در طول تاریخ، انسان همواره بهدنبال ساختن ابزاری بوده است که زندگی را برای او آسانتر کند و میل او به خالقبودن را -هرچند ناقص- برآورده کند. خلق موجودی که بتواند همچون انسان بیندیشد، تصمیم بگیرد و در عینحال در خدمت و کنترل او باشد، رؤیایی است بهقدمت تاریخ بشر. بازنمایی این میل در بسیاری از اسطورهها، داستانهای اقوام کهن، فرهنگهای مختلف، حتی ادبیات و آثار بصری عصر مدرن مشهود است؛ از «گولم» اسطورهای یهودی که با نوشتن واژهای مقدس جان میگرفت تا رباتهایی که در آثار سینمایی دهه ۹۰، یا در خدمت انسان بودند و یا علیه او طغیان میکردند و «فرانکشتاین» اثر شناختهشده مری شلی که روایتی است از موجودی ساخته شده بهدست انسان که در نهایت به خشونت روی میآورد.
پدیدهای که امروز با نام «هوش مصنوعی» یا Artificial Intelligence (AI) میشناسیم، امتدادی است از این رؤیای کهن، اما پویای بشری. پدیدهای که با ظهور خود در قرن بیست ویکم، گفتمانهای متعددی را شکل داده است و پرسشهای اخلاقی و اجتماعی زیادی را در ذهن کاربران، متخصصان واندیشمندان بهوجود آورده است؛ از نگرانی درباره خطر جایگزینی نیروی کار انسانی و تهدید حریم خصوصی تا امکان استفاده نظامی و پرسشهایی از قبیل اینکه «آیا هوش مصنوعی میتواند جایگزین انسان شود؟» و «آیا روزی آنقدر خودکفا خواهد شد که بر جهان بشری حکمرانی کند؟».
دهههای اخیر شاهد رشد شتابزده سیستمهایی بوده است که میتوانند یاد بگیرند، تحلیل کنند، بنویسند و حتی تصمیمگیریهای پیچیده انجام دهند؛ نوآوریهایی که مرزهای پیشین را به چالش کشیدهاند. این سیستمهای هوشمند در بسیاری از جنبههای زندگی ما حضور دارند: دستیارهای صوتی مثل سیری و الکسا، مترجمهای ماشینی پیشرفته، الگوریتمهای تشخیص تصویر و چهره، خودروهای اتوماتیک و حتی ابزارهای تحلیل احساسات در شبکههای اجتماعی.
در حوزه پزشکی، هوش مصنوعی قادر است با دقت بالا برخی بیماریها را تشخیص دهد. در اقتصاد، از آن برای پیشبینی بازار و تحلیل دادههای کلان استفاده میشود. در عرصه هنر، برنامههایی وجود دارند که میتوانند نقاشی خلق کنند، موسیقی بسازند یا حتی داستان بنویسند. این پیشرفتها، مرز میان «هوش انسانی» و «هوش مصنوعی» را بیش از پیش کمرنگ کردهاند.
اما باید توجه داشت که این فناوریها، صرفا ابزار نیستند؛ بلکه حامل نگرشهایی درباره انسان و قابلیتهای او نیز هستند. هوش مصنوعی، همچون آیینهای است که نهتنها تواناییهای علمی ما، بلکه ارزشها، تعصبات و ترسهایمان را نیز بازتاب میدهد و انسان با استفاده از آن میتواند به بازنگری خود و تواناییهایش بپردازد.
در واقع، هر الگوریتم هوش مصنوعی، بازتابی است از فرضیات ما درباره «تفکر» و «هوشمندی». این سیستم تلاشی است برای خلق «دیگری» که در نهایت به درک بهتر «خود» منجر میشود. رؤیای خلق مخلوقی هوشمند، در طول تاریخ، همواره با این پرسش همراه بوده است که انسان بودن یعنی چه و چه چیزی او را از غیرانسان متمایز میکند. هرچه ماشینها پیچیدهتر میشوند، ضرورتاندیشیدن به چیستی «انسان» نیز بیشتر احساس میشود.
یکی از چالشهای اصلی در این باره، تعریف مفاهیمی چون آگاهی، تجربه و خلاقیت است. آیا «فهمیدن» را میتوان به واکنش به داده تقلیل داد؟ آیا ماشین، صرفا با تقلید از الگوهای زبانی، میتواند قادر به درک معنای یک شعر یا تجربه یک فقدان باشد؟ آیا میتوان بین تقلید عملکرد انسانی و تجربه انسانی تمایز قائل شد؟ آیا هوش مصنوعی میتواند همچون یک انسان، تجاربی در زندگی کسب کند که او را به سوی خلق مفهومی تازه هدایت کند؟ و در نهایت، آیا هوش مصنوعی میتواند انسان شود؟
این دست از سؤالات از جمله خمیرمایههای اولیه بسیاری از آثار ادبی و سینمایی دیستوپیایی همچون «ماتریکس»، «دنیای قشنگ نو» و «من،ربات» هستند که تجمسی از پاسخهای توأم با ترسها و نگرانیهای انسانیاند. با اینحال، جواب این سؤالات هنوز از عقبهای قطعی برخوردار نیست و تنها گذر زمان است که میتواند حامل پاسخها به این دغدغههای بشری باشد و در این مسیر، احساس نیاز به وجود قوانین نظارتکننده بر نحوه استفاده از هوش مصنوعی و آسیبشناسی تبعات استفاده از آن در همه امور، امری اجتنابناپذیر است و همواره احساس میشود.
اما ناگفته نماند که در کنار تمام نگرانیها و هشدارهایی که درباره پیشرفت سریع هوش مصنوعی مطرح میشود، نمیتوان از ظرفیتهای بیسابقه آن در حل مسائل پیچیده، افزایش بهرهوری و بهبود کیفیت زندگی چشمپوشی کرد. اگرچه بخشی از این تحولات ممکن است باعث دگرگونیهای جدی در ساختارهای سنتی جامعه و اقتصاد شوند، اما هوش مصنوعی همچنین میتواند ابزار توانمندسازی انسان باشد؛ نه جایگزین او، بلکه توسعهدهنده ظرفیتهایش.
برای مثال، در آموزش، هوش مصنوعی میتواند محتواهایی شخصیسازیشده متناسب با سبک یادگیری هر فرد تولید کند و نقش نوعی معلم خصوصی را برعهده بگیرد؛ در محیطهای کاری، میتواند وظایف تکراری و وقتگیر را انجام دهد تا انسان بتواند بر فعالیتهای خلاقانه متمرکز شود؛ و در حوزه محیطزیست، از آن میتوان برای پیشبینی بحرانها و طراحی راهحلهایی نوآورانه بهره برد. از این منظر، شاید بتوان به هوش مصنوعی نه بهعنوان تهدیدی برای انسان، بلکه بهعنوان ابزاری نگریست که اگر به درستی هدایت شود، میتواند به خلق جهانی عادلانهتر، ایمنتر و پویاتر کمک کند.
و در نهایت، شاید پرسش اصلی این نباشد که «آیا هوش مصنوعی میتواند انسان شود؟»، بلکه این باشد که «انسان در مواجهه با این آینه نوین، چگونه خود را بازتعریف خواهد کرد؟» شاید بزرگترین چالش عصر ما، نه پیشرفت ماشینهای هوشمند، بلکه حفظ انسانیت در مواجهه با آنهاست.