تغییر چارچوب اجتماعی؛ بسترهای نوین کنشگری اجتماعی

چرا ناسزاگویی و خشونت‌های کلامی در جامعه امروز گسترش می‌یابد؟

0 244

اختر شیری، پژوهشگر و استادیار جامعه‌شناسی، عضو پیوسته و مدیر گروه علمی تخصصی جامعه‌شناسی نظری در انجمن جامعه‌شناسی ایران و مولف مقالاتی در حوزه‌ی مسائل اجتماعی ایران و جامعه‌شناسی تاریخی با دیدگاه جامعه‌شناسی تفسیری است که برای مرور چنین نوشته است:

در شرایط اجتماعی کنونی که بسترهای اجتماعی با التهابات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی همراه است و کلاف در هم پیچیده‌ای از روابط متکثر میان گروه‌های اجتماعی در ارتباط با گروه‌های حاکم به وجود آمده است، با الگوی جدیدی از کاربرد نمادهای واژگانی در میان کنشگران اجتماعی مواجه هستیم. سه نکته در این خصوص باید مورد توجه جدی قرار گیرد که به دنبال رد یا تأیید شیوه‌های کنشگری نیست، بلکه صرفا تحلیلی جامعه شناختی از روندهای جاری است:

نخست؛ چرایی انتخاب این الگوی ارتباطی در جریان ناآرامی‌های اجتماعی. به نظر می‌رسد در دهه‌های اخیر بازتاب مطالبه گری‌های گروه‌های صنفی و فعالان اجتماعی با موفقیت چشمگیری مواجه نشده است. استفاده از الگوی غالب کنشگری در قالب گفتگو یا گرایش به پیگیری روندهای قانونی به دستیابی به اهداف اجتماعی منجر نشده است. به همین دلیل معانی در چارچوب اجتماعی رایج بی کارکرد شده و تهی از معنا شده‌اند. در این زمان که گروه مخاطب نسبت به مفاهیم منتشر شده از سوی گروه‌های فعال اجتماعی دارای حساسیت چندانی نمی‌باشد، نیاز به برساخت چارچوب نوینی وجود دارد که بتواند حساسیت‌های اجتماعی را بر انگیزد.

به نظر می‌رسد در چنین روندی، کنشگران اجتماعی دست به انتخاب الگویی از گنشگری و ارتباط اجتماعی زده‌اند که بتواند توجه گروه مخاطب را جلب کند و برای ارزیابی میزان سلطه این شیوه گفتگو در خلال مشاهدات خود، سایر خواسته‌های اجتماعی و سیاسیِ مطالبه گران نیز شنیده شود. از این دیدگاه می‌توان چنین انتخابی را کاملا آگاهانه به شمار آورد که هرچند با الگوی ارتباطیِ دینی، عرفی و ارزشیِ ایرانیان همسویی ندارد، اما برخاسته از الگوهای پنهانِ همین نظام ارزشی است.

دوم، کارکرد الگوی ارتباطی مبتنی بر ناسزاگویی است. نخستین کارکرد این انتخاب را در جلب توجه گروه مخاطب که نخستین مرحله برای برقراری ارتباط به شمار می‌رود، باید جستجو کرد که به نظر می‌رسد با اینکه این الگوی ارتباطی، الگوی غالب نیست، اما محل مناقشه است و گفتگوهای فراوانی در رد یا تأیید این الگوی ارتباطی را فراهم کرده است. بنابراین انتخاب این شیوه کنشگری برای کنشگران اجتماعی دارای کارکرد بوده است.

اما علاوه بر این، چنانچه زمانیان نیز در تحلیل خود اشاره می‌کند، کارکردهای دیگری مانند تقدس زدایی از نظم موجود و قابلیت از ساخت‌اندازیِ نظم مستقر بعنوان یکی از کارکردهای پنهانِ این الگوی ارتباطی به شمار می‌رود که زمانیان با اشاره به تئوری خنده برانداز به تحلیل آن پرداخته است. کارکرد دیگری که در فرایند ناآرامی‌های اجتماعی تبلور یافته است، موضوع مصادره شعارهاست که نوری نیز به آن اشاره کرده است. مصادره شعارهای برساخت شده در فرایند اعتراض‌های اجتماعی به وفور توسط گروه‌های مختلف اجتماعی از جمله اقشار طبقه حاکم مشاهده شده است.

مذموم دانستن این شیوه کنشگری یا رد آن از دیدگاه اخلاقی، دینی، عرفی و غیره بدین معنا نیست که این نمادهای ارتباطی در موقعیت هایی جدای از موقعیت های اجتماعیِ موجود شکل گرفته اند. بلکه بیانگر این نکته است که آگاهی اجتماعی و فرهنگ مسلط بر رفتار اجتماعی دارای لایه های متفاوتی است و استفاده نکردن از برخی از لایه های پنهان به معنای نبود آن ها نیست.

از شهردار تهران در سخنرانی روز دانشجو تا ورزشکارانی که علی رغم حمایت نکردن از مردم، از کاربرد شعارهای مردم در راستای کسب محبوبیت میان مردم معترض استفاده کردند، طیف وسیعی را به خود اختصاص می‌دهد. در حالی که هیچ گروه اجتماعی‌ای که به دنبال ارتقای وجهه اجتماعی و کسب اعتبار اجتماعی بیشتر نسبت به گذشته است، دست به مصادره شعارهای مبتنی بر ناسزاگویی نمی‌زند. در نهایت، حساس بودن جامعه به الفاظی است که در فرایند کاربرد این شعارها استفاده می‌شود و موجب شنیده شدن مطالبات اصلی در خلال توجه به این شیوه گفتگو می‌گردد.

رنانی بر این باور است این فحش‌ ها، در این بستری که پدیدار شده است، مجموعه ‌ای از کلمات زشت و ناسزا نیست، بلکه بیان فشرده وجدان پنهان خانواده ایرانی است که هیچ راه دیگری برای انعکاس نیافته است.

سوم، مذموم دانستن این شیوه کنشگری یا رد آن از دیدگاه اخلاقی، دینی، عرفی و غیره بدین معنا نیست که این نمادهای ارتباطی در موقعیت‌هایی جدای از موقعیت‌های اجتماعیِ موجود شکل گرفته‌اند. بلکه بیانگر این نکته است که آگاهی اجتماعی و فرهنگ مسلط بر رفتار اجتماعی دارای لایه‌های متفاوتی است و استفاده نکردن از برخی از لایه‌های پنهان به معنای نبود آن‌ها نیست. چه بسا این لایه‌های پنهان فرهنگ و آگاهی اجتماعی، فرصت بروز و ظهور پیدا نکرده و جزء نخستین اولویت‌های کنشگران اجتماعی در انتخاب شیوه کنشگری نبوده است. اما در زمان کنونی که گونه‌های متفاوتی از کنشگری تجربه شده است، این روند بعنوان یکی از راه‌های موجود دارای کارکردهایی است که از نظر کنشگر می‌تواند راه برگزیده‌ای باشد.

مروری تحلیلی بر دیدگاه‌های متخصصان درباره ناسزاگویی در ناآرامی‌های اجتماعی

رنانی بر این باور است این فحش‌ ها، در این بستری که پدیدار شده است، مجموعه ‌ای از کلمات زشت و ناسزا نیست، بلکه بیان فشرده وجدان پنهان خانواده ایرانی است که هیچ راه دیگری برای انعکاس نیافته است. بنابراین پژواک نوعی آگاهی جمعی است که اگر آنان که باید بشنوند، بشنوند، مبارک است. وی به نقل از محمدرضا سرکار آرانی می‌نویسد: توسعه حاصل قصه ‌های مادران است نه غصه ‌های استادان و سیاست‌های سیاست‌مداران. آموزشِ مدرسه ‌ای اگر در واسازی قصه ‌های مادران موفق نباشد، به این معنی است که خودش در چنبره قصه ‌های مادران زمین‌ گیر شده است.

در این باره نیز باید به پدیدارشناسی لایه‌های پنهان آگاهی جمعی پرداخت، لایه‌هایی از آگاهی که در فرایند اجتماعی شدن زیر سایه سنگین عرف‌های اجتماعی غبار گرفته و با درگیری در تعارف، بزرگ منشی، هویت‌های ساختگی و بازی نقش‌های مورد تأیید اجتماعی به حاشیه رانده شده است. اما این پنهان شدن از متن اصلیِ واقعیت اجتماعی بیانگر نبود بخشی از تعلقات زبانی در ارتباطات نمادی نیست. اساسا زبان در هر جامعه‌ای اصلی‌ترین نماد ارتباط پذیر و اشاره پذیر است که نسبت به موقعیت‌های مختلف اجتماعی دارای دایره واژگانی منحصر به فردی است.

دکتر بهروز مرادی: اما [یک جنبش اجتماعی] گر سطح فرهنگ رفتاری و گفتمان سیاسی او همانا واکنشی تخریبی نسبت به وضع موجود باشد و با احساسات جریحه ‌دار شده ‌اش سخن بگوید و در شعارهایش، نافرهیختگیِ وجودی جامعه‌ را بازتاب بدهد، آنگاه نمی‌توان به افقی که فرداروزی می ‌خواهد ترسیم کند، اعتماد کرد و امیدوار بود.   

نبود ناسزا در قصه‌های مادران، محاسبه‌ای عملگرایانه بوده است تا چارچوب‌های اجتماعی به فرزندان معرفی شود. با این حال، ناسزاها مانند ضرب المثل‌ها و حکایت‌های ادبی، در عین کوتاه بودن دارای بار معنایی بالایی هستند که در ارتباطاتی کاربرد داشتند که دو طرفِ ارتباط، معنای مشترکی از این نمادهای واژگانی استنباط می‌کردند که الزاما ناسزامحور نبود. آنچه در زمان کنونی محل بحث است، چرایی و چگونگی تغییر موقعیت کاربرد این نمادهای واژگانی است که از حوزه‌ای خصوصی به حوزه عمومی منتقل شده است.

مرادی در نقد دیدگاه رنانی نیز بر همین نکته تأکید کرده و می‌نویسد: یک جنبش اجتماعی آنگاه مترقی است که سطح مطالبات و رفتار فرهنگی و گفتمان سیاسی ‌اش از سطح حاکم بر وضع موجود برتر باشد و نظام ارزشی‌ای که از این طریق ارائه می‌ دهد، والاتر از آن چیزی باشد که آن را نفی می‌‌کند. اما [یک جنبش اجتماعی] گر سطح فرهنگ رفتاری و گفتمان سیاسی او همانا واکنشی تخریبی نسبت به وضع موجود باشد و با احساسات جریحه ‌دار شده ‌اش سخن بگوید و در شعارهایش، نافرهیختگیِ وجودی جامعه‌ را بازتاب بدهد، آنگاه نمی‌توان به افقی که فرداروزی می‌‌خواهد ترسیم کند، اعتماد کرد و امیدوار بود.

اگر نسلی فحاشی را از روابط بسته‌ میان فردی و میان اجتماعی به پهنه‌ باز خیابانی منتقل کند، گسست فرهنگی و فکری خود را نسبت به میراثِ کهن ایران ‌زمین به نمایش می‌‌گذارد. او با این رفتار عملیاتی ‌شده ‌اش نشان می‌‌دهد که در شخصیت فردی و هویت جمعی ‌اش، استقلال ‌طلبی و آزادگی فردوسی، عشق نغز و با نزاکت سعدی، زیباروحیِ جهان حافظ و گفتمانِ ارزشمند و اخلاقی سایر میراث‌ سازان فرهنگ ایران کهن غایب است و بدون تردید این امر مایه‌ نگرانی است و در فردا روزی که قرار است نظام‌ سازی کند، نظامی در گسست از این میراث تاریخی خواهد ساخت.

این تعبیر آرمان گرایانه توسط مرادی در جای خود نگاه روشن بینانه‌ای را نشان می‌دهد که دغدغه‌ای جز بازنمایی فرهنگی در سطح بالایی را انتظار دارد. این در حالی است که عناصر فرهنگی که میراث آن از تاریخ به یادگار مانده، علاوه بر نمادهای مترقی شامل نمادهای دیگری است که ممکن است مطلوبیت نمادهای تجددگرایانه را نداشته باشد. این عناصر فرهنگی خاص جامعه ایران نیست و در همه جوامع دیده می‌شود. بنابراین نگاهی اجمالی به ساحت‌های فرهنگی نشان می‌دهد که خِرَد جمعی در صدد خواهد بود تا در مسیر استقلال طلبی و بنیان گذاری یک نظام اجتماعی و سیاسی نوین از عناصر فرهنگی‌ای استفاده کند که حداکثر مطلوبیت را داشته باشند. این بحث به معنای تأیید یا رد رخدادهای اجتماعی با محوریت ناسزاگویی نیست، بلکه نگاه کارکردی را با خود همسو می‌سازد که ممکن است کنشگر اجتماعی برای این موقعیت خاص بر اساس تجربه‌های متفاوت مطالبه گری در چند دهه به این شیوه گفتگو روی آورده باشد.

همانطور که در زمان‌هایی به گفتگوهای قانون محور پرداخت و در زمانی دیگر به سکوت روی آورد، ممکن است در این دوره هم شیوه مطالبه گری اش را برای تقدس زدایی به این سو هدایت کرده باشد تا بتواند فرایند از ساخت‌اندازی نظم موجودی را با سهولت بیشتری هدایت کند.

زمانیان در تأیید تقدس زدایی بعنوان یکی از کارکردهای اصلی ناسزاگویی در جریان ناآرامی‌های اجتماعی، بر این باور است که چنین به نظر می‌رسد که بخشی از معترضین، ناآگاهانه، برای شکستن رویه‌ تقدس نظام و به زیر کشیدن کسانی که در برج عاج فراانسانی نشانده ‌اند، فحاشی و دست ‌انداختن را انتخاب کرده ‌اند. از این رو در فقره‌ اخیر، بیش از آن که فحش را رفتار وندالیستیک و اوباش ‌گونه بفهمیم، باید آن را ابزار و وسیله ‌ای بدانیم که درست وسط کانون تقدس نظام فرود می‌ آید و آن را در هم می‌ شکند و این تنها وسیله ‌ای است که در کوتاه مدت، کارآمد است.

این همان چیزی است که شلایشرت در کتاب “بحث با بنیادگرایان” از آن، به ‌نحو دیگری یاد می‌ کند. شلایشرت در آن کتاب، از “خنده‌ برانداز” و دست‌انداختن بنیادگرایان سخن می‌ راند. در این رویکرد، گویی آن‌چه دیوار سخت و نامنعطف بنیادگرایی را فرو می‌‌ریزد، نه استدلال و گفتگو، که خندیدن به آن و دست‌انداختن و فحاشی است. در حقیقت مواجهه ‌ای غیر جدی و پریشان ‌گویانه، کارکرد پیدا می‌ کند.

در این معنا، بیش از آنکه در ناآگاهانه بودن کاربرد ناسزا اتفاق نظر وجود داشته باشد، به آگاهانه بودن چنین شیوه‌ای باید تأکید کرد. بر اساس استناداتی که زمانیان می‌آورد، به سخره گرفتن بنیادگرایی به معنای پوالی دانستن و بی اهمیت به شمار آوردن آن است که باعث می‌شود بی توجهی‌ای نسبت به این دیدگاه ایجاد شود تا آن را براندازد. گفتگو کردن، درواقع رسمیت بخشیدن به طرفین گفتگو است و نشان می‌دهد که قصد اصلاح و ترمیم بیش از تغییر در کانون توجه کنشگران اجتماعی قرار گرفته است. در حالی که نبود فرصت گفتگو و ناچیز شمردن فرصت‌های ساختگی برای گفتگو تأییدی بر این امر است که فهم مشترکی برای گفتگو میان دو قطب درگیر تضاد اجتماعی وجود ندارد.

نصیری چهار دلیل برای کاربرد ناسزا در میان جوانان نام می‌برد: یکم، بسیاری از جوانان مانند پدران و مادرانشان نظام حکمرانی را آلوده به جهل، ناکارآمدی، تبعیض، بی عدالتی و فساد و در یک کلام آن را نظامی ظالمانه که بسیاری از امور در جای خودش نیست می‌دانند و به شدت از این وضعیت عصبانی هستند و به خصوص وقتی با ورود نیروهای سرکوب به دانشگاه برای خاموش کردن اعتراضات قانونی و مدنی مواجه می‌شوند، زبان به فحش و ناسزاگویی می‌گشایند.

دوم، نظامی که سال هاست شعار «مرگ بر» را نثار مخالفان داخلی و خارجی خود می‌کند و لشگر سایبری اش با قراردادن تصاویر چهره‌های مشهور و مقدس نظام در پروفایل‌های خود گاه زشت‌ترین تعابیر را در نقد و مقابله با منتقدان به کار می‌برند و در خطبه‌های نماز جمعه اش به ده‌ها هزار زنی که روسری از سر برداشته‌اند نسبت روسپی (همان که موجب حد است) داده می‌شود، نباید از جوانانش انتظار خوش زبانی و رعایت منطق در شعارهایشان داشته باشد و باید آنان را درک کرده و به اصلاح سیاست‌های ویرانگر و خشونت آمیز و نفرت آفرینش بپردازد.

سوم، چطور است که نظام، حضور جوانان در مراسم دینی چون اعتکاف و پیاده روی اربعین و زیارتگاه‌ها و خواندن سرود سلام فرمانده را به نام خود مصادره می‌کند و آن را محصول توفیق سیاست‌های فرهنگی اش می‌داند اما فحاشی دانشجویان و جوانان در مواجهه با نیروی‌های مسلح به تفنگ و باتوم و گازاشک آور را محصول بی اخلاقی و فریب خوردگی از دشمن می‌داند؟

چهارم، می‌گویند فردی از کنار مسجدی رد می‌شد، متوجه شد کسی در داخل شبستان مسجد در حال خالی کردن صندوق نذورات مردم و جمع کردن فرش هاست. فرد عابر که فهمید آن مرد دزد است با صدای بلند فریاد زد:‌ای تف به شرفت! از خانه خدا دزدی می‌کنی؟ مرد دزد با حرارت پاسخ داد: مردک، توی خانه خدا تف می‌اندازی؟ بگذار کارم تمام شود، حالی ات می‌کنم اهانت به مقدسات چقدر زشت است! نصیری با پرداختن به این چهار زمینه اجتماعی صرفا به نوعی روابط اجتماعی اشاره دارد که توسط کنشگران اجتماعی ساخته و پرداخته شده است و دائم در حال بازتولید است.

نشانه‌های تضادهای اساسی در باورهایی که چنین الگوهای کنشی را برساخته‌اند نیز فراوان است؛ از عالم دینی که بعنوان مرجعیت دینی زمان امور دینی و اخلاقی جامعه را در دست خود گرفته و می‌پندارد که اشاعه دهنده اخلاق دینی (نه صرفا اجتماعی) در جامعه است، به گسترش قالب‌های کلامی مبتنی بر ناسزاگویی همت گماشته تا مسؤولین سیاسی که به دانشگاه‌ها مراجعه می‌کنند تا در اصطلاح خودشان، راه گفتگو را باز نگه دارند که البته تا کنون نیز ناکام باقی مانده‌اند.

در چنین شرایطی فرافکنی در یافتن چرایی و چگونگی استفاده از ناسزا، امری بی پایه و اساس است و شاید در صورت ظاهری بتواند برخی از گروه‌های اجتماعی را از پیگیری این روند تبئه کند و حتی آنان را نتقد جلوه دهد، از در تحلیل نهایی، همه گروه‌های اجتماعی در تقابل‌های اجتماعی با یکدیگر بخصوص در موقعیت‌هایی که اصول منطقی، شیوه کنشگری شان را پشتیبانی نکرده به این خشونت‌های کلامی کم و بیش پرداخته‌اند و نمی‌توانند خود را عنصری جدای از جامعه تلقی کنند.

نوری معتقد است، نگاهی به مناظره بین کاندیداهای انتخابات و فضای مطبوعاتی و رسانه‌ای در این دو دهه صحت این ادعا را روشن می‌کند که در دهه‌های هشتاد و نود خورشیدی، خشونت کلامی و نقد غیرمنصفانه و به دور از واقعیت در بین نخبگان سیاسی و حتی در جامعه علمی ایران به شدت رشد و گسترش پیدا کرد. نخبگان جامعه بی محابا به هم تاختند و از الفاظ ناروا و مغایر با ارزش‌های جامعه علیه یکدیگر استفاده کردند، البته آنان که در قدرت دست بالاتری داشتند، صدایشان بلندتر بود و سهم شان نیز در رواج این انحطاط اخلاقی بیش‌تر است.

اما پرسش‌های متفاوتی در برابر این دیدگاه طرح می‌شود که نیاز به پاسخگویی دارند. نخست، توجه صِرف به نخبگان سیاسی و علمی که در مواقعی در هم تنیدگی دارند، می‌تواند به این معنا باشد که این گروه‌ها الگوهای اجتماعی‌ای هستند که آحاد کنشگران اجتماعی از آنان تاثیر زیادی می‌پذیرند و اگر چنین است، باید دارای جایگاه ویژه و قابل احترامی در میان مردم باشند. آنچه که نقد این دیدگاه را ضروری می‌کند، پرداختن به جامعه مخاطب این خشونت‌های کلامی و استفاده از الفاظ رکیک است.

نه تنها، مخاطب مردم همین نخبگان سیاسی و در برخی موارد نخبگان علمی هستند، بلکه شیوه کنشگری مردم نشان می‌دهد که مبتنی بر فهم و درک خود از موقعیت اجتماعی دست به انتخاب راه‌های کنش می‌زنند. از سوی دیگر، چنانچه جایگاه این نخبگان در این حد رفیع باشد، به راحتی با استفاده از این جایگاه ویژه می‌توان دست به کنترل گروه‌های اجتماعی زد؛ حداقل در حوزه استفاده از شیوه گفتگوی مؤثر تاثیرگذار باشند، رویه‌ای که نه تنها تا کنون رخ نداده است، بلکه ناتوانی اقشار سیاسی و علمی در هدایت مردم بیش از پیش نمایان شده است.

نکته نهایی در این باب به تصور منفعل بودن کنشگران اجتماعی مربوط می‌شود؛ موضوعی که به وفور در سخنرانی‌های افراد مختلف از گروه‌های متفاوت اجتماعی دیده می‌شود و نشان می‌دهد که مخاطب خود را یک مهره فاقد درک واقعیت اجتماعی پنداشته و سعی در سمت و سو بخشیدن به این کنشگران دارند. در این حالت است که چرایی استفاده از خشونت کلامی را وابسته به پدیده‌هایی خارج از فضای واقعیِ جامعه ارتباط می‌دهیم.

 وی در ادامه به نبود مرجعیت نخبگانی پرداخته و این امر را برای ظهور فرصت طلبانی که می‌خواهند شعارها و اعتراضات به حق مردم را به سود خود مصادره کنند، مهیا می‌داند و این امر ظلم مضاعفی را متوجه مردم می‌کند که با امید به بهبود شرایط زندگی خود کنشگری را آغاز کرده‌اند. نکته نخست اینکه، مرجعیت نخبگانی در ظهور خشونت کلامی در فرایند ناآرامی‌های اجتماعی مورد توجه جدی قرار گرفته و در مقابل به نبود مرجعیت نخبگانی در شکل گیری این مطالبه گری‌ها اشاره شده است.

اما توجه به مصادره شعارهای طرح شده در مطالبه گری‌های کنشگران اجتماعی، قابل تامل است. چنانچه مشاهده شده که مطالبه گری در قالب ساختار زبانی تأیید شده در جامعه از سوی مسؤولان نظام سیاسی در جلسات گفتگوهای آزاد در دانشگاه‌ها به مصادره در آمده و در تقابل میان دانشجوها و سخنرانان، دانشجوها مورد توهین نیز قرار گرفته‌اند. این زمینه برای مصادره شعارها می‌تواند یکی از بسترهای اساسی برای تغییر رویه کنشگران اجتماعی باشد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.