گیلان و گیلانی ها در سیاحتنامه ایترپرسیکوم

3 1,838

در تاریخ تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی دوران سلطنت صفویه دروازه‌ای است برای ایران تا اندک اندک به جهانی که داشت تغییر می‌کرد، بپیوندد.

ایرانی که در آن برهه از تاریخ به انزوا رفته بود، دوباره قصد تعامل داشت. در همین هنگام اروپاییان در حال جهانگردی و جهان‌گستری بودند و ایران نیز یکی از مقاصد جذاب برای آن‌ها بود.

برخی پژوهشگران معتقدند این تعامل مراوده‌ای یک سویه بوده است و اروپایی که این مسافران از آن آمده بودند در سپهر ایرانیان تعریفی نداشت.

هرچند که درک مردم شناسانه‌ی اروپایی قابل قیاس با آنچه ایرانیان آن زمان می‌پنداشتند، نبود اما این گزاره به گمان من نادرست است؛ پیشرفت‌های نظامی، صنعتی و حتی هنری غرب بسیار مورد توجه دستگاه حکومتی ایران بود؛ همچنین صفویان به دنبال یافتن متحدانی در جهان آن روز بودند که در نزد آنان، دیپلماسی اندک‌ اندک اهمیت بیشتری پیدا می‌کرد.

مسافران با اینکه سرزمین گیلان را «مطبوع و دلکش» توصیف می‌کنند اما از شرایط زیستن در آن بسیار اذیت می‌شوند و گرما، مجاورت با دریا و رطوبت باعث می‌شود آن‌ها تحت فشار زیادی قرار گیرند.

بنابراین در همین راستا شاه عباس، فرستاده‌هایی به دربار شاه مجارستان و بوهم فرستاد. در پاسخ به این اقدام، رودولف دوم، نمایندگان خود را به شرق فرستاد. او در نبرد با عثمانی بود و می‌خواست ایران را بشناسد.

اشتفان کاکاش‌ فن‌زالان‌کمنی برای این کار انتخاب شد. نمایندگان امپراتوری مقدس آلمان با مساعدت تزار مسکوی، مسیر خود را به سمت ایران ادامه دادند و سرانجام در روز هشتم اوت سال ۱۶۰۳ در مکانی که از آن به عنوان لنگران در گیلان یاد می‌شود، از کشتی‌های خود به خاک ایران پا گذاشتند.

در گیلان برای خوراک خود جز گوشت بی‌مزه‌ی گوسفند و نانی که از برنج درست می‌کردند، نداشتیم و برای آشامیدن فقط آب ناسالمی که از دریای خزر(کاسپی) نفوذ می‌کرد وجود داشت».

احتمالاً مقصود از لنگران، لنگرود است؛ زیرا فعال‌ترین بندر آن هنگام گیلان، لنگرود بود و پیش از اینکه راه‌های تجارت دریایی به الگوی رشت ـ پیربازار ـ انزلی تبدیل شود، لنگرود قطب آن روزگار در شرق گیلان بود که توسط تجار استفاده می‌شد.

مسافران با اینکه سرزمین گیلان را «مطبوع و دلکش» توصیف می‌کنند اما از شرایط زیستن در آن بسیار اذیت می‌شوند و گرما، مجاورت با دریا و رطوبت باعث می‌شود آن‌ها تحت فشار زیادی قرار گیرند.

این اولین باری نیست که بیگانگان نتوانسته‌اند گیلان را تحمل کنند؛ بی‌شک گیلان جهنمی برای غیرگیلانی‌ها بوده است؛ چه لشکریان روس باشند و چه تجار، سفرا و وزرا از سراسر ایران و جهان.

ژرژ تکاندر فن‌دریابل منشی مخصوص اشتفان کاکاش بود که پس از مرگ کاکاش می‌بایست مأموریت را دنبال کند؛ او می‌نویسد: «ما مدت ده هفته در اینجا ماندیم و دستخوش محرومیت‌ها و مصائب زیادی بودیم. برای خوراک خود جز گوشت بی‌مزه‌ی گوسفند و نانی که از برنج درست می‌کردند، نداشتیم و برای آشامیدن فقط آب ناسالمی که از دریای خزر(کاسپی) نفوذ می‌کرد وجود داشت».

این نکته از این حیث جالب توجه است که امروزه تنوع غذایی گیلان آنچنان زیاد است که از گزاره‌ی اول شگفت‌زده می‌شویم.

رشت این سال‌ها شهر خلاق در خوراک‌شناسی در یونسکو نام گرفته است. شاید مکانی که سفیران در آن اقامت داشتند شرایطی آن‌گونه داشته است و یا گیلان در آن برهه‌ی زمانی خاص با کمبود مواد غذایی مواجه شده باشد.

نکته‌ی دیگری که اهمیت دارد اشاره‌ی سفیر به این موضوع است که اگرچه انگور و میوه در این سرزمین به فراوانی یافت می‌شود، ایرانی‌ها جرئت ندارند که شراب درست کنند و از آشامیدن شراب خیلی بیم دارند.

انگور را خشک کرده و می‌فروشند و یا آن را همانطور که می‌چینند تازه تازه می‌خورند. این نکته نیز از این جهت حائز اهمیت است که نقش شراب و استفاده از آن در تمدن گیلانی بسیار مبهم و نامشخص است و این موضوع همواره مورد توجه نگارنده‌ی این سطور نیز بوده و جا دارد که محققان در پژوهشی مستقل به آن بپردازند.

در نتیجه‌ی این محرومیت‌ها، به جان اعضای این هیأت بیماری می‌افتد و شماری از آن‌ها از جمله خود اشتفان کاکاش‌ فوت می‌شوند.

او در مکانی که لنزان نام دارد و محمود تفضلی به نقل از مترجم فرانسوی می‌آورد که احتمالاً منظور همان لاهیجان است، در پای درخت خانه‌ای که در آن اقامت داشتند دفن می‌شود.

سفر به دستور مستقیم کاکاش در آخرین نامه‌ی خود ادامه پیدا می‌کند؛ محمد شفیع حاکم لنزان به او در ادامه‌ی ماموریت یاری می‌رساند و تکاندر پس از پنج روز به قزوین می‌رسد.

در این سفر باقی اعضای هیأت نیز بیمار می‌شوند و تکاندر تنها می‌ماند با مراد. مراد مترجمی است که از لنزان و بدون شناخت قبلی استخدامش کرده‌اند؛ با اینکه به سختی روسی او را متوجه می‌شده اما تنها شخصی بوده که می‌توانسته با او حرف بزند.

گیلان برای تکاندر سرزمینی ناشناخته و غریب بود؛ با این که طبیعت گیلان برایش دلپذیر می‌نمود، نمی‌توانست آن نوع آب و هوا را تحمل کند و بدتر از آن مسأله‌ی غذا و شراب بود.

رییس او در گیلان نیز از همین مشکلات درگذشته بود. او در گیلان افسرده و غمگین شد اما ماموریت خود را خوب انجام داد؛ او با تمام غم‌هایش نوشت تا امروز بدانیم گیلان ما در آن روزها چگونه بوده است.

3 نظرات
  1. محفوظ می گوید

    لنگران جزو قفقازه نه گیلان.

  2. علیرضا می گوید

    لنکران شهری است در کشور آذربایجان. البته تالشی زبان هستند و تا زمان قاجار ملعون جزیی از ایران بود.

  3. عقیل می گوید

    سلام
    لطفا قبل از اینکه در مورد موضوعی صحبت کنین کمی تاریخ رو مطالعه کنین
    لنکران همان لنگرود نیست
    لنکران قبلا جزیی از تالش بوده و مردمش هم تالش زبان هستند و الان در کشور آذر بایجان قرار دارد

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.