جدایی یا حفظ تمامیت ارضی-ملی؟

جنگل چه می‌خواست؟

1 639

درباره‌ی انگیزه‌ی میرزا و یارانش از خیزش جنگل، بسیار نوشته‌اند. برخی او را یاغی و جدایی‌طلب خوانده‌اند و برخی دیگر خادم و شهید راه وطن؛ ایران. این‌گونه که از اسناد آزادشده‌ی شوروی‌ها بر می‌آید، گویی روس‌ها طرح پیچیده‌ای هم برای جدایی جغرافیای گیلان از محدوده‌ی سرزمینی ایران با بازوی جنگل، داشته‌اند. این‌که دقیقن چه شد و با چه نیت میرزا و جنگلی‌ها با روس‌های سوسیالیست، دست اخوت دادند و درآمیختند، علی‌رغم بسیار گفته‌ها و نوشته‌ها، البته از آن فرازهای گنگ و غبارالوده‌ی تاریخ معاصر است که پاسخ به آن مداقه‌ی بیشتر در اسنادِ یافته و هم کوشش افزون‌تر برای دست‌رسی به مدارک نادیده را می‌طلبد. عجالتن مقبول‌ترین مرجع در دسترس برای رسیدن به پاسخ، همان اعلان‌ها و یادداشت‌های روزنامه جنگل؛ به عنوان تنها ارگان رسمی مطبوعاتی و تبلیغاتی جنگلی‌ها است.

برابر آن‌چه از مرور محتوای روزنامه‌ی جنگل به دست می‌آید، میرزا و یارانش از ابتدای نشر مطبوعه در ۱۹شعبان ۱۳۳۵ ذیل شعار “فقط نگاهبانی حقوق ایرانیان و منور افکار اسلامیان”، نه تنها خود را مطیع شاهنشاه‌‌ِ آزادی‌خواه تعرفه می‌کنند بلکه کسانی که آن‌ها را استقلال‌طلب می‌خوانند را “خودفروخته” و “بی‌شرف” می‌دانند:

“به ما خبر می‌دهند که بعضی اشخاص مجهول‌الهویه جنگلی‌ها را متمرد خوانده، عدم اطاعت هیئت اسلام را به شاهنشاه حریت‌پرور و تاجدار و دولت ایران به مردم القاء می‌کنند، بلکه دامنه‌ی تهمت را وسعت داده می‌گویند که قائدین این جمعیت فداکارِ حافظ وطن در خیال استقلال‌اند… به عقیده‌ی ما دو طایفه که متحرک به اراده‌ی اجنبیان‌اند ناشر این تهمت‌ها هستند:

قسمت اول: عده‌ای بی‌شرف که انسانیت و دیانت و همه حقایق مقدسه را در مقابل چند دانه لیره…تقدیم کرده…

قسمت ثانی: یک عده‌ی بی‌وجدانی که محض شهوترانی دو روزه… نوکری ادنی‌ترین نوکرهای اجانب را برای برتری و تعدی به ابنای وطن خویش و تصرف دسترنج‌ آنها اختیار کرده‌اند…”

(روزنامه جنگل. سال اول. ۱۷ذیحجه ۱۳۳۵. شماره ۱۲)

“شاهنشاها!

سزاوار نیست که با دشمنان بسازید، به دوستان بتازید. آیا خبر از حال امروز مملکت ندارید؟ آیا باز هم در فکر نشده‌اید که مستحضر گردید احرار گیلان را چه مقصودی‌ست؟ نمی‌دانیم چه برهان و دلیلی اعلیحضرت را متقاعد می‌کند و از چه نوع عملیاتی خاطر مقدست مطمئن می‌گردد که فداییان گیلان جز استقلال کشور و تحکیم مبانی سلطنت مقصودی ندارند… شهریارا! این عرایض از فرط حب به این آب و خاک و علاقه به استقلال ایران و استحکام سلطنت اعلیضرت به نگارش آن مبادرت شد…”

(روزنامه جنگل. سال اول. ۲۰رجب ۱۳۳۶. شماره ۳۰)

“ولی خیلی جای تعجب و تاثر است که یک چنین موقع خطرناکی… از طرف یک دسته آزادی‌طلبِ شرف‌پرستِ استقلال‌خواهِ ایرانی‌نژاد [جنگلی‌ها] برای استخلاص ایران و جلوگیری از تجاوزات حق‌شکنانه‌ی دشمن،… یک قوای مرکب از نظامی و غیره برای حفظ ناموس وطن خود تهیه نموده‌اند،…و [ما] نشسته و تماشاچی شده‌ایم… در عوض تهمت می‌زنیم و آتش اختلاف را دامن می‌زنیم…

[جنگلی‌ها] چه می‌گویند و تشکیلاتشان برای چیست؟ ابتدا برای حفظ گیلان و نقاط دیگر ایران از تعدیات و تجاوزات… قشون تزاری تشکیل شد. امروز، استقلال و تمامیت ایران را می‌خواهند…و قیامشان برای پاک‌کردن زنگِ شیرخورشید است…”

(سال اول. ۱۷ شعبان ۱۳۳۶. شماره ۳۱)

“طرفدارفایده‌ی ایران و ایرانی هستیم. با کسانی دوستیم که دولت و ملت ایران از آن‌ها اگر منتفع نشوند، اقلن ضرر هم نبینند… بعد از این هم تا یک نفر از این جمعیت باقی‌ست همین رویه سرمشق و پروگرام عملی آن‌ها خواهد بود…”

(سال دوم. ۲۸ذیحجه ۱۳۳۶. شماره۲)

“بُرنده‌تر حَربه که مدعیان جنگل به کار می‌برند، همان تولید نفرت بین شاه تاجدار و این جمعیت فداکاری‌ست که با یک صمیمیت غیرقابل تقریر حاضرند اوامر ملوکانه را به موقع اجرا گذارده خود را پروانه‌وار به گرد شمع همایونی فدا نمایند… تمام کارکنان جمعیت اتحاد اسلام نه در فکر ریاست و حکومت‌اند، نه طالب سیادت‌ و برتری… بلکه یگانه آرزوی تمام افراد این جمعیت، سعادت ایران و ایرانیان، ترقیات دولت و ملت… جز این هرکه هرچه بگوید تهمت و افتراست…”

(سال دوم. ۴ربیع‌الثانی ۱۳۳۷. شماره ۴)

رویکرد وفاداری تام به سلطان و دفاع از تمامیت ارضی کلیتی به نام ایران، بی حتی کوچکترین جلوه‌گری در امر جدایی‌خواهی، و حتی مباحث قومیتی و ترویج زبان بومی، تا سال چهارم نشرِ روزنامه توامان در دستور کار بود.

اما در شماره‌ی اول از سال چهارم (۱۳۳۸) مطبوعه جنگل، که دیگر ذیل شعار “این روزنامه ناشر افکار کمیته‌ی انقلاب سرخ و ارگان حکومت جمهوری شوروی ایران است” منتشر می‌شد، به یکباره با اعلام مواضعی فوق انقلابی در یادداشت “حیات جدید جنگل”، معرف سیمای تازه‌ای از جنبش شد؛ سیمایی ضد شاه که حالا دیگر دست در دست مجاهدین سوئیت روسیه! مشی اساسی و سیاسی خود را “محو ظلم و جور، قطع ایادی جابره‌ی پادشاه، و درباریان ظالم جابر” می‌داند.

نکته این‌که علی‌رغم اعلام علنی اهداف جنبش جنگل مبنی بر به زیر کشاندن “شاهِ مرتجع”، زعمای نهضت همچنان مصرانه و موکد، احرار گیلان و ملیونِ جنگل را پرچم‌دار اصلی حفظ استقلال و دفاع از حقوق مشروعه‌‌ی ملت و تمامیت ملکی ایران معرفی می‌کردند (سال چهارم. شماره‌ی۴. ۱۳۳۸)

به زبان ساده، برابر اسناد مثبته، مجموعه‌ی جنگل (نه البته تک‌تک جنگلی‌ها) از ابتدای کنش رسانه‌ای‌اش، از حوزه‌ی سرزمینی گیلان، برای کلیه‌ی آزادی‌خواهان ایران (بی‌ملاحظه‌ی قومیت، نژاد و زبان، حتا با بیشترین مداراگری در امر مذهب) پیام همبستگی جهت خلع ید قوای بیگانه و ایادی داخلی، و در فصلی دیگر از مبارزات، پیغام همدلی و هم‌راهی برای سرنگونی حاکم جائرِ فاسد منحرفِ مرتجع، فرستاده‌است. و اساسن تصویری که مجموعه اسناد مکتوب برجای مانده از جریان جنگل به ناظرین مستقل در آن سوی تاریخ دست می‌دهد، نه تصویر جنبشی بومی-قبیله‌ای، که جریانی انقلابی- ملی در دوره‌ای، و حرکتی انقلابی-ملی اینترناسیونالیستی! در فرازهایی، بی‌هیچ گرایشی به جدایی‌طلبی، هیچ نفرتی از استقرار حاکمیت یکپارچه‌ی ملی، و هیچ تعصبی به نژاد و زبان است.‌ امری که امروز برخی کنشگران متعصب و پرشورِ حوزه‌ی زبان و فرهنگ بومی، علی‌رغم اتصال و ارجاع مدام به این دوره‌ی تاریخی، انگار آگاهانه نادیده‌اش گذاشته‌اند!

نکته:

بدیهی‌ست در این یادداشت مطمع نظر نگارنده، بررسی اجمالی رویکرد جنبش جنگل در مواجهه با شکل حکومت‌داری، امر حاکمیت ملی، تمامیت ارضی‌ و مولفه‌های قومیتی‌ست. داوری سویه‌های مثبت یا منفی این رویکرد البته خود مجالی دیگر می‌طلبد.

1 نظر
  1. ورگ می گوید

    خیلی خوب بود‌. البته جنبش انقلابی جنگل بهرحال بنا به مادیت تاریخی نیروهای انسانیش و جغرافیای سیاسی و انسانیش، واجد بومیت بود. یعنی ریشه‌های عمیقی در تجربهٔ انجمنهای مشروطه و انجمنهای مخفی و بورژوازی تجاری رشت و انزلی و انجمنها و جمعیتهای دهقانی و بنا به گفتهٔ امثال آبراهامیان، تاریخ منحصربه‌فرد (در ایران) شورشهای دهقانی داشت. مشروطه اساسا برای اقوام و مذاهب و اصناف ایران تجربهٔ انقلابی شگرفی در دموکراسی از پایین و نوعی خودگردانی (آتونومی منظورمه و نه خودمختاری سیاسی) از طریق انجمنها بود که خیلی زود طی تشکیل مجلس و تعیین نمایندگانی که قرار بود موکلان خودشون رو بازنمایی کنند و در مقابل وجود انجمنهای مختلف (از انجمنهای انقلابی و دهقانی تا کارگری و پیشه‌وری و حتی طرفداران استبداد!) ناچار به «ساماندهی» انجمنها بودند، از بین رفت و انقلاب مشروطه به هرج و مرج شکست‌آوری ختم شده بود که جنبش جنگل از دل همین هرج و مرج و فضای خشم و شکست و اشغال بیگانه (به معنای کشورهای روسیه و بریتانیا) شکل گرفت.
    این فضایی که تصویر کردم در گیلان به گیلانی‌ترین شکل خودش بود اما از طرفی یک امر ملی بود. آذربایجان و لرستان و تهران هم بود. جیرفت هم بود. تجربهٔ نیمه‌کمونال تشکیل انجمنها (مثلا انجمن غلامان آزادشدهٔ جیرفت یا انجمنهای صنفی در شهرها) اساسا موضوع بومی و فرابومی رو به هم متصل کرده بود. نتیجه‌گیری تو کاملا درسته. در تمام دینامیزم جنبش جنگل ای آغاز تا انجام با هیچ امر هویتی طرف نیستیم جز هویت ملی به معنای ایران. اما امر بومی از طریق اون تجربه و بقایای اون در دوران جنبش اثر خودش رو گذاشت. جنبش جنگل به واسطهٔ تباری که در مبارزان الهام‌گرفته از انقلاب فرانسه و بیش از همه اجتماعیون‌عامیون داشت، خصلتی بین‌المللی یا همون طور که به درستی خودت گفتی انترناسیونالیستی پیدا کرد. این خصلت حتی زمانی که جنبش از شخص اول مملکت عبور کرد و به کمک بلشویکها ولی روی سالها تغییر کمّی تدریجی، بالاخره تغییر کیفی کرد و متوجه نهاد استبداد شد هم تغییر نکرد و جنبش هرگز میل به جدایی نداشت. تشکیل جمهوری اسما ایران اما رسما گیلان هم از آغاز با میل به تسخیر تهران بود و گرچه بعدتر یکی از موضوعات اختلاف بین بلشویکها ؤ میرزا همین دست‌دست کردنش برای حمله میرزا به تهران بود اما این دست‌دست کردن جنبه‌های تاکتیکی داشت و ربطی به میل به تشکیل دولتی بومی نبود. کما اینکه اساسا نقطهٔ عطف سرازیر شدن دوستان انقلابی میرزا از زمان مشروطه به جنگل همزمان بود با فاصله‌گیری عناصر بومی و از موثران در جلب حمایت از بورژوازی تجاری بومی، به طور مشخص حاج احمد کسمایی. جنبش جنگل اگه در بازه‌ای به دلیل وجود خصلتهای بورژوایی (شبکهٔ حامیان مذهبی و تاجر) در کنار سایر خصلتهای این جنبش، در موارد حساسی چون شورشهای دهقانی لشت نشا و رشت با اتخاذ موضع نامناسب در میان دهقانان محبوبیتش کم میشه این بار ولی دقیقا حامیان خودش رو در بخش مهمی از بازاریان بومی و جنگلی‌های بومی از دست میده چون به حضور نوآمدگان تهرانی اعتراض دارند. پس هر جور نگاه کنیم مسیر تکاملی جنگل و میرزا به طور مشخص در جهت ملی‌گرایی بومی نبود هرچند تا خرخره بومی بود اما چون امر بومی رو در تجربهٔ نیه‌کمونال انجمنهای مشروطه به ارث برده بود در مقابل وضع موجود خصلتی بین المللی پیدا کرد. امر بین‌الملل نفی امر ملی نیست. بلکه نفی نفی اونه. در مقابل یک مرکزیت ستمگر، نفی‌ش تشکیل یک مرکزیت دیگه ست اما نفی نفی مرکزیت ستمگر، برداشتن ستمه. تعهد بین جنگل و شوروی روی همین اساس بود و نامه میرزا به لنین اشاره به همین میثاق همهٔ آزادی‌خواهان انترناسیونالیست جهان و از جمله سوسیالیستها داشت. میرزا یک وطن‌پرست بود و این وطن براش ایران بود و در این مورد شواهغ زیاد داریم و در تایید ریشه‌دار بودن و بومی بودن میرزا هم شواهد بسیاره. اینکه عملکرد شوروی فارغ از آرمانهای انقلاب اکتبر چه تغییراتی در مسیر جنگل ایجاد کرد که بحث جداییه و گمون نکنم به موضوع ما کمک جدیدی بکنه. تلاش برای بیرون کشیدن یک چهرهٔ ناسیونالیست گیلک که بر اساس اهداف ناسیونالیستی گیلکی برنامهٔ سیاسی تدوین کرده باشه و دست به اجراش زده باشه، از کوچک جنگلی خیلی خیلل دشواره.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.