؟ تا دلتان بخواهد! یکیاش آمار “تورم”.
این دیگر یک رَویهاست که در یک روز و یک ساعت از زبان چند مرجع رسمی، چند آمار متناقض و متضاد از میزان تورم حاکم بر اقتصاد کشور بشنویم. این اختلاف در عددسازی هم گاها آنقدر فاحش است که گمان میرود، متولیان امر، آمارهایشان را دربارهی یک کشور واحد ارایه نمیکنند! در این شرایط هم، تحلیلهای برآمده از این دادههای ناراست و عقیم از سوی پژوهندهی بیگناه، معلوم است که چه معجونی از آب در میآید!
با همه این اوصاف، و جدای از اینکه جایگاه گیلان در اقدام به خودکشی، کجای رتبهبندی کشوریست، انکارناپذیر است که عدد وقوع این آسیبِ ویرانگر در این خطه، به شکلی نگرانکننده، رشدی فزاینده دارد.
به زعم من برای یافتن پاسخی قریب به واقع و خردمندانه به این معما، ناگزیریم دامنهی دید جامعهپژوهانهی خود را تا فراسوی مرزها بگسترانیم، با تحلیل دادههای موثق آماری ببینیم نسبت جهانِ پیرامون مان با این آسیب اجتماعی چیست؟ و بعد ما کجای این جهان ایستادهایم؟
براساس گزارش سازمان جهانی بهداشت در سال ۲۰۱۵، در ایران ۳/۶نفر به ازای هر ۱۰۰هزار نفر جمعیت بر اثر خودکشی جان باختهاند. به این ترتیب ایران در رتبهی ۱۶۴ از میان ۱۸۳ کشوری که آمار میزان مرگ و میر آنها از سوی سازمان بهداشت جهانی منتشر شده است، قرار داشته است.
این آمار در سال ۲۰۱۹ تغییر محسوسی داشته به گونهای که حالا ایران با رقم ۴/۱ خودکشی در هر صدهزارنفر در جایگاه ۱۴۲ جهان قرار گرفته است که البته همانقدر که عجیب است، به نسبت، آمار بسیار امیدوار کنندهایست. نکتهی حائر اهمیت اما جایگاه کشورهای پیشرو در این جدول است. این آمار را ببینید:
لیتوانی: ۳۱/۹نفر از ۱۰۰هزارنفر. رتبه اول خودکشی در جهان
روسیه: ۳۱. رتبه دوم
کره جنوبی: ۲۶/۹. رتبه چهارم
ژاپن: ۱۸/۵. رتبه چهاردم
فرانسه: ۱۷/۷. رتبه هفدهم
فنلاند: ۱۵/۹. رتبه بیست و سوم
آمریکا: ۱۵/۳. رتبه بیست و هفتم
سوئد: ۱۴/۸. رتبه بیست و هشتم
آلمان: ۱۳/۶. رتبه سی و ششم
کانادا: ۱۲/۵. چهل و چهارم
و اینها را:
افغانستان: ۴/۷: رتبه یکصدو سیم
آنگولا: ۴/۷. رتبه یکصدو سی و یکم
ونزویلا: ۳/۷. رتبه یکصدو چهل و نهم
لبنان: ۳/۳. رتبه یکصد و پنجاه و سوم
عراق: ۳. رتبه یکصد و پنجاه و هشتم
سوریه: ۱/۹. رتبه یکصدو هفتادو نهم
همانگونه که آمار و ارقام به ما نشان میدهند برخلاف باور عمومی و حتا آنچه عمدهی کنشگران حوزهی اجتماع در رسانهها قلمی میکنند، در این مورد به خصوص از آسیبها (یعنی خودکشی) بحرانهای اجتماعی، فقر، اعتیاد، تعصبات مذهبی، محدودیتهای سیاسی و… مولفههای اصلی افزایش میزان رفتارهای خودویرانگرانهای همچون (خودکشی) نیستند
به روایت دیگر هرجا جنگ و بیثباتی اجتماعی و ناامنی اقتصادی بیشتر است، گویی آنجامعه گرایش کمتری به خودکشی و از سویی دیگر امید افزونتری به تجربهی زندگی دارد! این البته برای جوامع انسانی در کشورهای برخوردار از امنیت و رفاه اجتماعی حالت عکس به خود گرفته است.
خب! مسئله این است که چرا؟ و برای چه؟
اول اینکه اثبات این شکل از رابطهی نامتعارفِ دوگانه و دوسویه میان امنیت و رفاه اجتماعی با عدد خودکشی، باید مدنظر مدیران جامعه در هنگامهی تصمیمسازی و سیاستگزاری و فرماندهی اجتماعی باشد. به زبان ساده، باید این را فهمید که جایگاه خوب ایران در جدول جهانی خودکشی، اصلا ملاک مناسبی برای داوری کیفیت زندگی، بهداشت روانی و رضایتمندی شهروند ایرانی از زیستن در این حوزهی جغرافیایی نیست.
و دیگر، پاسخ:
این طبیعت زیست جمعیِ انسانیست. بحرانهای اجتماعی، برای کلونیهای انسانی بهانهی همبستگی عمومیاند. این را میتوان در هنگامهی جنگها و هم در زمان وقوع بلایای مهیب طبیعی به عینه تجربه کرد. در این زمان آنچه بر روح جامعهی حادثه دیده حاکم است عمدتا روحیهی دیگرخواهی و از خودگذشتگیست. فراموشی فردیت و هضم شدن آن در جمع، در کنار تقویت باورها و تمنیات معنوی یا مذهبی و دیگر بالارفتن هیجانات عمومی معطوف به امید به تغییر هرچه سریعتر وضع موجود، مجال اندیشه کردن به حذف خود از چرخهی مبارزه برای حیات را از انسان سلب میکند. البته که با پایان گرفتن بحران یا فروکش کردن شعلههای فاجعه و پدید آمدن ثبات، عمدتا داستان شکل دیگری به خود میگیرد؛ همان اتفاقی که مدتهاست جوامع برخوردار از ثبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی با آن مواجهاند:
چیرهگی عقلانیت بر احساسات، توفق ماده بر معنا، خداناباوری و محوریت یافتن انسان، حضور پررنگ تکنولوژی و به حاشیه رفتن آیینها و سنتها، و بیشتر، توجه افراطی به فردیت انسان و میل به دیگر گریزی (که زائلکنندهی هویت جمعیست) از مولفههاییست که در جوامع مدرن و پیشرو به نسبت جوامع سنتی یا درگیر منازعات اجتماعی، اسباب افزایش عدد خودکشیست.
نکتهای که خوب است به آن اشاره کنیم شکل مواجهه این دو ساختار اجتماعی با پدیدهی خودکشی یا بهتر است بگوییم کیفیت ارتکاب عمل خودکشی در این دو سطح از زیست اجتماعیست.
بدیهیست که صورت و آداب عمل خودکشی مثل هر کنش نابهنجار فردی دیگر، متاثر از فضای حاکم بر آن جامعه و آموزههای گروهی یا اجتماعی انحصاری آن حوزهی زیستیست. نه همه، اما عدد قابل توجهی از اقدام به خودکشی در جوامع مدرنِ مرفه، به صورت فردی، در خفا و انزوا، و با کمترین جلوهگری اجتماعی صورت میگیرد. در امتداد همان فلسفهی فردمحورِ جمعگریز. به گونهای که گاها تا مدتها حتا کسی از فقدان فردی که دست به انتحار زده باخبر نمیشود!
این اما در جوامع ناپایدار، تنشزا و پرآسیب، قدری متفاوت است. اینجا هرچقدر که عدد خودکشی میتواند کمتر باشد، در ازای آن جلوهگری آن در عرصهی اجتماع بیشتر است! کافیست کمی در اخبار جستجو کنید تا ببینید چه تعداد از افرادی که در این جوامع دست به انتحار میزنند، حتی تا لحظهی مرگ میل به حضور در اجتماع و دیده شدن دارند. پرتاب کردن خود از ارتفاع پلها، پریدن زیر قطار یا خودرو و هم خودسوزی…
همهی اینها دنبالهی همان خصلت اصیل میل به همگرایی و دیگرخواهی و حضور موثر در تعاملات مدنی است. که چون حالا آنگونه که مطلوب فرد است، محقق و میسر نمیشود، اینطور معترضانه در منظر عام، به پرهزینهترین وجه ممکن ابراز میشود…
چرا گیلان؟
حالا میتوانیم بر گردیم به مسئلهی خودمان. که چرا گیلان؟
اگر فصول ابتدایی این یادداشت را از نو مرور کنیم؛ با مقایسهی جایگاه ایران در رتبهبندی جهانیِ خودکشی، به سهولت درخواهیم یافت چرا نام سیستان و بلوچستان با آنهمه معضلات و محرومیتها و کاستیها و آسیبهای ریز و درشت، در انتهای جدول نشسته و گیلان که از نظر مولفههای رفاه و رشد اجتماعی از جایگاه بسیار مطلوبتری برخوردار است، مدتهاست اینگونه رتبههای اول جدولِ خودویرانگری را از آن خود کرده است!
با همهی این تفاصیل، و با لحاظ چرایی رخنمودن اینگونهی این معضل اجتماعی در گیلان، بر اهل خِرد و قلم و نظر واجب است اندیشه کردن و جستن و یافتن راه و روشی عملی، که بشود با تاسی به آن از تعدد وقوع عمل مهیب و دل آزار خودکشی کاست. البته که این بی همراهی و پشتیبانی همدلانه و همهجانبهی قوای حاکمیتی میسر نیست. و معالاسف کار سهل و خواستهی زودرسی هم نیست، وقتی مسئلهی سخت و صعبِ دیروز و این روزهای دنیاهای دورِ آرامتر و امنتر از ما هم هست…