بدونِ هیچ مقدمهای، بگذارید از آخر، آغاز کنیم؛ رشت چه چیزهایی «ندارد»؟
صنایع و کارخانجاتِ فعال و بهتبعِ آن اقتصاد در گردش و پویا؛ مدیریتِ شهری پایدار و هدفمند؛ اماکن تفریحیِ بهروز؛ محیطهای هنری و فرهنگیِ کارآمد؛ معابرِ عمومی سالم؛ صنعت توریسمِ فعال؛ معماریِ منحصربهفرد؛ محیط زیستِ پاکیزه و… . اینها ذرهای از دریایِ نداشتههای این شهرِ «نخستین»هایند که به این نخستینهایش هم میرسیم… .
اما حتما، کسانی پیدا خواهند شد، چه از میانِ مسوولین و چه از میان ناسیونالیستهای دوآتشه تا مثالهای نقضی برای نداشتههایی که در سطرهای پیش ردیف شدند، بیاورند. پس پیشاپیش بیایید باهم پاسخشان را مرور کنیم:
حتما به چند کارخانهی هنوز پابرجا در شهرک صنعتی گیلان اشاره خواهند کرد، پاسخشان دشوار نیست، باید ارجاعشان بدهیم به همان شهرک صنعتی و اوضاعواحوالی که در دههی شصت و هفتاد داشت، پیش از آنکه توسط سیاستهای نوسازیِ سازندگی بلعیده شوند، و اصلا چرا راهِ دور برویم، دستشان را بگیریم و ببریم زمینِ بایر کارخانهی رشت الکتریک، صنایع پوششی و… را نشانشان بدهیم، بعد ببینیم باز هم پاسخی در چنته دارند؟ و از آنان بپرسیم یک شهر بدون گردشِ اقتصادی، چگونه میتواند سرپا بماند؟ اصفهان، تبریز و… را بدون کارخانجاتشان میتوانید تصور کنید؟
دربارهی مدیریت شهری، حتما خوشحال خواهیم شد، ما قریب به اتفاقِ شهروندان این شهر –نه فقط نویسندهی این یادداشت، تاکید میکنم «قریب اتفاقِ شهروندان این شهر»- یک نفر پیدا شود از مدیریت شهری رشت دفاع کند، حتی فکر میکنم خودِ اعضای شورای شهرِ رشت هم حاضر به چنین دفاعی نباشند؛ برای ذکر مثال فقط و فقط بنگرید به تعدد رفتوآمدِ شهرداران در چند سال گذشته به رشت و مروری بکنید بر برنامهی توسعهی شهری.
دربارهی اماکنِ تفریحی که حرفی برای گفتن نمانده است؛ «شهرِ بازی» و «شهرِ شادی»؟ حتما شوخی میکنید! و لابد میخواهید کافههای رنگارنگ سطح شهر را هم جزئی از مراکزِ تفریحی به شمار بیاورید؟ این هم نمیشود، چون اغلب این کافهها هم از سرِ بیکاری جوانان این شهر دایر شدهاند، نگاه کنید به میانگینِ سنی کارکنانِ آنان و نیز سطح درآمدیشان. عدم وجود فرصتهای شغلی، صنعت غذا را با رشدی فزاینده در رشت شکل داده است و با موجِ سنگینِ کرونا، دیدیم که چطور بعضیهاشان کلهپا شدند.
برسیم به محیطهای فرهنگی و هنری؛ کتابفروشیها را بگذارید کنار، آنها حکایتِ دیگری دارند؛ باقی را مرور کنیم. وضعیتِ چند سینمای این شهرِ پیشگام در عرصهی سینماداری، اسفبار است، سه سینمایِ باقیمانده هر کدام از جهتی کارشان لنگ است و بارها به چشمِ خود دیدهام و با گوشِ خود شنیدهام که دوستانِ سینمایی، برای تماشای فیلم به تهران میروند، این است حکایتِ حالِ شهری که در دههی چهل «کانون فیلم رشت» داشت و دورههای سینمایی جهان را نمایش میداد. همچنین در فهرستِ نخستینهای پرطمطراقِ رشت، از نخستین سالنِ تئاتر هم همواره یاد میکنند، خُب، حالا از کدام سالن تئاتر حرف بزنیم؟ از یکی-دو سالنِ خصوصی با امکانات محدود بگذریم؛ بزرگترین مجتمع فرهنگی شهر، که ساختمانِ اداری وزارت ارشاد نیز هست، دو سالن دارد، هر دو چندمنظوره و هیچکدام تخصصیِ تئاتر یا کنسرت نیستند. بعد از سالها وعده و منت، دوسالِ پیش خبر آمد که تئاترشهرِ رشت، یکی از بزرگترین مجتمعهای فرهنگی در شمال کشور، به زودی افتتاح خواهد شد، و شد، بگذریم از اینکه وزیر آمد و افتتاحش کرد، اما شش ماه بعد با کلی نقصِ فنی بهرهبرداری شد، اما همان «با نقصِ فنی» هم مدتی بعد –و صدالبته پیش از ظهورِ کرونا- به دلایلی نامعلوم درش بسته شد و رفت که رفت.
در فهرستِ نداشتهها، نوشتم «معابر عمومی سالم»؛ این ترکیبِ خندهدار، اشک میآورد به چشمِ ما. نیازی به شاهد و اثبات ندارد، کافیست فقط ده دقیقه با ماشین یا حتی دوچرخه در سطح شهر رشت، و نه حتی در حاشیهها، در گلسار و منظریه و… رانندگی کنید، چالهها و کندهکاریهای هنریِ(!) سطح آسفالتِ خیابانها، حقیقت را مثل روز نشانتان میدهند. و لابد مسئولین راه و هر آن کسانِ دیگری که این مسئله بهشان مربوط است، خواهند گفت اینها بهخاطر بارشِ بیامانِ باران است، بسیار خوب، پس حتما مردمانِ لندننشین و هر آن کجایِ بارانی دیگر جهان هم با این مشکلات روبهرو هستند، پس ما هم دَم نمیزنیم.
این شهر و البته باید بگوییم این استان، بهخاطرِ جاذبههای طبیعیاش که هنوز اندکی از آنها باقیمانده و تبدیل به ویلا و مجتمع تجاری و… نشده است، به خودیِ خود و بیهیچ اقدامِ قابلتوجهی توریستپذیر است، این استان بهخاطر تنوعِ غذاییاش باز هم بابِ سفرِ دیگر اهالی کشور و حتی جهان است، پس رستورانها را فراموش کنید، اما فقط بگویید در داخلِ همین رشت، به جز گرداندنِ دوستانِ مسافر در بازار و ساغریسازان و احیانا پارکِ محتشم، کجا را میتوانید بهشان برای دیدار و گردش پیشنهاد کنید؟ موزهی ناکارآمدِ رشت؟ اماکنِ نداشتهی تاریخی؟ یا چه؟
معماریِ منحصربهفرد را رشت دارد، گیلان داشت، اما حالا، حالا که این سطرها نوشته میشوند، شاید خانهای از عصرِ پهلویِ اول درحال تخریب است، شاید بنایی رو به ویرانی میرود. داغِ دلِ شهروندانِ قدیمی این شهر و معماران دلسوز است نابودی هویت معماری این شهر، هر روز ویرانتر از دیروز. و شهری که هویتِ بصریاش را از دست بدهد، دیگر چه میماند از تاریخش؟ بگذریم.
و در مورد آخر هم، حرفی نمیماند؛ اوضاعِ زرجوب و گوهر رود، و نیز سراوان را بنگرید.
بعد از همهی اینها، لابد باز هم کسانی پیدا میشوند و از «خوشباشی»هایِ مردمان این شهر، از «شبنشینی»ها و «شبگردی»ها، از میدان شهرداری و گاریهای کباب حتما خواهند گفت. از موسیقیِ غنی و «زبان مادری» و… . بله، میتوان از همهی اینها گفت، اما باید چشم را بر بسیاری چیزها که فقط اندکیشان را برشمردیم، بست. تاکیدِ مؤکد بر نخستینهای این شهر که مدام شنیده میشود و بر آن دمیده میشود، سرپوشِ بزرگیست بر فقدانهای امروزی این شهر. شهری که چیزی از تاریخش نمانده، بخشِ قابلتوجهی از آن تاریخ، در هر زمینهای امتداد نداشته و در همان گذشته مانده است.
حالا حتما عدهای میپرسند ربطِ این حرفها به روزِ رشت چیست؟ بیشک دردآشنایان، شهروندانِ آگاه، ربطش را درمییابند، بیشک آنان میدانند که چیزی برای سیاهنمایی وجود ندارد، چون اصلا چیزی وجود ندارد، آنان میدانند که این روزهای رشت بیشتر شبیه به یک مرثیهی طولانیست. چه چیزی را تبریک بگوییم؟ کدام روز را؟ کدام رشت را؟