«عبدالله عروی»، اندیشمندی مغربی است که در سال ۱۹۳۳ میلادی در ازمور به دنیا آمد. او که در سال ۱۹۷۶ موفق به اخذ دکترای دولتی از دانشگاه سوربن فرانسه شده بود، مورخ و رماننویسی مشهور است که آثار شناخته شدهی دیگری چون: «ایدئولوژی عربی معاصر»، «عرب و اندیشهی تاریخی»، «مفهوم ایدئولوژی»، «مفهوم آزادی»، «مفهوم دولت»، «مفهوم عقل» و رمانهایی چون «غربت» و «یتیم» دارد.
او موضوع کتاب خود را مورخ و نه تاریخ میداند و تاریخ را به مثابهی فن و نه مجموعهای از رویدادهای گذشته بررسی میکند. هدف وی توصیف ذهنیت کسی است که با نگاه خاصی که حرفهی او درون جامعهاش آن را مرزبندی میکند، دربارهی رویدادهای گذشته سخن میگوید. تاریخ از انسان و به ویژه انسان متخصصی که او را مورخ مینامیم، جداشدنی نیست.
عروی به گونهای دیدگاه مخالفان “تاریخ به مثابه تاریخ آگاهی انسان” را شکستخورده دانسته و با لحنی پرسشگونه میگوید آیا آنان توانستهاند تاریخ را واقعا از آگاهی رهایی بخشند؟ توانستهاند با اینکه خود بشر هستند تاریخی طبیعی و بدون هیچ اشارهای به انسان بنویسند؟ از نگاه او خیر و آنچه از همهی نوشتههایشان دیده میشود، به قصد یا بدون قصد، انسانی کردن طبیعت است.
او موضوع کتاب خود را مورخ و نه تاریخ میداند و تاریخ را به مثابهی فن و نه مجموعهای از رویدادهای گذشته بررسی میکند. هدف وی توصیف ذهنیت کسی است که با نگاه خاصی که حرفهی او درون جامعهاش آن را مرزبندی میکند، دربارهی رویدادهای گذشته سخن میگوید
نویسنده، گویا خود راوی داستان تاریخ است و نظرات و اندیشههای متفکران مهم فلسفهی تاریخ، پیدرپی ذکر میشوند و البته خیلی اوقات این نظرات در تناقض کامل با هم قرار دارند.
کتاب به موضوعاتی چون تاریخ، مورخ، رویکرد مورخان، تعریف مفاهیمی چون رویداد، گواه و نقد اشاره کرده و به توصیف تاریخ بر مدار خبر، بر بنیاد پیمان، بر مدار تمثال، بر مدار اثر طبیعی، بر مدار اعداد و ارقام، بر مدار عوامل ژنتیک، بر مدار رویا و بر مدار مفهوم میپردازد.
اما تاریخ بر مدار تمثال به گمانم از مهمترین فصلهای این کتاب است. منظور از تمثال، هرشکلی است که از گذر تاریخ برای تعبیر از اشیا و احیای مربوط به انسان به کار رفته است. او توضیح میدهد که چگونه کدها و تمثالها میتوانند از گذشته حکایت کنند و راز و رمزهای آن را برایمان نمایان سازند.
کتاب به موضوعاتی چون تاریخ، مورخ، رویکرد مورخان، تعریف مفاهیمی چون رویداد، گواه و نقد اشاره کرده و به توصیف تاریخ بر مدار خبر، بر بنیاد پیمان، بر مدار تمثال، بر مدار اثر طبیعی، بر مدار اعداد و ارقام، بر مدار عوامل ژنتیک، بر مدار رویا و بر مدار مفهوم میپردازد
ژول میشله و زندگینامه ژاندارک، یکی از این موارد است. «میشله به آنچه در محاکمهی (ژاندارک) گفته شد بازگشت اما نتوانست همهی موضوع را درک کند، مگر با کشف کد نهفته در این ماجرا که همان تراژدی مسیح است.
کلیسا به شکل صلیب بنا شده است و زندگی قهرمان فرانسه (ژاندارک) نیز از مراحل زندگی مسیح ترتیب یافته است و اگر این همخوانی در شکل و ساختار، این همراهی سمبلیک نبود، این دختر جوان تبلور اندیشهی میهن فرانسه نمیشد.»
فصل تاریخ بر مدار مفهوم نیز از مهمترین فصلهای کتاب است که فلسفهی تاریخ و تالیفاتی را که در آن حوزه شده است، توصیف میکند و به اصول سهگانهی آن: سرنوشت، دوره و غایت اشاره دارد. آیا جزیینگری مورخ حرفهای آفت است و رویدادنگاران آن طور که ولتر میگوید: «ذهنیت فلسفی کم دارند»؟
او دیدگاه انتقادی نسبت به این نوع تاریخنگاران فلسفی دارد اما مورخ حرفهای را از فلسفهی تاریخ بینیاز نمیبیند.
بخش پایانی کتاب او استشراق مفهوم نام دارد که به شرقشناسی، اشکال کار، روش اسلامی، تاریخ محدّث و تاریخ فقیه (از این منظر که فقیه به چه نوع تاریخی نیازمند است) پرداخته است.
تاریخ گیلان زیر لطمهی اطلاعات نادرست دو گروه قرار گرفته است؛ قومگرایان که به دنبال روایتی از گیلان کاملا مستقل و جدا افتاده از هرگونه حوزه تمدنی هستند و ملیگرایانی که گیلان را فاقد هرگونه تفاوت فرهنگی و تاریخی میبینند
او تاریخ را همپیمان یا خدمتکار حدیث نمیداند بلکه آن را لازمهی حدیث میداند و میگوید؛ هیچ حدیثی بدون زمانمندی سخن نمیگوید. او علیرغم این که به نیتها و اهداف گاه استعماری شرقشناسی، آگاهی دارد طرفدار نوعی علمگرایی است که دستاوردهای علمی شرقشناسی را رد نمیکند و به دنبال اصلاح رابطه میان شرقشناسی و تاریخ اسلامی است.
در پایان، جایی در کتاب جملهای از پییر نورا، مورخ فرانسوی نقل میشود که بسیار حائز اهمیت است. او گفته است: «ما به تاریخمان با نگاه قومنگارانه نگریستیم؛ در حالیکه جوامع قومی با نگاه تاریخی به خود مینگریستند». این جمله به راستی باید در تمام پژوهشهای تاریخی منطقهای، قومی و ملی مورد توجه قرار بگیرد.
تاریخ گیلان ما نیز زیر لطمهی اطلاعات نادرست دو گروه قرار گرفته است که البته احتمالا اصلیترین طرفداران تاریخ را نیز شامل میشوند. قومگرایان که به دنبال روایتی از گیلان کاملا مستقل و جدا افتاده از هرگونه حوزه تمدنی بهخصوص در جنوب و غرب گیلان هستند و دنبال نشان دادن عظمت سابق گیلاناند و ملیگرایانی که گیلان را فاقد هرگونه تفاوت فرهنگی و تاریخی میبینند و آن را در تاریخنگاری مرکزگرایانه نادیده میگیرند.
هر دوی این روایتها به تاریخ، قومنگارانه مینگرند و همین باعث میشود به جای درک درست تاریخی، فانتزیهای ذهنی خود را ارضا کنند. شاید به راستی خود جوامع و مردمان آنان دید تاریخی بهتری به خود داشته باشند و نیازی به تاریخشناسی هویتی نباشد لااقل اگر دنبال واقعیتها هستیم.