سه هفته از اعلام رسمی مشاهده ویروس کرونا در گیلان میگذرد. اتفاقی که تقریبا همه چیز را در گیلان به سلطه خود درآورده است. بیمارستانها از فقدان تجهیزات لازم و امکانات مناسب در رنجند، بیماران درتکاپوی تختی خالی در مراکز درمانی سرگردان و سوگوارند، آمبولانسهای حمل میت رایگان شدهاند، انگار جادهها دیگر به سوی گیلان نمیآیند و شهر، فرداهایش را در واقعیت آهکزده آرامستان باغ رضوان رشت میجوید.
امروز بیمارستانهای گیلانند که واقعیت عریان آنچه را که در آنها میگذرد با صدایی بلند فریاد میزنند. فریادی که همه میشنوند اما انگار کسی نمیشنود. گیلانِ امروز صدای گریه کادردرمان بیمارستانهای استان به خاطر مرگ همکارانشان است و صدای شیون خانوادههایی که ناگزیرند از پشت نواری زردرنگ که رویش نوشته شده «خطر» به مراحل دفن عزیزانشان نگاه کنند.
تنهایی در گورستان
چند روز پیش از آنکه به باغ رضوان بروم و مراحل دفن فوتشدگان مبتلا به کرونا را ببینم با چند نفر گفت و گو کردم. یکی از افرادی که برای خاکسپاری بستگانش به باغ رضوان رفته بود حکایت میکرد که اوضاع آنجا اصلا خوب نیست. او در گفت و گو با مرور گفت: «میت ما به مرگ عادی فوت کرده بود و به دلیل آنکه پرسنل آرامستان مشغول ساماندهی بیماران مبتلا به کرونا بودند، ما خودمان جنازه را سر قبر بردیم و آنجا هم کسی نبود تا دستورالعملهای روحانیای که آنجا حضور داشت را اجرا کند. باز هم ما خودمان داخل قبر رفتیم و هرکاری را که او میگفت انجام میدادیم.
قسمت دفن ویژه در انتهای آرامستان و برای دفن افرادی که در اثر کرونا فوت کردهاند طراحی شده است، آمبولانسها پشت سر هم به این منطقه میآیند و جنازهها یکی یکی دفن میشوند.
یکی از کارکنان آرامستان هم در گفت و گو با مرور میگوید: «در یکی از روزهای دیماه دو جنازه را به اینجا آوردند و دستور دادند که به صورت کاملا بهداشتی و ایزوله در منطقهای دورتر از قبرستان دفن شوند. ما آن موقع نمیدانستیم قضیه از چه قرار است و اصلا هنوز حرفی از کرونا نبود. اما پس از آنکه تعداد فوتیها و به دنبال آن تعداد جنازههایی که باید به صورت ویژه دفن میشدند بالا رفت، ما فهمیدیم که اینها همه به خاطر بیماری حاد عفونی فوت کردهاند. حالا تعداد فوتیها بالا رفته است و حدودا روزی ۱۵ الی ۲۰ نفر در منطقه دفن ویژه به خاک سپرده میشوند.»
مرگ نفس همه را به شماره انداخته است
یکشنبه، ساعت ۱۱ صبح به سمت باغ رضوان میروم. باغ رضوان، خسته و خالی است. چیزی جز عبور مداوم آمبولانسهای حمل میت و مردمی که گریان و نگرانند در آن دیده نمیشود. تقریبا هر کسی را که در آنجا میبینم بر صورتش ماسک دارد و دستهایش را با دستکش پوشانده است. حالا دیگر انگار مردم، حداقل در اینجا، اصلیترین مرکز دفن فوتشدگان مبتلا به کرونا قضیه را جدی گرفتهاند. قسمت دفن ویژه در انتهای آرامستان و برای دفن افرادی که در اثر کرونا فوت کردهاند طراحی شده است، آمبولانسها پشت سر هم به این منطقه میآیند و جنازهها یکی یکی دفن میشوند. یک روحانی، دو مامور با لباس مخصوص آبی، یک مامور دیگر با لباس صورتی رنگ و چند تن از مسئولان آرامستان در منطقه دفن ویژه حضور دارند و مراحل دفن جنازهها را انجام میدهند.
دفنگاه دورتر از محل تجمع خانوادهها است و چند مامور از آنسوی نوار زردرنگی که بر آن نوشتهاند «خطر» مراقبند تا کسی از این مرز رد نشود. انگار مرزی میان مرگ و زندگی و مرزی میان پیکرهایی که کرونا آنها را به کام مرگ فرستاده و آدمهایی که چشمهایشان سرخ است و سوگوار آن پیکرها هستند.
جمعیت با فاصله کنار هم ایستادهاند و گاهی با هم حرف میزنند. اگرچه گفته شده بود که پیش از دفن نماز خواندن بر پیکر متوفیان واجب نیست و میتوان بعد از دفن این فریضه را به جا آورد، اما وقتی پیکرها را از آمبولانس خارج میکنند مامور دفن اسم متوفی را صدا میزند و آن وقت دو نفر از اعضای خانواده که نباید مسن باشند، اجازه دارند از این مرز بگذرند تا پشت سر روحانی مربوطه و کنار ماموران دفن نماز میت را به جا بیاورند.
دختر یکی از متوفیان با صدای بلند مادرش را صدا میزند، دستهایش را به نشانه خداحافظی در هوا میچرخاند و آنقدر به این حرکت ادامه میدهد تا مادرش را در گور بگذارند و چند لایه آهک و خاک به همراه چهار بلوک سیمانی آخرین تماسهای پیکر مادرش را با هوایی که او نفس میکشد قطع کنند. با دیدن تکانهای دستش یاد شعری از نصرت رحمانی میافتم: «بنگر چگونه دست تکان میدهم، گویی مرا برای وداع آفریدهاند.»
دفن او که به پایان می رسد مامور دفن نام متوفی بعدی را صدا میزند. مرگ، تصویر جدیدی پیدا کرده و همهی قراردادهای انسانی در اینجا را دگرگون کرده است. دستکش مردی که مامور کنترل مردم است پاره شده و یکی از زنهای حاضر در آنجا با نگرانی از او میخواهد دستکشش را عوض کند. مردی کمک میکند تا مامور نیروی انتظامی دستکشهای نایلونیاش را با یک جفت دستکش بیمارستانی تعویض کند.
مرگ، چهرهی جدیدی به خود گرفته است و هیچکس نمیداند تا واپسین روزهایی که شبح این ویروس در گیلان در گشت و گذار است، چه مساحتی از این زمین، زمینِ خالیِ انتهای آرامستان باغ رضوان پر از بلوکهای سیمانی و جنازههای داخل آن پر خواهد شد و این حصار زرد رنگ که فاصلهای میان مرگ و زندگی است تا کِی در آنجا مستقر خواهد بود.
هر بار که مردهای را روی زمین میگذارند تا نمازش را بخوانند، صدای «الله اکبر» گفتن روحانی در صدای بادی که در زمینهای خالی اطراف باغ رضوان رشت وزیدن گرفته، میپیچد و به مرگ آنها تصویر واقعیتری میبخشد. انگار خانوادهها اجازه پیدا میکنند از بهت و سرعت مرگ در اثر کرونا لحظهای خارج شوند و با درنگ، به جای خالی عزیزانشان فکر کنند.
نماز ششم که تمام میشود پسر یکی از متوفیان از سر جنازه پدرش بر میگردد و نرسیده به جمعیتی که پشت خط خطر تجمع کردهاند، از حال میرود و به زمین میافتد. بلندش میکنند، رنگ به رویش نمانده است، گریه میکند و نفسهایش به شماره افتادهاند.
ایستگاه آخر
وقتی دفن حدود ده جنازه به پایان میرسد، در فاصلهای که آمبولانس بعدی بیاید فرصت این را پیدا میکنم تا با سهراب راستگو، رییس سازمان آرامستانهای رشت چند دقیقهای گفتوگو کنم. او میگوید: این روزها فشار زیادی روی ما و تمام پرسنل آرمستان وجود دارد و ما گاهی از صبح تا غروب درگیر تدفین فوتیها با رعایت قوانین بهداشتی هستیم. با او از قبوری که برای دفن ویژه افراد مبتلا به کرونا تدارک دیده شده است بازدید میکنم. قبوری سیمانی با فاصله در کنار هم قرار گرفتهاند و پس از آنکه حدود دو متر حفر میشوند مخلوطی از آب و آهک روی جنازهها ریخته میشود و پس از خاکریزی دوباره بر روی خاک آهک میریزند تا محیط از آلودگی جنازهها در امان بماند. در مرحله آخر با قرار دادن بلوک بر روی قبرها، دوباره بر آنها آهک میریزند و روحانیِ متولی دفن همچنان به قرائت دعا ادامه میدهد.
مرگ، چهرهی جدیدی به خود گرفته است و هیچکس نمیداند تا واپسین روزهایی که شبح این ویروس در گیلان در گشت و گذار است، چه مساحتی از این زمین، زمینِ خالیِ انتهای آرامستان باغ رضوان پر از بلوکهای سیمانی و جنازههای داخل آن پر خواهد شد و این حصار زرد رنگ که فاصلهای میان مرگ و زندگی است تا کِی در آنجا مستقر خواهد بود.
همه در باغ رضوان از فشار به خود میپیچند و زمان در زنگ خوردن مکرر تلفن آقای راستگو و قدم زدنهای پر اضطرابش گم میشود تا مامور پلیس از خستگی روی صندلی عقب ماشین کلانتری بیفتد و چند لحظهای تا رسیدن آمبولانس جدید نفس تازه کند.
اینجا، ایستگاهِ آخر از بازی هولناکی است که «کرونا» خلق کرده است و ترکیبی از غفلت و بیمدیریتی هر روز شرکت کنندگان در ایستگاه آخر را افزایش میدهد. شرکت کنندگانی که روی پای خود و در بی خبری به این ویروس مبتلا شدند و اکنون تجمع بر پیکر آلودهی بیجانشان محل احتراز همه شده است.