برگرد، که قرارِ زندگی داریم…

0 443

چند روزی است در هر جای شهر که دوستی را می‌بینم، من را به اینجا فرا می‌خواند. اینجا یعنی جایی در رشت کوچک که خبرها دهان به دهان می‌چرخند تا یادمان دومین شب فرهنگی ایلیا ما را دور هم جمع کند. ما هم یعنی آدم‌های کهنسال و کم سن‌وسالی که یا پیراهن‌های بسیاری در کار فرهنگی پاره کرده‌ایم و یا کنشگرانی جوانیم که پا به این مراسم می‌گذاریم تا امید دیدن دوستان، از رنج و زخم‌مان در این زمانه‌ی غدار بکاهد.

مراسم را بنیاد فرهنگی «خانۀ کتاب و فرهنگ ایلیا» که زیر نظر مدیران انتشارات فرهنگ‌ایلیا اداره می‌شود، برگزار کرده است. به یاد ایلیا میرزانژاد موحد که یادش بهانه‌ای شده تا دور هم جمع شویم و از فرهنگ، اجتماع و تاریخ این سرزمین سخن بگوییم.

مراسم با جستاری کوتاه از نسیم خاصی آغاز می‌شود که دلنوشته‌ای خطاب به ایلیا  می‌خواند. پس از او رضا بهبودی، بازیگر نام‌آشنا به صحنه می‌آید تا اجرای مراسم را بر عهده بگیرد.

چشمی میان جمعیت می‌چرخانم تا ببینم چه کسانی آمده‌اند؛ محمدتقی پوراحمد جکتاجی کنارم نشسته است، مهدی دلگرم چند صندلی آن‌سوتر و فرامرز طالبی، رضا نوزاد و امین حق‌ره و دیگران چند ردیف جلوتر چشم به صحنه دوخته‌اند.

علی دهباشی: زمانی که گذشت ما را به نتایج دیگری رساند که یک خانواده چگونه در برابر تقدیر یا سرنوشت، از نیستی و مرگ، هستی و زندگی ساختند و حیات دوباره‌ای خلق کردند. نمونه‌ی این حیاتِ دوباره، جلسه‌ی امشب ماست و بهانه‌ی آن باز هم ایلیا است.»

بهبودی شعری از حافظ می‌خواند؛ «زبانِ خامه ندارد سر بیان فراق وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق» و بیت به بیت جلو می‌آید تا «بسی نماند که کشتی عمر غرقه شود / ز موج شوق تو در بحر بی‌کران فراق» و پس از آن چند ثانیه‌ای سکوت می‌کند. کسی از انتهای جمعیت – که گویا تصوّر کرده مُجری ادامه‌ی شعر را فراموش کرده‌است – با صدایی بلند مصرع بعد را فریاد می‌زند؛ «اگر به دست من افتد فراق را بکشم» و بهبودی که به عمد تا آن لحظه سکوت کرده است، شعر را ادامه می‌دهد.

ایلیا بهانه‌ای برای حیات دوباره

نخستین سخنران مراسم علی دهباشی، روزنامه‌نگار و سردبیر مجله‌ی بخارا است. او سخنان خود را با شرحی بر آنچه که بر شادی پیروزی و هادی میرزانژاد موحد، مدیران نشر فرهنگ‌ایلیا رفته است آغاز کرد و گفت: «زمانی که گذشت ما را به نتایج دیگری رساند که یک خانواده چگونه در برابر تقدیر یا سرنوشت، از نیستی و مرگ، هستی و زندگی ساختند و حیات دوباره‌ای خلق کردند. نمونه‌ی این حیاتِ دوباره، جلسه‌ی امشب ماست و بهانه‌ی آن باز هم ایلیا است.»

دهباشی در ادامه با اشاره به عملکرد نشر فرهنگ‌ایلیا در انتشار بیش از ۹۰۰ عنوان کتاب‌ در حوزه‌های مختلف گفت: «فعالیت‌ این انتشارات در طول ۲۰ سال و انتشار  فعالیتش مثال‌زدنی است. آن‌هایی که دست‌شان در کار نشر و تالیف است می‌دانند که این کار چه دشواری‌هایی دارد، اما با این حال انتشار ۸۰ جلد دانشنامه‌ی فرهنگ و تمدن گیلان، ۲۵۰ جلد کتاب با موضوع فرهنگ و تاریخ گیلان، ۱۵ اطلس مصور با موضوع جغرافیا و تمدن گیلان، ۲۵ اثر در معرفی مشاهیر گیلان، بیش از ۲۰ جلد کتاب با موضوع تاریخ مشروطه و جنبش جنگل، انتشار دوره‌ی چهار جلدی تاریخ گیلان از آغاز تا اکنون و بازچاپ و تحشیه‌ی بیش از ده عنوان کتاب از متون تاریخی مرتبط با گیلان، تنها بخشی از عملکرد نشر فرهنگ ایلیا است.»

دهباشی از سختی‌ها و مشقت‌های نشر این تعداد کتاب گفت و اضافه کرد: «در نگاه امروز، آدمی گمان می‌کند برای انتشار این تعداد کتاب باید با ساختمانی چندطبقه و نزدیک به صد فرد کارآزموده مواجه باشیم، اما انتشارات فرهنگ‌ایلیا با حداقل امکانات به این موفقیت دست یافته است. با این حال ممکن است متوجه تاثیر این کار نباشیم اما امروزه هیچ کتابخانه و پژوهشکده و پژوهشگری نیست که بخواهد به نام ایران و گیلان مراجعه کند و کتاب‌های نشر فرهنگ‌ایلیا را مورد توجه قرار ندهد. بنابراین این‌ها از یک عشق وافر به فرهنگ و جان شیفته‌ای بر می‌آید که به سرزمین و زادگاهش فکر کند و چنین کار بزرگی را به سرانجام برساند.»

سردبیر بخارا ادامه داد: «همانطور که گفتم شادی پیروزی و هادی میرزانژاد از نیستی و مرگ، هستی و زندگی ساختند و این زندگی حالا در قالب فرهنگ مرگ‌ناپذیر است و باید در مقابل این عزیزان سر تعظیم فرود آورد.»

احمدرضا احمدی ستون فقرات شعر موج نو بود

بعد از دهباشی نوبت به م. موید می‌رسد تا در صحنه حاضر شود و علاوه بر ایلیا، از شعر بگوید. او در ابتدا با یادی از احمدرضا احمدی، شاعر تازه درگذشته گفت: «احمدی ستون فقرات شعر موج نو بود و با رفتن او پشت شعر شکست.»

مؤید مرگ احمدی را بیش از هر چیز فقدانی برای شعر دانست و پس از آن گفت: «مرگ احمدی را بیش از هر کسی باید به شعر تسلیت بگوییم.»

مؤید سپس شعری خواند که بهانه‌ی سرودنش را مرگ ایلیا میرزانژاد دانست.

فرامرز طالبی؛ یک عمر پژوهشِ عالمانه

در ادامه‌ی برنامه، ویدئویی از زندگی و پژوهش‌های فرامرز طالبی، نویسنده، کارگردان تئاتر و پژوهشگر پخش شد. فرامرز طالبی در سال ۱۳۲۹ در تهران متولد شد اما اصالتِ گیلانی او، پس از دوران بازنشستگی، او را به گیلان کشاند و طالبی را به یکی از برجسته‌ترین پژوهشگران فرهنگی استان گیلان بدل کرده است. در این برنامه، بنیاد فرهنگی ایلیا به پاس شرافت قلم و یک عمر پژوهش عالمانه، ضمن تقدیر از این پژوهشگر متین، توسط مسعود پورهادی (شاعر و زبان‌شناس)، لوح یادبود و هدیۀ این بنیاد را به او اهدا کرد.

صدای حزن‌انگیز شمس

سپس شمس لنگرودی به صحنه دعوت می‌شود. وقتی رضا بهبودی او را به جایگاه سخنران فرا می‌خواند از پشت سر و کنارم صداهایی را می‌شنوم که از حضور او شگفت‌زده شده‌اند.

شمس لنگرودی هم با یاد ایلیا، سخنانش را با صحبت از احمدرضا احمدی آغاز می‌کند. او می‌گوید احمدی طبع بسیار طنازی داشت اما در تمام سالیانی که می‌شناختمش از دو چیز خیلی می‌ترسید؛ یکی فقر بود و یکی مرگ. و شعری برای او می‌خواند:

احمدرضا

سال‌ها بود

که در غفلت مرگ زنده بودی

مرگ

با لطیفه‌های ظریفت می‌خندید

چشم می‌گشود و آنجا نبودی

تو شکل کودکی‌ات بودی

به شکل پرنده‌ای

که سراسر عمر را

به زخم تازه‌ی بالش خیره بود

احمدرضا

زمین به شکل عجیبی به سردخانه شبیه شد

و قاضیان و تبهکاران

به جستن گرمخانه تنی مشغولند

در سینه‌ی تو

مغازه‌ی کوچکی بود

که به کودکان

بادبادک و مدادرنگی می‌فروخت

بر سر در خانه‌ات

پرچم سرزمین کودکان پرندگان

و ما صدای خنده‌های بلندشان را

از زیر شیروانی‌های غروب می‌شنیدیم

خداحافظ پرنده‌ی مصلوب

که برای خرید یک تکه نان

لرزان از صفوف تبهکاران باید می‌گذشتی

خداحافظ

ای رعایت زندگی در زنجیر

سپس شاعر چندین شعر دیگر برای حاضران خواند و شعرخوانی‌اش را با شعری به یاد مرگ خودخواسته‌ی پریسا اقبال‌زاده، نویسنده و مترجم حوزه‌ی کودکان به پایان برد. او به فشارهای اجتماعی این روزها اشاره کرد و آن‌ها را فراتر از طاقت معمول انسان دانست. او گفت: «پدرِ خانم اقبال‌زاده از دوستان من است و من دورادور در جریان زندگی آن‌ها بودم. می‌دانستم که این دختر جوان چقدر برای سر و سامان دادن به زندگی‌اش تلاش کرد، اما نمی‌شد و به نظر من، این حاکمیت‌ها هستند که مسئول این زندگی‌های از دست رفته‌اند.»

شمس لنگرودی:

برگرد

که قرار زندگی داریم

و بازی زندگی را مدتی است از یاد برده‌ایم

این قطار لکنته که این روزها

امید حمل می‌کند

می‌آید که در دل ما متوقف شود

خداحافظ ای زینت چند روزه‌ی زندگی در تبعید

او مرگ پریسا اقبال‌زاده را اتفاقی ناگوار برای خود عنوان کرد و شعری را برای حاضران خواند که پس از مرگ او سروده بود.

احساس می‌کنم

قلبی در سینه‌ی من نیست

و آنکه خون به رگم می‌رساند تویی

مگر از مرگ تو چه دیده‌ای

که به ما ترجیحش می‌دهی

وقتی که صدای گلوله را شنیدم

دانستم که هنوز زنده‌ام

برگرد

برگرد غذایت سرد می‌شود

برگرد

شوخی کوچک هم بزرگ است

برگرد

که قرار زندگی داریم

و بازی زندگی را مدتی است از یاد برده‌ایم

این قطار لکنته که این روزها

امید حمل می‌کند

می‌آید که در دل ما متوقف شود

خداحافظ ای زینت چند روزه‌ی زندگی در تبعید

ناشاعرانی فراموش‌شده

بعد از شعرخوانی شمس لنگرودی، رضا بهبودی از گروه موسیقی دعوت می‌کند تا بر صحنه حاضر شوند. ابتدا گمان می‌کنم قرار است یک گروه موسیقی، محضِ خالی نبوده عریضه و سرگرم کردن حاضران چند دقیقه‌ای روی صحنه باشند، اما بعد که «جوما» روی صحنه می‌آید، شادمان می‌شوم.

امین حق‌ره (خواننده) درباره‌ی اجرای سه ترانه در این برنامه می‌گوید: «سه ترانه‌ای که در این مراسم اجرا می‌شوند، سه داستان فراموش‌شده از داستان رنج‌های مردم سرزمین گیلان است. یکی قطعه‌ی «از موی سیاه تو» که قصه‌ی اصغر عاشور نویردوست را روایت می‌کند، دیگری قصه‌ی رمضان پورطاهر، شاعرِ جوانمرگ گیلک و اهل لشت‌نشا و آخری زندگی م. ر در بندِ محکومین زندان بندرانزلی».

اجرای زیبا و دلنشین «جوما» با همراهی سازِ گیتارِ سامان ایوبی، با استقبال مخاطبین همراه می‌شود.

نیما فریدمجتهدی؛ کارنامه‌ای پربار از پژوهشگری جوان

از نیما فریدمجتهدی، متخصص آب و هواشناسی و پژوهشگر این حوزه نیز در این مراسم تقدیر شد. انتشار ویدئویی از آثار پژوهشی و علمی نیما فریدمجتهدی و تاکید بر جوانی او، تا حدی شگفتی حاضران را برانگیخت. او از ابتدای جوانی در کار پژوهش و تالیف کتاب‌هایی با محوریت جغرافیا، محیط زیست و طبیعت گیلان بوده است.

بنیاد فرهنگی ایلیا به پاسِ کارِ سخت کوشانه و پژوهش‌های عالمانه، ضمن تقدیر از این پژوهشگر، توسط چهرۀ سرشناس گیلان، دکتر محمد باقری (ریاضی‌دان و پژوهشگر علم)، لوح یادبود و هدیۀ این بنیاد را به او اهدا کرد.

ایلیا؛ شعر آخر مراسم

حالا نوبت ویدئویی ۲۰ دقیقه‌ای در یادمان «ایلیا»ست. این ویدئو که توسط امید حسینی و فرزام حسینی ساخته شده است، با مصاحبه‌ای با م. موید بر روی مانیتور سالن به نمایش در می‌آید و سپس متن‌هایی در باب ایلیا و در باب سوگ با صدای دوستداران او بر روی تصاویری دلنشین پخش می‌شود که چند نفر را در ردیف کنارم متاثر می‌کند. فضای سالن ساکت‌تر از تمام برنامه شده و موید در مصاحبه‌ی خود با فرزام حسینی با حسرت از زندگی ایلیا و «چشم همیشه پُرسان» او می‌گوید تا اینکه در انتها چند باری بغضش از گلو تا چشم راه باز می‌کند.

ایلیا، رشت دیگر شهر من نیست!

بخش پایانی مراسم با جُستارخوانی میلاد رحیمی (بازیگر تئاتر و سینما) همراه است. او متنی از محمد رضایی‌راد را در باب معماری نابودشدۀ رشت می‌خواند. این متن که پیشگفتار کتابی در دست تألیف است، بر اساس پرسه‌زنی نویسنده با ایلیا در شهر روایت می‌شود. شهری که زادگاه نویسنده است اما رشتی که دیگر نه خانه‌ها و معماری‌اش شبیه گذشته است و نه آدم‌هایش.

یادمان دومین شب فرهنگی ایلیا پس از این جُستارخوانی به پایان می‌رسد. با خودم می‌گویم خوب می‌شود وقتی بهانه‌ای این‌چنینی در این روزهای خفگی و درد از خانه بیرونم می‌کشد تا دوستانی را ببینم و از نزدیک بزرگانی را ملاقات کنم. بهانه‌ای کوچک برای دردی که کوچک نیست.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.