حباب ها قربانی هوای درون خودشان می شوند
اصلاحات ارضی؛ خلق و خوی ایرانیان و سرنوشت حسن ارسنجانی (قسمت اول)
اصلاحات ارضی در ایران حاصل جدال بین حاکمیت پهلوی و متغیرهای مداخله گر بیرونی بود که به تدریج از سالهای اشغال آذربایجان ایران در دههی بیست از سوی حضور نیروهای ارتش سرخ در آذربایجان آغاز و تا ملی شدن نفت و نقشی که دکتر محمد مصدق در آن ایفا کرد امتداد یافت و به بروز نا آرامیهایی منجر شد که بخشی از آن دست پروردهی نیروهای چپ در ایران بود.
بسیاری بر این باورند که اصلاحات ارضی یک نسخهی غربی برای تغییرات اجتماعی و اقتصادی در ایران پهلوی دوم بود که از سوی علی امینی و حسن ارسنجانی عملیاتی شد و شاه چون این نوع تحرکات را علیه تاج و تخت خود میدید آن را از دست دکتر علی امینی و حسن ارسنجانی ستاند و خود میداندار آن شد. بسیاری نیز همانند چپ گرایان ایرانی معتقد به این بودند که شاه عملا نسخه روسی کمونیست را در جامعه ایران بر پا کرد که از بروز ناآمی و شورش های آتی جلوگیری کند.
به نظر، همهی این روایتها میتواند کم و بیش در این روند موثر باشد و بخشی از واقعیت اجتناب ناپذیری باشد که نیم قرنی از آن گذشته است. اما در این مقاله بیش از آنکه به پیدایی و چرایی این اصلاحات در ایران عصر پهلوی دوم بپردازیم بیشتر بر انحراف و ناکارایی بازیگران سیاسی آن خواهیم پرداخت. به عبارت دیگر، نگارنده بر این نکته اصرار دارد که روند اصلاحات ارضی اگر از مشرب فکری برخوردار بود، شاید بنیان یک جریان اجتماعی و اقتصادی را در ایران بنا مینهاد که در دهه های آینده ثمره ای از آن حاصل می شد.
اما نه پیدایش و نه انحراف آن، حاصل یک ایده مدونی بود و نه اساسا حاصل تفکر اقتصادی یا مشرب فکری سامان یافتهای بود که در آینده بتوان درس و آموزهای از آن اقتباس کرد و به همین جهت انحراف و توقف آن بیش از آنکه تغییر و دگردیسی تئوریک فکری بانیان آن بوده باشد بیشتر خلق و خوی سازمان نیافته و بیبوته ای بود که در اثر فشارها و تنگناهای نخبگان فکری، سیاسی و اقتصادی آن را از مسیر اصلی منحرف ساخت.
اگرچه تحلیل این رابطه بخشی از واقعیت رابطهای است که بین شاه و این دو عضو از کابینه دولت، جامهی عمل پوشانده شده که کم و بیش قابل اعتناست، اما باید توجه داشت که این بدگمانی و سوءظن چگونه و با چه نوع اقداماتی از سوی اینان موجبات نگرانی شاه را بوجود آورد.
پیش از آنکه به رفتارشناسی این دو و خاصه حسن ارسنجانی بپردازیم باید یادآور شویم که شاه در دههی چهل چند تن از سیاستمداران استخواندار عصر پهلوی اول را از میدان بدر کرده و به تدریج به نسل جدیدی از سیاستمداران جوان رو آورده بود که از سابقه و پیشینه شاه چندان اطلاع و آگاهی نداشتند و شاه میتوانست سلطه و سیطره خود را بر آنان استوار سازد. حسین علاء در خوش بینانهترین حالت وزیر دربار او بود و چون نزدیکی او به شاه به گونهای بود که او شاه را فرزند خود میدانست حذف او کمتر به او آسیب رساند. خوش خدمتی علاء بیشتر به میانجی گری او در جریان منازعات شاه و دکترمحمد مصدق باز میگشت که نقش حَکَم را ایفا می کرد. اما وقتی او به همین منظور به جلسهای از برخی از نزدیکان شاه دعوت شد که مسیر این منازعات را به نقطهای بدور از نظرشاه بازگرداند مورد بیمهری شاه قرار گرفت.
اتفاقات ملی شدن نفت، مهمترین حادثه بعد از غائله آذربایجان بود که شاه را نسبت به آینده خود بیمناک کرد. دکتر محمد مصدق از این حیث که نفت را ملی کرده بود و انگلیسیها را از کشور بیرون رانده بود شاید بزرگترین خطری بود که شاه را تهدید میکرد و وقتی وزیر امورخارجه مصدق بعد از فرار شاه از ایران در سخنرانی های مختلف، پادشاه را به سرنگونی سلطنتش تهدید کرد، در شاه جوان هیچ تردیدی باقی نگذاشته بود که پس از بازگشت تاج و تختش، حسین فاطمی را سربه نیست و دکتر مصدق را به حبس و سپس به تبعید محکوم کند.
اصلاحات ارضی اگر از مشرب فکری برخوردار بود شاید بنیان یک جریان اجتماعی و اقتصادی را در ایران بنا مینهاد که در دهههای آینده ثمرهای از آن حاصل میشد. اما نه پیدایش و نه انحراف آن، حاصل یک ایده مدونی نبود که در آینده بتوان درس و آموزه ای از آن اقتباس کرد.
احمد قوام پس از دکتر محمد مصدق یکی دیگر از سیاستمداران رجال عصر پهلوی اول بود که مورد غضب شاه قرار گرفت. احمد قوام وقتی نخستین بار به واسطه مخاطرهای که کشور را با تجزیه بخش شمالی کشور مواجه ساخت از سوی شاه به ریاست کابینه گمارده شد. قوام به همان اندازه نگاه فاتحانه داشت که شاه احساس ناتوانی میکرد. قوام چون در دوران سه پادشاه سمت و جایگاه سیاسی داشت از دید او شاه جوان به دنبال قدرت و سلطنتی است که نیاز به تمرین پادشاهی داشت. چندانکه وقتی نخستین بار با شاه جوان مواجه شد به بزرگی و بلوغ فیزیکی او اشاره کرده بود و شاه از این باب چندان احساس خوشایندی نداشت. قوام بعدها وقتی در پرونده غائله آذربایجان نقش اصلی و تعیین کنندهای در مذاکرات مسکو ایفا کرد انتظار داشت که شاه حتی در فرودگاه مهرآباد به پیشواز او آید و او را مورد تشویق قرار دهد. از سویی، شاه وقتی هر روز به موفقیتها و کامیابیهای او نظر میانداخت نگران آینده خود میشد. بی مهریها و بی اعتناییهای شاه نسبت به قوام را باید در همین راستا تحلیل نمود.
ابوالحسن ابتهاج رئیس بانک ملی ایران و بنیادگذار سازمان برنامه وبودجه نیز چندباری در مواجهه با شاه، رفتار متفرعنانهای از خود به نمایش گذاشته بود که شاه ترجیح داد او را از هرم قدرت به دور نگاه دارد. بنابراین تا پایان دهه چهل، شاه هر آنکس که قدرت و منزلت سیاسی در بین آحاد جامعه دست و پا کرده بود، او را به نوعی از صحنه سیاست کنار میزد. البته سرنوشت کسانی همچون حسنعلی منصور و حاج علی رزم آراء که هر دو به تیر فدائیان اسلام بر زمین افتادند ابهاماتی وجود دارد که مدافعان نقش پنهان شاه در ترور آنان، حضور او را پررنگ میسازد.
حالا دههی پایانی سی، کسی عهده دار کابینه شده که شاه او را در مناسبت های مختلف محک زده بود. شاه به گمان اینکه امینی برای آینده کشور برنامهای دارد و از برنامه های خود دفاع سیاستمدارانهای خواهد کرد با توصیهی امریکاییها، به نخست وزیری منصوب کرد. چندانکه امینی نیز با انتخاب ارسنجانی، شور و ضرباهنگی به برنامههای کشاورزی خود داد که نشان از ابتکار عمل سنجیدهی وی می داد.
ارسنجانی: «این آقایان را دیدم که بیمار هم هستند، یا قند دارند، و یا اوره و یا قلبشان خوب نیست، اما همین آقایان از سرشب در کازینوها تا ۵ صبح بازی میکنند. برخی از این آقایان که آدمهای محترمی هم هستند، خودشان چندین بار به من گفتند: ما به ایران بیاییم چه کنیم؟ یک گاو شیرده داریم شیر میدهد برای ما… مالکین خیلی از نقاط ایران با تمام قوا از این که در ده آنان مدرسه باز شود، مخالفت میکردند!!»
تقسیم اراضی بزرگ بین زارعانی که سال ها بر روی آن کار کرده بودند و کمک های مالی و فنی دولتی در تقویت خوداتکایی کشاورزان برای توسعه کشاورزی مهمترین دستور کار کابینهی علی امینی بود. این سیاست در آن زمان، در نظر زارعان و رعایای ستمدیده، چنان روشن و ضروری بود که نیاز به تشریح و توصیف نیست. ایرج امینی فرزند او، در کتاب «بر بال بحران» می نویسد:
«بنابراین طبیعی است که وقتی پادشاه، دکتر امینی را به نخست وزیر انتخاب کرد، او نه تنها دارای برنامهی از پیش تعیین شدهای برای اصلاحات بود، بلکه برای انجام آن اصلاحات، فرد با صلاحیتی چون ارسنجانی را کنار خود داشت. پدرم نه تنها به صلاحیت تخصصی ارسنجانی اعتقاد داشت، بلکه بر این اعتقاد بود که عامل اجرای این برنامه باید شخصی باشد که در درجهی اول خود و خانوادهاش از طبقهی مالکان و ثروتمندان نباشند که ملاحظه و رودربایستی داشته باشد. به اندازهی کافی بلندپرواز، جسور و جاه طلب باشد تا بتواند در برابر قدیمیترین و با نفوذترین قشر طبقهی حاکمه قدعلم کند… او برخلاف پدرم که افراط و تندروی در هیچ امری، از جمله امر اصلاحات ارضی را مصلحت مملکت نمیدانست. ارسنجانی اهل تندروی بود و حتی میتوانم بگویم فقط به طریق انقلابی اجرای اصلاحات ارضی را ممکن میدانست. او در گفت و گو با مجله روشنفکر اظهار داشته بود: «اصلاح مملکت رودربایستی و نرمش بر نمیدارد. باید قاطع تصمیم گرفت و قاطع هم اجرا کرد.»
در همین نوع اظهارات و واکنش ها بود که خط مشی ارسنجانی و امینی نسبت به اصلاحات ارضی خود را بیش از گذشته نشان داد. در واقع، ارسنجانی متعلق به جریانی بود که کم و بیش دیدگاه چپ روانه را نمایندگی میکرد و به دنبال آزادسازی زارعان و روستاییانی بود که از نظر او قرنها بود که زیر یوغ مالکان و زمین داران بزرگ بودند. به عبارت دیگر، ارسنجانی با نگاه غضب آلودی به مالکان و زمینداران بزرگ مبادرت به تجزیه زمین های زارعی کرد.
او معتقد بود: «رعیت همیشه مورد تجاوز مباشر و کدخدا بود، مالکین تنها در زمان برداشت محصول به املاک خود میرفتند. در ناحیه مراغه از روی آمار بدست آمده از ۲۵۰ نفر مالک، ۲۴۰ نفر در شهرها زندگی میکردند و از این ۲۴۰ نفر مالک، ۱۶۰ نفر بازرگان و یا نماینده مجلس و یا کارمند بودند، و برخی از آنها نیز در بیرون از کشور زندگی می کردند.»
دکتر ارسنجانی در بهمن ۱۳۴۱ که در گفتگو با نشریه «اطلاعات و روابط عمومی وزارت کشاورزی» سخن میگفت اشاره کرد: «این آقایان را دیدم که بیمار هم هستند، یا قند دارند، و یا اوره و یا قلبشان خوب نیست، اما همین آقایان از سرشب در کازینوها تا ۵ صبح بازی میکنند. برخی از این آقایان که آدمهای محترمی هم هستند، خودشان چندین بار به من گفتند: ما به ایران بیاییم چه کنیم؟ یک گاو شیرده داریم شیر میدهد برای ما… مالکین خیلی از نقاط ایران با تمام قوا از این که در ده آنان مدرسه باز شود، مخالفت میکردند.!!»
جیمز بیل، محقق امریکایی، که بین ماه اوت ۱۹۶۶ و ماه مه ۱۹۶۹ ملاقات های خصوصی متعددی با ارسنجانی داشت و یادداشتهایی از مذاکرات خود با او برداشته، میگوید که «او از مالکان اشرافی عمیقا متنفر بود و مرتبا آنها را توله سگهای ارتجاعی میخواند» او از قول ارسنجانی نقل میکند: «من می دانستم که باید با قدرت و سرعت عمل کنیم، زیرا نمونهای از یک انقلاب اجتماعی نداشتم که اصلاحات را براساس آن بنا کنم. حتی قانون اساسی ایران، فئودالیسم را توجیه میکرد و پهلوی ها خود بزرگترین فئودال ها بودند. اگر این برنامه به کندی ارائه میگردید، هرگز به مرحلهی اجرا در نمی آمد. دولت ایران یکپارچه در ته دل خود با اصلاحات ارضی جدی مخالف بود. با انتصاب گروههای تحقیق و تلاش برای اجرای دقیق اصلاحات ارضی ظرف چند سال، برنامه عملا زایل میشد. این همان چیزی است که در کشورهایی نظیر فیلیپین، سوریه و مصر روی داد. من نمیخواستم بگذارم که این وضع در ایران پیش بیاید.» دکتر ارسنجانی در توضیح بیش تر نقطه نظرش، در مصاحبه با مجلهی روشنفکر، میگوید: «ملتی که یک عمر پول مفت خورده، قانون زیر پایش گذاشته و به رعیت و زارع ده خود زور گفته است، مسلما حاضر به تمکین از قانون اصلاحات ارضی نخواهد شد. اگر در مقابل این افراد نرمش و گذشت نشان داده شود و تا هزار سال دیگر هم وضع همین است که هست.»