خندیدن در خانه‌ای که می‌سوخت

مروری بر فیلم «بارتون فینک» ساخته «برادران کوئن»

0 1,876

«بارتون فینک» نمایشنامه‌نویسی خوش اقبال است که به تازگی در نیویورک درخشیده و حالا به پیشنهاد عده‌ای به کالیفرنیا نقل مکان کرده است.

با یک استودیو قرارداد می‌بندد تا به ازای هزار دلار در هفته برایشان فیلمنامه بنویسد، و حالا که استودیو می‌خواهد فیلمی درباره کُشتی بسازد، نمی‌داند از کجا شروع کند و به همین دلیل شروع به پرسه‌زنی و دیدن این و آن می‌کند.

او موقتا در هتل ارزان قیمتی که رو به ویرانی است ساکن می‌شود و آنجا است که با «چارلی مدوس» آشنا می‌شود.

اولین مواجهه فینک با چارلی که فروشنده بیمه است اینطور رقم می‌خورد که چون شبانه‌روز از اتاق بغلی صدای خنده‌های هیستریک می‌آید، فینک با پذیرش هتل تماس می‌گیرد و از این قضیه شکایت می‌کند.

چارلی که همان همسایه خندان بغلی است پس از دریافت تذکر به دیدن فینک می‌رود و سعی می‌کند با او رابطه‌ای دوستانه برقرار کند و دقیقا اینجا است که فیلمساز(برادران کوئن‌) وجهی مضحک از شخصیت فینک را به مخاطب  نشان می‌دهند.

فینک که در تمام طول فیلم مدعی صدای «آدمهای معمولی» (Common Man) بودن است، و چه بسا خود را «اندرو جکسن» زمانه می‌بیند و به زعم خودش از رنج این طبقه می‌نویسد، برخوردی بالا به پایین با چارلی دارد و هر زمان که چارلی سعی می‌کند چیزی بگوید حرف اش را قطع می‌کند.

پیشتر در فیلم بارها این رفتار فینک را مشاهده می‌کنیم و پی می‌بریم که او در واقع خرده روشنفکری است که خود را بر خلاف ادعایش بر فراز برج عاج بلندی می‌بیند و خود را به واسطه حرفه نویسندگی‌اش در جایگاهی متفاوت از «کارگر فکری» می‌داند.

آن هم در همجواری با آدم‌هایی که تمام روز می‌دوند و نمی‌رسند.

به سخره گرفتن این تیپ از روشنفکران توسط کوئن‌ها فقط معطوف به فینک نیست و ما می‌بینیم که دیگر نویسنده پر ادعای داستان، «می‌هیو» هم صرفا مردی الکلی است که آثارش را منشی با استعدادش می‌نویسد.

فینک بالاخره از چاله در می‌آید و داستان را تمام می‌کند، البته به شکلی کنایی داستان مردی که با روح خود کشتی می‌گیرد هم بی‌دغدغه و به نوعی حدیث نفس فینک است که بسیار با مرد عادی بودن فاصله دارد، ولی در نهایت با به قتل رسیدن «تیلور» منشی می‌هیو به چاه بزرگتری سقوط می‌کند.

او پس از آنکه شخصیت واقعی چارلی را می‌شناسد؛ در واقع همه چیز خود را باخته و تازه در سکانس هتل جهنمی است که با او هم ارز شده و برای اولین بار حرف‌های این «مرد عادی» را می‌شنود:

تو فقط یه توریستی با یه ماشین تحریر، بارتون.

من اینجا زندگی می‌کنم.

این رو نمی‌فهمی؟

و بعد میای اینجا و غر می‌زنی که من زیادی سر و صدا می‌کنم.

اگه کارم داشتی تو اتاق بغلی‌ام.

آن وقت مردی را می‌بینیم که در هتلی در حال سوختن کلید می‌اندازد و به اتاق خود می‌رود.

بارتون حالا می‌فهمد که خندیدن در خانه‌ای که می‌سوزد چه شکلی است.

او که سال‌ها در جهانی خیالی زندگی کرده و از کوچکترین مشکلات خود کوه ساخته بود به ساحل می‌رود و برای اولین بار آنچه فکر می‌کرد خیالی است را در واقعیت می‌بیند.

پ.ن: عنوان مطلب از دفتر شعری با همین نام و سروده «شهرام شیدایی» اقتباس شده.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.