آرمانشهر سهراب سپهری، معادل بهشت زمینی است. آرمانشهر او نمادی از یک واقعیّت آرمانی و بدون کاستی است. همچنین میتواند نمایانگر حقیقتی دست نیافتنی باشد. سپهری در تقسیمبندی فکری شاعران نوپرداز در گروه شاعرانی قرار میگیرد که شعرش علیرغم نگاهی اجتماعی به دنیای اطراف، رگههایی از عرفان خاص را در بطن خود نهفته دارد و طبیعتا آرمانشهر او نیز از این مشرب فکری تأثیر پذیرفته است؛ امّا عرفان سهراب از نوع عرفان دست و پاگیر و محصور در چارچوب تنگ صوفیانه و یا روابط پیچیدهی مراد و مریدی نیست؛ بلکه بسیار ساده، فراگیر، اجتماعی و قابل استفادهی تمام جوامع و اجتماعات بشری است. سهراب سپهری شهر فعلیاش را کامل و بینقص نمیداند؛ او بهدنبال شهری است که کمبودها و نواقص این شهر در آن راه نداشته باشد. آرمانشهر سپهری دنیایی آرمانی و دلپذیر است که ریشه در گذشته زندگی بشری دارد.
گروهی این توصیف سهراب از آرمانشهر از دسترفته را شهر بامعنایی میدانند که قرنها پیش، مولوی نیز بدان اشاره کرده بود:
«هم از اینجا و از آنجا نیستیم ما زبیجائیم، بیجا میرویم» (مولوی، ۳۷۱:۱۳۷۴)
شهر در نگاه سهراب نماد دنیای اندیشهها، مکان آرمانی، مدینه فاضله و آرمانشهر شاعر است. شهر رمز عالم آباد و پرنعمت الهی و دنیای نیکیها و معنویت است و در مقابل آن، روستا رمز دنیای محدود حسی و مادی است
مفهوم آرمانشهر از نگاه سهراب سپهری
شاعران، آرمانشهر را در تخیّل خود پی میریزند و با توصیف آن، احساس امنیّت و آرامش میکنند. از جمله این شاعران سهراب سپهری است که در شعر «پشت دریاها» از چنین آرمانشهری سخن گفته است. آرمانشهری که هرچند ناکجاآباد سپهری است، امّا باید به سوی آن برود. آرمانشهر سهراب دنبالهی «شهر» را یدک نمیکشد و چیزی جز بازگشت به بدویّت نیالوده نیست، همچون هر آرمانشهری دیگری «سراب» است. اشعار سهراب مانند سعدی نگاه مصلحگرایانه به جامعه دارد، میخواهد جامعهاش آباد و مرفّه و سالم و صالح باشند.
سپهری برای رسیدن به این آرمانشهر، به هیچچیز دلبستگی ندارد و از همهچیز میگذرد:
«پشت دریاها شهری است
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فوارهی هوش بشری مینگرند
دست هر کودک دهسالهی شهر، شاخهی معرفتی است … / خاک، موسیقی احساس تو را میشنود …» (سپهری ۱۸۸:۱۳۹۰)
بهنظر میرسد،اندیشهی آرمانشهر سهراب، بهنوعی برگرفته از تعالیم دینی نیز باشد؛ چرا که امام صادق (ع) در روایتی، به شهری پشت دریاها اشاره میکند، که مردم آن در پاکی و معصومیت به سر میبرند: «عن أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ لِلَّهِ مَدِینَهً خَلْفَ اَلْبَحْرِ سَعَتُهَا مَسِیرَهُ أَرْبَعِینَ یَوْماً لِلشَّمْسِ فِیهَا قَوْمٌ لَمْ یَعْصُوا اَللَّهَ قَطُّ وَ لاَ یَعْرِفُونَ إِبْلِیس» (مجلسی، ۱۹۸۳: ج ۵۴ / ۳۳۳ ) «خدا پشت دریا شهری دارد، که بهاندازهی چهل روز طول میکشد که خورشید آن را بپیماید؛ در آن مردمانی هستند که هیچگاه خدا را نافرمانی نکردهاند و ابلیس را نیز نمیشناسند.»
طبیعت آرمانشهر سهراب سپهری
نگاه سهراب به طبیعت، نگاه سبز آفرینش و بشردوستانه و از سر خیرخواهی و برکت است:
«آب را گل نکنیم … در فرودست انگار کفتری میخورد آب » (سپهری، ۸۲:۱۳۷۷)
اگر نمیتوان فقر را در جهان از بین برد، لااقل زمینهساز فقر در جامعه نباشیم. مرام و مسلک سهرابْ فروتنی و تواضع است. او موضوعات و مضامین حسی و عقلی را به خوبی با اشیاء تلفیق میکند. همهی اقشار جامعه با شعر سهراب روزگار خود را میبینند و شعرش اختصاص به یک طبقه و قشر خاصی ندارد.
شهروند آرمانشهر سهراب سپهری بایستی ویژگیهایی داشته باشد تا بتواند نشانی خانه دوست را بهدست آورد تا با آرامش روحی به آن شهرآرمانی برسد. نتیجه این مجاهدت بهدست آوردن دلی پاک، ضمیری روشن، نفی حسد و حرص و رسیدن به قناعتی پایدار است
سهراب آرمانشهر خود را در افقی بازتر مینمایاند. برخورد عاشقانه و عرفانی سهراب با اشیای پیرامون و محیط زندگیاش ما را ناگریز میکند تا پیوندی میان اصالت کلام او و اجزای طبیعت بیابیم. سهراب سپهری دیدی انسانگرایانه و کلینگر به آرمانشهر دارد. آرمانشهر او، گاه ریشه در گذشتهی بیرنج انسان دارد و گاه در آیندهای دور؛ فارغ از نشانههای جغرافیائی، خواه روستا و خواه شهر، رابطهای منطقی و صحیح میان انسان و خدا و نیز انسان با انسان و انسان با طبیعت در آن حاکم است. سهراب سپهری برای تفسیر آرمانشهر و راههای رسیدن به آن از مفهوم «خانه» استفاده کرده است.
خانه از نگاه سهراب سپهری
خانه یک نام یا نمایهای است که افزون بر معانی قراردادی و آشکار و روزمرّهی خود دارای معنای متناقض نیز هست. نماد خانه شامل چیزی گنگ، ناشناخته یا پنهان از نظر ماست. شعر سپهری در بسیاری از مواقع عرفانی، فلسفی و اجتماعی است و به مانند شاعران اجتماعی در مناسبتهای مختلف سیاسی و اجتماعی کشور، شعری نسروده است و تعهّدش از رنگ دیگری است. او به عاطفه، طبیعت و اخلاق تعهّد دارد. سهراب سپهری از فرهنگهای مختلف ایرانی، هندی و چینی و مسیحیت تأثیر پذیرفته است که دنیای جدیدی بر وی گشود و شعرش را کاملاً سورئالیستی کرد و همین امر یکی از رازهای پیچیدگی و ابهام شعر اوست. شعر سهراب سرشار از یک جوشش درونی و سلوک شخصی است. سهراب، شاعری درونگرا است و بهعبارتیدیگر در قلمرو روانشناسی سیر میکند و در تکاپوی رسیدن به «خانهی دوست» است.
در فرهنگ نمادها آمده است: «خانه به معنای درون آدمی است. طبقات خانه، سرداب و زیر شیروانی، نماد مراحل مختلف روح هستند. سرداب در ارتباط با ناخودآگاه است و اتاقک زیرشیروانی، مرتبط با عروج روح» (شوالیه و دیگران ۶۶:۱۳۷۹). مولوی نیز خانه را در معنای نمادین دل به کار برده است:
«این خانه که پیوسته در او بانگ چغانه است از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است
گنجی است در این خانه که در کون نگنجد این خانه و این خواجه همه فعل و بهانه است» (مثنوی، غزل ۱۶۸:۱۳۷۷)
خانه بیانگر دنیای فکر، ذهن واندیشه شاعر است. سپهری در «صدای پای آب» خانهای در طرف دیگر شب ساخته است.
«من با تاب، من با تب، خانهای در طرف دیگر شب ساختهام» (سپهری ۲۸۶:۱۳۸۱)
در خانهی دوست، جان آشناست، روح آشناست، همه و همه، یک جا جمع میشوند تا تو نیازی اگر داری، اشکی اگر داری، شور و شوقی اگر داری، شادی اگر داری، سرخوشی و عشقی اگر داری، برداری ببری آنجا، یک دم جانت را آرام کنی از هر تنشی
در اینجا، خانه نماد نوعی زندگی خاص و دستگاه فکری است. سهراب در این خانهای که ساخته است، خانهای است که او در واقع فکر واندیشه، زندگی و نوع نگاهش به هستی را شرح میدهد، درواقع خانه میتواند مظهر آرمانشهر شاعر باشد. شهر در نگاه سهراب نماد دنیایاندیشهها، مکان آرمانی، مدینه فاضله و آرمانشهر شاعر است. شهر رمز عالم آباد و پرنعمت الهی و دنیای نیکیها و معنویت است و در مقابل آن، روستا رمز دنیای محدود حسی و مادی است. با این همه «شهر» در معنای غیرنمادین آن نیز در شعر سهراب بسیار به کار رفته است که اغلب «نماد زندگی بورژوازی» است که انسان را از حقیقت انسانی خود دور میکند و او را به «اِلیناسیون» مبتلا میکند:
«شهر پیدا بود
رویش هندسی سیمان، آهن، سنگ
سقف بیکفتر صدها اتوبوس
گلفروشی گلهایش را میکرد حراج
در میان دو درخت گل یاس، شاعری تابی میبست
پسری سنگ به دیوار دبستان میزد
کودکی هسته زردآلو را، روی سجادهی بیرنگ پدر تف میکرد
و بزی از خزر نقشهی جغرافی، آب میخورد.» (سپهری ۲۸۱:۱۳۸۱)
وی با تمام عناصر طبیعت ارتباط نزدیکی دارد و علف، باغچه، برگ، درخت، پرنده و … را بهخوبی میفهمد و با آنها زندگی میکند و راز و رمزهای طبیعت را درک میکند:
«من در این خانه بهگمنامی نمناک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را میشنوم
و صدای ظلمت را، وقتی از برگ میریزد.
و صدای سرفه روشنی از پشت درخت
عطسه آب از هر رخنه سنگ
چک چک چلچله از سقف بهار» (سپهری ۲۸۶:۱۳۸۱)
پریدخت سپهری، خواهر سهراب، در بیان خاطرات او میگوید: «سهراب یک روز صبح خیلی زود که در نزدیکی درختهای گل محمدی رفته بود، ادّعا کرد غنچهها، موقع شکفتن صدای مخصوص دارند که او میشنود.» (سپهری ۲۷:۱۳۷۶)
دکتر شمیسا در کتاب نگاهی به سپهری، شعر «خانهی دوست کجاست» را با هفت وادی سلوک تطبیق کرده و میگوید: «در این شعر دوست رمز خداوند است که در عرفان سنتی بعد از طی مراحل هفتگانه میتوان به او رسید. منازل در کتب مختلف به انحاء گوناگونی ذکر شده است.» و برخی تعداد آن را به ده منزل ذکر کردهاند. در منطقالطّیر عطار اسامی و نظم و ترتیب آن چنین است: «طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا» سپهری نیز در این شعر، هفت نشانی برای رسیدن به خانه دوست ذکر کرده است: «درخت سپیدار، کوچه باغ، گل تنهایی، فوّاره اساطیر زمین و ترس شفاف، صمیمیت سیال فضا، کودک روی درخت، لانه نور.» بهنظر میرسد که این هفت نشانی با آن هفت وادی قابل انطباق باشد، امّا اگر قرار باشد معادلسازی کنم کم و بیش چنین خواهد شد: «درخت سپیدار = طلب» «کوچه باغ = عشق» «گل تنهایی = استغنا» «فوّاره اساطیر و ترس شفاف = معرفت» «صمیمیت سیال فضا = توحید» «کودک روی کاج = حیرت» «لانه نور = فقر و فنا» آنچه مسلم است، بسیاری از واژههای کلیدی اشعار سهراب سپهری دارای بافت نمادین است و بدون در نظرگرفتن معنای نمادین آنها، شعرهای او قابل فهم نیست.
برآیند سخن
شهروند آرمانشهر سهراب سپهری بایستی ویژگیهایی داشته باشد تا بتواند نشانی خانه دوست را بهدست آورد تا با آرامش روحی به آن شهرآرمانی برسد. نتیجه این مجاهدت بهدست آوردن دلی پاک، ضمیری روشن، نفی حسد و حرص و رسیدن به قناعتی پایدار است. البته لازمهی این تحوّل روحی تمسک است. سهراب خانهی دوست را میشناسد و معرفی میکند، آدرس را بَلَد است و میداند خانهی دوست کجاست و البته برای یافتن خانهی خدا پشت دریا شهری دارد دوست، راهی جز آشنایی با طبیعت، وجود ندارد. در خانهی دوست، جان آشناست، روح آشناست، همه و همه، یک جا جمع میشوند تا تو نیازی اگر داری، اشکی اگر داری، شور و شوقی اگر داری، شادی اگر داری، سرخوشی و عشقی اگر داری، برداری ببری آنجا، یک دم جانت را آرام کنی از هر تنشی. اهالی اطراف آن خانه اگر باشی، میفهمی، خانهی دوست، دُرُست مثل خانهی پدری، چطور همهی جانت را آرام میکند.
فهرست منابع:
سپهری، سهراب.(۱۳۷۷). هشت کتاب.چاپ بیستم. تهران: نشر طهوری.
سپهری، سهراب.(۱۳۸۱). هشت کتاب.چاپ بیستم. تهران: نشر طهوری.
سپهری، سهراب.(۱۳۹۰). هشت کتاب.چاپ دوم، قم: پدیده دانش.
سپهری، پریدخت.(۱۳۷۶). مرغ مهاجر .چاپ سوم. تهران: نشر طهوری.
شوالیه، ژان وآلن گربران. (۱۳۸۲). فرهنگ نماد ها. ۳ جلد. ترجمه و تحقیق سودابه فضایلی. تهران: انتشارات جیحون.
مجلسی، محمدباقر. (م ۱۹۸۳). بحار الانوار ( الجامعهلدُرر اخبار الائمهالاطهار)، ط۲، بیروت، لبنان، موسسهی الوفاء.
مولوی، جلالالدین محمد بلخی. (۱۳۷۴). کلیات دیوان شمس تبریزی. به اهتمام منصور مشفق. تهران: انتشارات صفی علیشاه.
مولوی، جلالالدین محمدبلخی. (۱۳۷۷). مثنوی معنوی. از روی طبع نیکسون. بهکوشش مهدی آذر بزدی. چاپ چهارم. تهران: انتشارات پژوهش.