چند روزی است که نوسان بازار تمام عرصههای زندگی را هدف گرفته و با هر بار بالا و پایین شدن قیمت اقلام مختلف، بخشی از زندگی ما شهروندان ایرانی فرو میپاشد. حالا خبرهایی مثل رسیدن دلار به مرز ۵۰۰ هزار ریال یا رسیدن گوشت به پنج میلیون ریال تعجبی ندارد و هر خبر جدید فقط پُتکی است که به ریشهی زندگی میخورد.
این روزها دستم به نوشتن نمیرود چون مطلقا چیزی پیدا نمیکنم که بدانم با هشدار درباره آن، میتوانم از نابودیاش جلوگیری کنم. اقتصاد دستوری، قیمتهای سرکش، جامعهی سرخورده و دولتی که اتفاقا این بار شرمنده نیست سهم ما شده است و ترسی ندارد اگر تمام آرزوها، امیدها، حقوق و انتظارات شهروندانش را فدای رویاهایش کند.
ما در لوپ کشندهای گرفتار شدهایم و مرگ به شکلهای مختلفی به سروقتمان میآید؛ بعضیهایمان در سرما میمیریم، برخی در خیابان، بسیاری از گرسنگی و بسیارانی از دقمرگی!
امروز یکی از رسانهها در واکنش به قیمت ۵۰ هزار تومانی دلار نوشته بود: «دلار از مرز روانی ۵۰ هزار تومان گذشت» و کاربری کامنت گذاشته بود: «به زودی از مرز جنون هم میگذرد.»
بله واقعا بعید نیست؛ تعابیری مثل مرز روانی و مرز جنون برای یک ارز که حالا ارزش هر واحدش ۵۰۰ برابر هر واحد ارزش پول ایران شده است، تعابیر مناسبتری هستند. ارزی که قیمتش بتواند در پنج سال بیش از ۱۰ برابر افزایش پیدا کند، عاملی است که جنون شهروندان وابسته به آن را به بازی میگیرد اما بدبختانه هنوز در افقهای ذهنی حکمرانان خللی ایجاد نکرده است.
درحالی که تورم از خُرد کردن کمر مردم گذشته و حالا به له کردن قامتشان رسیده، حکمرانان خوشخیال همچنان جلسه میگذارند، لبخند میزنند، به آینده نوید میدهند و صدای هیچکسی را هم نمیشنوند.
در روزی که ارزش دلار ۵۰۰ برابر ارزش ریال ایران و قیمت هر کیلو گوشت قرمز ۵ میلیون ریال شد، حکمرانان خوشخیال چه تصمیمی گرفتند؟ آنها به اشتباهاتشان اعتراف کردند؟ استعفا نوشتند؟ عذرخواهی کردند؟ خیر، آنها یک روزنامه را توقیف کردند.
شاید جالب باشد اگر بدانید چرا؛ روزنامه تیتر زده بود «طغیان گوشت» و این تیتر مذاق آنها را تلخ کرد و حکم به توقیفش دادند. حال آنکه واقعا گوشت طغیان کرده یا نه را باید از آدمهایی پرسید که مدتهاست گوشت نخوردهاند. آدمهایی که قیمت تمام غذاهای گوشتی در رستورانها را به قیمت روز میبینند اما فقط میبینند و توان خریدش را ندارند.
اما اینها فقط یک سمت ماجراست؛ اگر تمام بحرانهای جامعهی ایران را کنار بگذاریم و فقط بر فروپاشی اقتصادی تمرکز کنیم، حجم گلکاشتن سیاستمداران در این عرصه به تنهایی میتواند سند محکمی باشد بر بیکفایتی، عدم تخصص و حتی دروغگویی. جامعهای که حتی با وجود ابربحرانها هر روز از عدالت محیط زیستی تا عدالت اجتماعی را طلب کرده، حال در بند تامین سادهترین و ابتداییترین نیازهای زیستی خود است. البته انسان امروز جامعهی ایران خوب میداند که محیط زیست و اجتماع هم تکرار الگوی همین اقتصاد هستند؛ جامعهای که میداند اگر شیر و یوزپلنگ با دستور حفظ نخواهند شد، جلوی دلار را هم با انکار و دستور نمیتوان گرفت.
آب برای کشاورزی نیست، صنایع هر روز دچار چالشهای جدیدی میشوند و از ساختار علمی و عملی دولت چیزی غیر از قوهی کنترلگری باقی نمانده است. تا سالهای سال عقیدهی بسیاری این بود که اگر اقتصاد در جامعه تقویت شود، جامعه کمتر به سایر کاستیها توجه خواهد کرد، اما بلوغ امروز جامعه و در مقابل تجاهل امروز حکمرانان بار دیگر به ما ثابت میکند که بحرانهایی مثل بحرانهای کنونی یک شبه به وجود نمیآیند و اتفاقا یک شبه هم نمیتوان حلشان کرد؛ ابربحرانها حاصل همآیندی بحرانها هستند و زمانی که نتوان با یک بیل و مقداری خاک جلوی آبراههای که به راه افتاده را گرفت، با آتش و تفنگ هم نمیتوان از قدرت عظیم ابربحرانها جلوگیری کرد.
دیروز سرما و ناتوانی از تامین انرژی گلوی ما را گرفته بود، امروز اقتصاد به علاوهی موارد قبلی و فردا گرانی بنزین به علاوهی تمامیِ تمامیِ موارد پیشین؛ اما در مقابل به قول محسن رنانی: حکمرانان، دیروز و امروز و فردا مقابل سیل ایستادهاند و هی شلیک میکنند، هی شلیک میکنند و هی شلیک میکنند…